رمان «برگ هيچدرختي» به عنوان تازهترين اثر صمد طاهري توانسته تاكنون نظرهاي موافقي را به سوي خود جلب كند. در اين فرصت نوشتههاي سه تن از خوانندگان اين اثر را با هم مرور ميكنيم.
بازانديشي در جنوب و تعهد
احمد ابوالفتحي|صمد طاهري در «برگ هيچ درختي» سراغ عناصر تكرارشونده در دو رويكرد كهنسال و در سالهاي اخير، كمتر مورد توجه داستان فارسي رفته است و از مسير بازانديشي در اين دو نحله، توانسته قرائتي امروزين از آنها ارايه دهد؛ دو نحلهاي كه از آنها سخن ميگوييم، «مكتب جنوب» و «رئاليسم متعهد» است.
از ميانه دهه چهل و پس از انتشار مجموعه داستان «تابستان همان سال» نوشته ناصر تقوايي، داستان نويسندگاني عمدتا خوزستاني كه عناصر بومي منطقه خود از فقر و تنشهاي ناشي از ورود صنعت به جامعهاي سنتي را دستمايه داستانهاي غالبا خشن و صريح خود كرده بودند مورد توجه اهل ادبيات قرار گرفت. اين توجه بهگونهاي بود كه در كمتر از يك دهه، چندين نويسنده خوزستاني به چهرههاي شاخص داستاننويسي ايران تبديل شدند. اگر از احمد محمود كه صداي منفرد و سترگ نويسندگان خوزستاني است، بگذريم و ناصر تقوايي كه پيشگام نسل جوان و تازهنفس نويسندگان خوزستاني برآمده در انتهاي دهه چهل و نيمه اول دهه پنجاه بود را هم به كنار بنهيم، نويسندگاني نظير نسيم خاكسار، بهرام حيدري، عدنان غريفي، مسعود ميناوي، ناصر موذن و در آستانه انقلاب، محمدرضا صفدري با مجموعه درخشان سياسنبو، بخشي از نامهاي شاخص مكتب جنوب در سالهايي بودند كه داستان خوزستان در اوج قرار داشت. از سوي ديگر، قريب به اتفاق نويسندگان مطرح جنوب، تعهد اجتماعي قدرتمندي به آرمانهاي چپ داشتند و بر اين پايه، توجه به زيست كارگران صنعتي كه عمدتا در شركت نفت مشغول فعاليت بودند، از منظر رئاليسم اجتماعي و متعهد، از مشخصه داستانهاي نويسندگاني شد كه نام برخي از آنها را برديم و بعدها در دستهبنديهايي نظير آنچه محمدعلي سپانلو ارايه داد، نويسندگان «مكتب جنوب» ناميده شدند.
در نگاه سپانلو، عناصر برسازنده مكتب جنوب «تركيب دلپذيري از مرارت، خشونت و پاكباختگي» بود. اين عناصر (البته اگر صفت «دلپذير» را در اين ميان قلم بگيريم) وجه اشتراك مكتب جنوب با رئاليسم متعهد در معناي اعم كلمه هم هست. ازسوي ديگر، فارغ از قضاوت درباره دلپذير بودن يا نبودن، (كه در مقام منتقد، آنگاه كه بخواهم احساس خودم نسبت به اثر صمد طاهري را بيان كنم حتما خواهم گفت كه اين اثر در ذائقه من دلپذير بوده است)، «برگ هيچ درختي» نيز «تركيبي از مرارت، خشونت و پاكباختگي» را محور قصهپردازي قرار داده و از همان سطور اول به تشكيك در مساله پاكباختگي پرداخته است. آنگاه كه از زبان پدربزرگ ميگويد: «سربلندي مردم برگ هيچ درختي نيست.» (ص: 7)
همين تشكيك است كه اثر صمد طاهري را به اثري بازانديشانه تبديل ميكند؛ اثري كه دغدغهاش پرسش است؛ پرسش از زيستِ اهلِ مبارزه در زمانهاي كه اگرچه پاكباختگي سكه رايج بود، اما مبارزه گاه به خدعه نيز آلوده ميشد. در همان صفحات اوليه داستان، خدعه در مبارزه را مشاهده ميكنيم. آنگاه كه يكي از كارگران بر اثر بياحتياطي و نبستن كمربند ايمني فوت شده و يكي از شخصيتهاي محوري اثر در پي به راه انداختن اعتصاب به بهانه اين مرگ است و هنگامي كه شخصيت اصلي كه هنگام روايت اين فصل در سنين كودكي بهسر ميبرد، ميگويد: «تقصير خودش بوده كه كمربند نبسته»، با خنده و چنين پاسخي مواجه ميشود: «بزرگ كه شدي خودت متوجه اين تاكتيكها ميشي.» (ص: 11)
اين سويه انتقادي و بازانديشانه، تفاوت عمده و اساسي داستان صمد طاهري با آثاري است كه در دهههاي چهل و پنجاه به مساله كارگران ميپرداختند و خود را بخشي از مبارزه ميديدند و در عمل «نوشتههاي تاكتيكي» بودند. تاكتيك به همان معنايي كه در ديالوگ نقل شده موردنظر بود. «برگ هيچ درختي» در زمانهاي كه واژه «پاكباختگي» دلالتهاي صاف و ساده و مستقيم خود را از دست داده، بازگشتي به اين مقوله داشته است. پرسشي را از مسير ارايه يك گزاره از زبان پدربزرگِ راوي طرح ميكند (همان گزارهاي كه كمي بالاتر نقل شد) و سپس با مرور وقايعِ ساليانِ مختلفِ زيستِ پاكباختگان و كساني كه نميخواهند پاكباخته باشند (از جمله راوي)، درنهايت، بر پايه دلالتهاي متني، به ما نشان ميدهد كه از قضا سربلندي مردم برگ درختهاي متعدد و متفاوتي است.
