• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4505 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱۸ آبان

گفت‌وگو با محمد كشاورز به مناسبت چاپ چهاردهم مجموعه داستان «بلبل حلبي»

ادبيات، جبهه پرتلفاتي است

رسول ‌آباديان

 

 

محمد كشاورز يكي از نويسندگان جدي در حوزه ادبيات داستاني ‌است؛ نويسنده‌اي كه توانست با انتشار نخستين مجموعه‌اش يعني «پايكوبي»، حضور جدي‌اش در اين عرصه را اعلام‌كند. نويسنده‌ در اين گفت‌وگو علاوه بر توضيح ‌نوع نگاهش‌ به داستان‌نويسي، ديدگاه‌هاي خود نسبت به نويسندگان جوان، لزوم ارتباط اهل قلم با آثار پيشينيان، چگونگي آغاز به كار نويسندگي و... را نيز شرح ‌داده است.

 

يكي از مواردي كه اين‌ روزها در داستان‌نويسي‌كشور كمتر به چشم‌ مي‌خورد، وجه جست‌وجوگري ‌است. منظورم اين ‌است كه نويسنده در دوران ما ديگر آن سخت‌گيري‌هاي منتقدانه را تجربه ‌نمي‌كند و برعكس نسل شما، آن داد و ستد فرهنگي را ندارد و بر همين اساس كارهايي هم كه توليد مي‌كند آن چيزي نيست كه پيش از اين و توسط نويسندگان ديگر توليد شده. به نظر شما اين ايستايي در داستان و تكروي در اين ساحت را چگونه بايد پايان داد؟

البته به گمان من در بين نسل تازه نويسندگان، متولدين دهه پنجاه و دهه شصت، چهره‌هاي قابل اعتنايي پا به عرصه ادبيات داستاني گذاشته‌اند كه از پيشينيان خود چيزي كم ندارند و حتي از نظر شناخت تئوري و نظريه‌هاي ادبي و تكنيك نوشتن داستان چند گام جلوترند، ادبيات جهان را مي‌شناسند و بعضي‌ها حداقل بر يك زبان خارجي تسلط دارند و همين باعث مي‌شود بي‌واسطه با بخشي از ادبيات امروز دنيا روبه‌رو شوند، بخوانند و شگردها را ياد بگيرند. چنين تجربه‌اي بر كيفيت آثاري كه خلق مي‌كنند بي‌تاثير نيست اما مشكل اينجاست كه ادبيات ما با كميت بي‌سابقه‌اي از نويسندگان جوان روبه‌رو است. نسل برآمده از دهه شصت با جمعيت فراوان خود همان‌طور كه موجب كمبود جا در مدارس و شركت ميليوني در كنكور شد، در صحنه ادبي هم با كميت بي‌سابقه‌اي حضور يافت. دريك جشنواره رقابتي داستان كوتاه گاه تعداد شركت‌كنندگان از مرز دو، سه هزار نفر مي‌گذرد و مي‌دانيم تازه اين تعداد درصدي از جمعيت بيشتري هستند كه به هر دليل نخواسته‌اند شركت كنند اما ادعاي داستان‌نويس بودن دارند. خب در اين جمعيت انبوه آن تعداد محدود چهره‌هاي مستعد و شاخص چندان بروز و ظهور پيدا نمي‌كنند. بازار مكاره‌اي كه جدا كردن دوغ از دوشاب در آن سخت است. اما هستند و مشغول خلق آثاري قابل اعتنا و درخور ستايش. همان تعدادي كه به‌طور معمول هر نسلي براي پيشبرد ادبيات كشورش نياز دارد؛ به عبارت ديگر هيچ دوره‌اي و هيچ نسلي از نويسنده خوب تهي نيست. هر نسلي بنا بر شرايط و نياز نويسندگان خودش را پرورش مي‌دهد. اين حرف را با اطمينان مي‌زنم به اعتبار داوري چندين جشنواره كه با خيل گسترده‌اي از آثار نويسندگان جوان برخورد داشته‌ام. گاهي دوستان هم‌سن و سال من گله مي‌كنند كه نسل بعد از خودشان ديگر آن شور و اشتياق نوشتن داستان خوب را ندارند، دود چراغ نمي‌خورند و روح‌شان حاضر نيست براي سروسامان دادن به داستاني شب را تا صبح عرق بريزد! اين جور حرف زدن و اين نگاه از سنتي مي‌آيد كه انگار همه‌چيزهاي خوب متعلق به گذشته است. به هرحال با همه انتقادي كه داريم بايد به سليقه نسل بعد از خود احترام بگذاريم. همان‌طوركه من و فرزندانم بنا به شرايط زيستي و نسلي از يك نوع موسيقي لذت نمي‌بريم و هركدام موسيقي دلخواه خود را مي‌پسنديم، ممكن است هركدام از ما بنا به شرايط زمانه‌ا‌ي كه در آن باليده‌ايم از داستان‌هاي متفاوتي خوش‌مان بيايد. من اهل قضاوت‌هاي باسمه‌اي و كلي نيستم. ضمن اينكه معيارهاي خودم را دارم سعي مي‌كنم به آفرينش‌هاي ادبي و هنري نسل بعد از خودم نيز به ديده احترام نگاه كنم.

