آزاديخواهي طالقانيِ دختر
آذر منصوري
وقتي خبر رفتن اعظم خانم را شنيدم، بارها به اين صفحهكليد خيره شدم، حروف را به هم چسباندم و نوشتم، اما نميشود. از اعظم خانم چه بنويسم كه كلمات و اين واژههاي به هم چسبيده بتواند او را آنطور كه شايسته است، توصيف كند. بسيار نوشتم و باز پاك كردم و رفتم سرخط.
از كجا شروع كنم؟ از رنج ساليان و روزهاي سخت او بنويسم؟ نه نميشود، نديدم و نشنيدم كه او حتي يكبار از سختيهايي كه در تمام دورههاي زندگي خود متحمل شده، كلامي به زبان و خمي به ابرو بياورد. او نهتنها خم به ابرو نميآورد كه هر جا حضور پيدا ميكرد، هم جستوجوگر اميد بود و هم پيامآور آن. همين يك ماه پيش بود؛ پيام داد كه قرار است موضوع اصلي اين شماره «پيام ابراهيم» نشانههاي سياستورزي اميدوارانه در ايران امروز باشد. گفتم درگير مقالهاي براي همايش آيتالله طالقاني هم هستم و ممكن است فرصت كافي براي نوشتن اين مطلب پيدا نكنم. بعد از تاريخي كه اعلام كرده بود و من موفق به نوشتن يادداشت مورد درخواست او نشده بودم، دوباره پيغام گذاشت كه؛ آذر زمان را تمديد كرديم. يك هفته ديگر وقت داريد. گفتم به روي چشم. يادداشتي نوشتم و فرستادم. اين كار اعظم خانم براي همه شمارههاي پيام ابراهيم بود. اعظم خانم آمد و ثابت كرد كه رجل سياسي است. آزاديخواهي جزيي از وجود طالقاني دختر بود و مانند پدر از هر كنشي براي پيشگيري از بازتوليد استبداد چشمپوشي نميكرد. براي همين بود كه با وجود ناتواني جسمي سالهاي پاياني عمرش حتي با واكر براي رياستجمهوري ثبتنام ميكرد. روح بلند و پاك مبارز خستگيناپذير اعظم طالقاني به همه آزاديخواهان و پدر آزاديخواهش پيوست و در جنهالماوا سكني گزيد. روحش شاد، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
قائممقام حزب اتحاد ملت