درخت يكي از عناصر تكرارشونده در داستان صمد طاهري است. در فصل سوم كتاب، پس از آنكه راوي خودكشي تاكتيكي يك چريك چپ را روايت ميكند، يكي از انگشتان چريك، كه خود را با نارنجك منفجر كرده است، جلوي پاي راوي قرار ميگيرد. او انگشت را به خانه ميآورد. انگشت در باغچه دفن ميشود و بعدها درختي در همانجا كاشته ميشود. در فصلي ديگر مشاهده ميكنيم كه در مدفن پاكباختهاي ديگر نخلي كاشته شده؛ نخلي كه وقتي به هفت سالگي ميرسد خرماهايي كوچك اما شفابخش از آن پديد ميآيد. طاهري البته تاكيد مستقيمي بر اين موضوع كه حاصلدهي درختانِ كتاب پاسخي به گزاره پدربزرگ است، نداشته و همين عدم تاكيد است كه باعث ميشود كشف اين ارتباطِ درون متني، لذتي را در ذهن مخاطب متجلي كند؛ لذتي كه پاسخي به اين پرسش هم هست: آيا «برگ هيچ درختي» گذار از ادبيات متعهد است؟ پاسخ اين است: «خير. اين اثر قرائتي تازه و بهروز از چنان ادبياتي است. نوعي احيا، هم احياي مكتب جنوب و هم احياي رئاليسم كارگري. رئاليسم انتقادي كارگري.»
آيا «برگ هيچ درختي» يك رمان است؟
رضا تهرانچي|براي نگارش يك رمان سه اصل وجود دارد كه متاسفانه هيچ كس آنها را نميداند.
«سامرست موام»
تعريفي كهنه از رمان كه در فرهنگ وبستر ديده ميشود، ميگويد: «روايت منثور خلاقانهاي كه معمولا طولاني و پيچيده است و با تجربه انساني همراه با تخيل سروكار دارد و از طريق توالي حوادث بيان ميشود و در آن گروهي از شخصيتها در صحنه مشخصي شركت دارند.» در تعاريف ديگري رمان را اثري ميدانند كه بيش از سي تا چهل هزار كلمه داشته باشد و... در دنياي تعاريف، رمان همواره دو وجه اشتراك دارد: منثور بودن و طولاني بودن. اگر در مواجه با اين اثر، به تعاريف كمي كه از رمان ارايه ميشود، بسنده كنيم «برگ هيچ درختي» فاقد ويژگي دوم است اما همانطور كه در ابتداي اين يادداشت اشاره شد، تعاريف ذكر شده همگي كهنه هستند و در تاريخ ادبيات داستاني جهان به كرات نقض شدهاند.
طاهري با سادگي تكرارناپذيري زمان را در رمان به بازي ميگيرد. زمان رمان حدود دهههاي 40 و 50 است و مكان رمان (كه اشاره مستقيمي به آن نميشود) شهر آبادان است. دنياي داستان به شدت محدود شده، تصاويري كه نويسنده پرداخت كرده بر اساس دنياي شخصيتها خلق شده است. شخصيتها در دوراني كه مدتي از شكست جنبش ملي شدن صنعت نفت ميگذرد، رها شدهاند. مبارزاني كه بار شكست تحقيرآميز گذشته را بر دوش دارند اما به ادامه راه فكر ميكنند.
در بخش ابتدايي رمان، راوي (نه قهرمان) كودكي دبستاني است و شاهد درگيريهاي رايج در يك خانواده مبارز كه بيشتر اعضايش در پشتهها آرام گرفتهاند. مردگاني بينام و نشان در زندگي كه قرار نيست پس از مرگ هم نام و نشاني از ايشان باقي بماند. پشتهزاري كه تبديل به خارستان ميشود.