نكته‌اي كه درباره داستان‌هاي شما وجود دارد، خطر كردن و پا گذاشتن در مسيري ‌است كه ديگران نرفته‌اند، نكته‌اي كه نوعي رقابت سالم‌ ادبي را در دوره‌اي خاص به ذهن متبادر مي‌كند. پرسش‌من اين‌ است كه نوشتن نويسندگان ديگر تا چه‌ اندازه در نوشتن شما تاثير داشته و اين تاثيرپذيري غيرمستقيم متقابل تا چه اندازه كارتان را پيش برده؟

من نوشتن را كمي زود شروع كردم وخيلي دير به چاپ كتاب رسيدم. اولين داستان كوتاه من سال پنجاه و شش در مجله‌اي ادبي كه زمان خودش نيمچه اعتباري در بين اهل ادبيات داشت چاپ شد. نوزده ساله بودم، ظرف يكي، دو سال پنج، شش داستان كوتاه من در همان مجله درآمد و باز داستان‌هايي كه جاهاي ديگر درآمد. اما من حس كردم كه بايد از همه آنها عبور كنم. مي‌شد جمع‌شان كرد و يكي، دو مجموعه داد دست ناشر اما فهميده بودم كه اينها آن چيزهايي نيستند كه من بخواهم در اولين كتابم باشند. به‌طور غريضي فكر مي‌كردم بهتر از اينها مي‌توانم بنويسم يا فكر مي‌كردم معيار اعلام حضور جدي‌ام در عرصه ادبيات بايد اولين كتابم باشد با داستان‌هايي متفاوت از آنچه پيش از آن در اين مجله و ويژه‌نامه ادبي آن روزنامه درآمده بود. داستان‌هاي مجموعه پايكوبي، اولين مجموعه منتشرشده من برگرته چنين فكري شكل گرفت. اولين چاپ پايكوبي سال هفتاد و چهار درآمد و بعد در نشرهاي مختلف تجديد چاپ شد تا پارسال كه نشر چشمه چاپ تازه‌اي از آن را منتشر كرد. خب مي‌بينيم كه نوشتن مجموعه پايكوبي و موفقيت آن، اگر موفقيتي داشته باشد، حاصل تجربه‌اي چندساله است؛ تجربه‌اي كه نويسنده را از مرحله نگاه كردن از روي دست اين و آن عبور مي‌دهد و به خودش مي‌رساند. اين عبور نويسنده از سبك و سياق ديگران و جذب سويه‌هايي از هنر و توانايي آنان و رسيدن به خود مي‌تواند راز نوشتن داستان يا رماني از آن خود را داشته باشد. نويسنده وقتي به خود رسيد، در زيست جهان خود كه سخت هم منحصر به فرد است و در مورد همه آدم‌ها صدق مي‌كند، مي‌تواند چيزهايي كشف كند و از زاويه‌اي نگاه كند به جهان كه براي مخاطب جذاب باشد.

خوشبختانه ‌اين روزها برگزاري جوايز ادبي رواج پيدا كرده اما در مقابل، ديگر شاهد برگزاري جلسات ارزنده داستان‌خواني و نقد نيستيم. از آنجايي كه شما به عنوان داور در چند جشنواره ادبي فعاليت داريد، براي‌مان بگوييد كه كيفيت داستان‌ها در نبود نقد صحيح مي‌تواند چه آينده‌اي داشته‌ باشد؟

گفتن ندارد كه ادبيات بدون نقد صحيح راه به جايي نمي‌برد. تا جايي كه خبر دارم قاعده اين است كه هر نويسنده جواني كه كارش را جدي مي‌گيرد، در اين وادي مي‌داند دنيا دست كيست. تا در جمعي دوستانه داستانش را نخواند و حداقل دو، سه نظر را از مخاطب حرفه‌اي و آدم اهل فن نگيرد آن را به جشنواره يا مجله‌اي نمي‌فرستد. البته آنهايي كه اين كار را مي‌كنند همان تعداد محدودي هستند كه نوشتن داستان براي‌شان كاري پرزحمت و جدي است وگرنه نزديك به نودوپنج درصد چندان نيازي در خود به شنيدن نقد و نظر ديگران حس نمي‌كنند و نتيجه‌اش اين است كه آنچه نوشته‌اند به همه‌چيز شبيه است به جز داستان.

واقعيت ماجرا اين است كه در هرجشنواره‌اي كه معمولا تعداد داستان‌هاي رسيده هميشه از هزار تا بيشتر بوده باز ته قضيه مي‌رسيم به حدود بيست تا كه مي‌شود با توجه به جميع جهات اسم داستان رويش گذاشت يعني تقريبا دو درصد. داستان‌نويسان صاحب‌نام هر نسلي از همين دو درصد بيرون مي‌آيند. معناي حرفم اين نيست كه براي رسيدن به جايگاه نويسندگي حتما بايد در جشنواره‌اي شركت كرد يا جايزه جشنواره‌اي را برد. چه بسا نويسندگان خوبي كه هرگز در هيچ جشنواره‌اي شركت نكرده‌اند. منظورم اين است كه ادبيات جبهه پرتلفاتي است. از هر صد نفري كه شروع مي‌كنند در نهايت يكي، دو نفرشان به خط پايان مي‌رسند.

متاسفانه در بين بسياري از نويسندگان ما نوعي گريز جدي از ادبيات كلاسيك وجود دارد و اين مشكل حتي دامنه گسترده‌تري پيدا كرده. مشكلي كه نويسندگان زيادي را متقاعد كرده كه نيازي به مطالعه آثار كلاسيك و حتي نويسندگان پيش از خودشان ندارند. اين نويسندگان كه بيشتر در نشست‌هاي «ادبيات‌محفلي» دور هم جمع ‌مي‌شوند، به هيچ‌وجه خود را متعلق به گذشته ‌ادبي نمي‌دانند. به نظر شما ادبيات بدون در نظر گرفتن شعاع اطراف ادبياتي ماندني‌ است؟

چطور مي‌شود چشم بر گذشته ادبي بست؟ درست است كه سنت داستان‌نويسي معاصر ما از غرب مي‌آيد اما اين فرم و تكنيك عاريتي كه در عاريتي بودن آن نه اختياري هست و نه گلايه‌اي، بلكه بنا به شرايط يك انتخاب است نياز دارد به وسيله بيان و اين وسيله چيزي نيست جز زبان فارسي. با چندين و چند قرن پشتوانه غني ادبي در زمينه شعر و نثر. اگر همين امروز بخواهيم داستاني بنويسيم كه بنا به ساختارش و لحن داستان نياز به زباني چابك و سريع داشته باشد يا بنا به شرايط تاريخي زباني مربوط به دوره‌اي خاص، غير از استفاده از ظرفيت‌هاي ديروز و امروز زبان فارسي چه امكان ديگري در دست داريم؟ پس چاره‌اي جز مطالعه دوره‌هاي متفاوت رشد و نمو و فراز و فرود زبان فارسي را نداريم و اين مهم ميسر نمي‌شود جز با خواندن متون كهن و هر آنچه در اين هزار و اندي سال از اين زبان به جا مانده. هرچند خواندن همه آن مقدور نيست اما به قدر توان و حوصله و نياز بايد خواند و ياد گرفت و در صورت لزوم به كار برد.

شما از آن‌جمله نويسندگاني هستيد كه پركاري را براي نوشتن انتخاب نكرده‌ايد و كيفيت را فداي كميت نمي‌كنيد. خيلي از دوستان مي‌پرسند چگونه مي‌شود با چند مجموعه داستان آن هم در فاصله‌هاي نسبتا زياد نام خود را به عنوان نويسنده‌اي خوب ثبت‌ كرد. پاسخ اين دوستان را چگونه مي‌دهيد؟