«بابابزرگ كه به ديوار حياط تكيه زده بود، تهمانده چاي توي استكانش را هورت ميكشيد، سيگاري سر چوب سيگار ميزد و ميگفت: «اين بچه رو هر دقيقه ميكشوني ميبري پيش مردهها كه چي بشه؟»
عمه كوكب گريه ميكرد و ميگفت: «براي اينكه بدونه باباش و ننهش كي بودن و جاشون كجاس. عصاي دستمم هس.» بابابزرگ فقط سر تكان ميداد و ميگفت: «اي داد.»
طاهري روايتش از داستان را محدود كرده به يك رشته از حوادث پرتنش و مرتبط با هم. زمان معنايي ندارد. انگار دفترچه خاطراتي مقابل خواننده گذاشته شده و خواننده همينطور فالي صفحهاي را باز ميكند و ميخواند اما ظرافت به كار گرفته شده در انتخاب صحنهها باعث شده نويسنده از خطر بجهد و اتصال صحنههاي انتخاب شده مفهوم كلي را به خوبي ميرساند.
فاجعه به مثابه امر روزمره
نفيسه مرادي|تكرار فاجعه از اهميت آن ميكاهد و ذهنها را براي پذيرفتنِ آن در بافت زندگي روزمره آماده ميكند. داستان بلندِ «برگ هيچ درختي»، مملو از فاجعه است؛ داستاني كه روايت زندگي افراد خانوادهاي است در جنوبِ ايران از زاويه ديدِ پسري از اعضاي خانواده به نام سيامك، پسري كه بچگي تا بزرگسالي او را در روايتي غيرخطي در فصلهاي مختلف داستان ميبينيم.
داستان با رفتن به قبرستان آغاز ميشود و بعد مواجهه با سه مرده از خانواده سيامك در قبرستان؛ مرتضي فرزند گودرز، اشرف فرزند مراد و يوسف فرزند گودرز. پدر، مادر و عموي او و مرده ديگري كه از همكاران عموعباس بوده و از طبقه چهارم برج تقطير پايين افتاده و گروهي سي، چهل نفري براي خاكسپاري او به قبرستان آمدهاند. در ادامه داستان با مردگان بيشتري مواجه ميشويم؛ كساني كه هيچكدام به مرگ طبيعي نمردهاند و فاجعه مرگشان، محصول خشونتِ قدرت هژمونيك بوده است؛ قدرتي كه نام و موضعش در داستان پوشيده ميماند و تنها با نشانهها و ابزار آن مواجه ميشويم. در كنار اين حجم از خشونت در داستان، واكنشي منفعلانه از سوي شخصيتها را ميبينيم؛ «عمه كوكب كه فقط گريه ميكرد و هيچوقت چيزي نميگفت. بابابزرگ هم ميگفت؛ سربلندي مردم، برگِ هيچ درختي نيست و هيچ دردي را درمان نميكند... بابابزرگ صبح تا شب به آن ديوارِ آجري شوره بسته تكيه زده بود، چاي ميخورد و سيگار ميكشيد...»
هر فصل از داستان، شرح فاجعهاي است. فصل دوم با صحنه مرگ عموعباس آغاز ميشود، فصل سوم با صداي انفجار بمب و وحشت مردم، ... آدمهاي داستان در برابر فجايعي كه اتفاق ميافتد، دو دستهاند؛ دسته اول، نظارهگر و منفعل هستند همچون بابابزرگ كه بيتفاوت و محافظهكار است يا عمه كوكب كه
بي زاد و رود و هميشه داغدار است و جز گريه كاري از او
بر نميآيد و هر دو به نوعي فاجعه را به عنوان بخشي از زندگي خود پذيرفته و به آن تن دادهاند و دسته دوم، قرباني هستند. نويسنده علاوه بر توانمندي در استفاده از عناصر بومي، هوشمندي خود را در استفاده از نشانههاي متني داستان كه تابعي از زمان نيستند، نشان داده است. اين نشانهها بهگونهاي هستند كه ميتوان داستان را در هر دوره و عصري متصور شد و همين سيال بودنِ زمانِ داستان، ذهن مخاطب را براي هر درك و دريافتي آزاد ميگذارد و خشونتي را كه در بستر زمان جاري است و فاجعهاي كه هر لحظه در حال اتفاق افتادن است را به تصوير ميكشد.
لحنِ خونسرد راوي، طنزي كه نويسنده در نثرش
به كار بسته و توصيفات عاري از هرگونه كنش يا احساس نفرت و انزجار از اتفاقاتي كه در حال وقوع هستند، فاجعه و در پيوند با آن خشونت را عاديسازي ميكند و ذهن مخاطب را درگير اين موضوع ميكند كه چه روندي طي شده يا در حال شدن است كه تكرار فاجعه در دنياي امروز را به بازنمايي آن در چارچوبِ گفتماني منجر ميكند كه سعي در عاديسازي آن، تقليل آن در سطح امري روزمره و به دنبال آن سلب كنشگري از انسان امروز در برابر آن دارد؟...