كم‌نويسي يا به عبارتي ديگر كم چاپ كردن در بين نويسندگان ايران و جهان سابقه دارد. بهرام صادقي يك مجموعه داستان دارد، گيرم با حجمي بيشتر از يك مجموعه متعارف. يعني بيست وسه داستان كوتاه. به اسم سنگر و قمقمه‌هاي خالي و يك داستان بلند به اسم ملكوت. اما اگر بخواهند در نسل خودش از ده نويسنده تراز اول اسم ببرند بي‌شك بهرام صادقي يكي از آنهاست. شميم بهار فقط شش داستان كوتاه چاپ شده دارد با نامي به بلنداي تاريخ داستان مدرن ما. هدايت و چوبك هم چندان نويسندگان پركتابي نبوده‌اند. اما همه اهل ادبيات از جايگاه اين دو بزرگ در ادبيات خبر دارند. اينها را نگفتم كه خودم را با آنها مقايسه كنم اما از آنها ياد گرفته‌ام كه تعداد كتاب ارزش نويسنده را معين نمي‌كند. با همه اينها فكر مي‌كنم اگر عمري باقي باشد با چند كاري كه آماده چاپ دارم عيب كم‌كاري هم تا حدودي جبران شود.

خيلي از طرفداران كارهاي شما حتما منتظر هستند كاري تازه از شما منتشر شود. چه خبر خوبي براي اين خوانندگان داريد؟

خب. عيب يا حسن دير به دير كتاب چاپ كردن يكي‌اش همين است كه در فاصله چاپ دوكتاب كه به طور معمول چندسالي طول مي‌كشد. بيشتر داستان‌هاي من در مجلات معتبر ادبي چاپ مي‌شوند. پس چيز نخوانده‌اي براي به قول شما مشتاقان آثار من باقي نمي‌ماند. يعني اگر پيگير باشند سالي دو، سه داستان كوتاه از من در همين مجلات در حال انتشار مي‌خوانند كه يكي از آنها در اين سال‌ها همشهري داستان بوده است و ديگري سينما ادبيات كه يادداشت‌هايي در مورد داستان در شماره‌هايي از آن داشته‌ام اما كلي‌تر بگويم مجموعه داستاني آماده دارم به اسم «وقايع‌نگاري يك ماجرا در دهكده‌اي ملال‌انگيز» و يك مجموعه ديگر دارم كه اين روزها به چنين نوشته‌هايي مي‌گويند ناداستان. اين كتاب هم به اسم «راديو هنوز يك راز بود.» و البته با يك رمان هم همچنان كلنجار مي‌روم كه اگر راضي‌ام كند شايد همين امسال نقطه پاياني بر آن بگذارم. و به قول بامداد شاعر و باز دوره مي‌كنيم شب را وروز را...

يكي از مشخصات كارهاي داستاني شما، گنجاندن نوعي طنز در رويدادهاي جدي‌ است. اين درهم‌آميزي حس را چگونه مديريت مي‌كنيد؟ منظورم اين‌است كه زمان نوشتن به اين گونه نوشتن فكر مي‌كنيد يا حسي ناخودآگاه بر داستان‌هاي‌تان حاكم ‌است؟

مي‌گويند آنچه طنز داستان را دلنشين مي‌كند طنز موقعيت است نه طنز كلام. هرچند طنز كلامي هم اگر بجا و به اندازه باشد مخاطب را خوش مي‌آيد. من البته به قصد نوشتن طنز داستان نمي‌نويسم. شايد اگر قرار بود ستون طنزي را در روزنامه‌اي درآورم وقت نشستن پشت ميز به قصد نوشتن طنز قلم برمي‌داشتم يا انگشت به صفحه كليد مي‌زدم اما داستان مقوله ديگري است. گاهي موقعيتي كه آدم‌هاي داستان در آن قرار مي‌گيرند چنان متناقص و ناهمگون است كه نوشتن و سامان گرفتن چنين داستاني جز از مجراي طنز ميسر نمي‌شود. يعني جانمايه طنز را شخصيت‌هاي داستان و موقعيتي كه در آن گرفتار شده‌اند با خود دارد. نويسنده بايد از زاويه‌اي به ماجرا نگاه كند تا بتواند آن طنز مليح و ملايم در رفتار و كردار آدم‌ها را كشف كند و در داستان به كار ببرد. در ضمن هر ايده داستاني را مي‌شود از زواياي مختلفي ديد. طنز يكي از اين زواياست اگر موقعيت طنز باشد كه اغلب هست. بستگي به سليقه نويسنده دارد. بعضي از نويسندگان نگاه‌شان تلخ‌تر و گاه جدي‌تر از آن است كه تن به طنز بدهند. خب خودش سليقه‌اي است و البته مخاطباني هم دارند.

به عنوان يك داستان‌نويس از خطه جنوب، تا چه اندازه به تفكيك ادبي و مثلا مكتب‌هاي متداول مانند مكتب جنوب و ديگر جاها اعتقاد داريد؟ آيا اين مكتب‌ها تاكنون به روند رشد ادبيات داستاني منجر شده است؟

فكر نكنم اين عناوين و اسم‌گذاري‌ها مشكلي از ادبيات ما حل كند. در دوره‌اي كه به علت كاركرد وسيع شبكه‌هاي اجتماعي همه‌چيز دارد شبيه هم مي‌شود و از آن طرف مفهوم مكان در ارتباط متقابل از بين رفته اين شمال و جنوب كردن كمي ثقيل به نظر مي‌رسد. من منكر تاثير جغرافيا بر ادبيات نيستم بي‌شك گرما يا سرما و همچنين سرسبزي يا خشكسالي هر منطقه‌اي بر ادبيات آن خطه تاثير مي‌گذارد. اگر نويسنده منطقه مورد نظر را مكان داستانش قرار دهد. اما يادمان باشد ما در جغرافياي فرهنگي زبان فارسي مي‌نويسيم. يعني اتفاقات فرهنگي و ادبي اين جغرافياي فرهنگي برهمه باشندگان آن تاثير متقابل مي‌گذارد. مگر مي‌شود من كه زيستگاهم شيراز است بي‌تاثير باشم از كسي مثل غلامحسين ساعدي كه در تبريز و تهران كار كرده و باليده؟يا هوشنگ گلشيري كه در اصفهان نوشتن را شروع كرده؟ ضمن اينكه مهاجرت به شهرهاي بزرگ و مركز كشور به طور عملي بحث ادبيات بومي را به حاشيه رانده. هرچند اگر شما بخواهيد داستاني بنويسيد كه ماجرايش در منطقه سيستان مي‌گذرد و خودتان هم اهل آن خطه باشيد زبان ناخودآگاه آغشته مي‌شود به طعم گويش محلي و رفتار و خلقيات آدم‌هاي بومي و اينها به گمان من معنايش ايجاد مكتب‌هاي متفاوت ادبي نيست. به گمان من آنچه مي‌توان از آن حرف زد ادبيات ايراني يا حتي در ابعادي گسترده‌تر ادبيات فارسي است. ادبيات منطقه‌اي، اگر هم روزي حرفش در اينجا يا هرجاي جهان بوده، متعلق به دوراني سپري شده است. همان‌طور كه ساكنان مناطق مختلف كشور ما در خوراك و پوشاك و علايق فرهنگي به سرعت به سوي همسان شدن مي‌روند، همسان شدن ادبيات مناطق مختلف هم نه دوراز ذهن است و نه غيرمنطقي.

به تازگي چاپ‌چهارم مجموعه داستان موفق «روباه شني» منتشر شده. براي خوانندگاني كه مي‌خواهند اولين‌بار اين مجموعه را بخوانند چه توصيه‌اي براي درك بهتر داستان‌ها داريد؟

توصيه خاصي ندارم جز اينكه بگويم از خواندن داستان‌ها ضرر نمي‌كنيد. به ويژه كه مي‌دانم تعداد زيادي از خوانندگان داستان‌هاي من خودشان اهل نوشتن داستان هستند. خواندن مجموعه داستان روباه شني شايد اين حسن را داشته باشد كه بتواند بخشي از تجربه‌هايم در امر نوشتن داستان را به اين علاقه‌مندان منتقل كند.

و حرف آخر؟

حرف خاصي نيست جز آرزوي رهايي ادبيات از چنگ امر و نهي‌هاي معمول و متداول. چيزي كه با جانمايه ادبيات يعني آزادي و رهايي مغايرت دارد. مصيبتي كه بيم آن مي‌رود ادبيات داستاني ما را بدل كند به آثاري فشل و ضعيف و بي‌بو و خاصيت. تجربه تلخي كه ادبيات شوروي سوسياليستي در يك دوره بد تاريخي از سر گذراند.


هر نسلي بنا بر شرايط و نياز نويسندگان خودش را پرورش مي‌دهد. اين حرف را با اطمينان مي‌زنم به اعتبار داوري چندين جشنواره كه با خيل گسترده‌اي از آثار نويسندگان جوان برخورد داشته‌ام. گاهي دوستان هم‌سن و سال من گله مي‌كنند كه نسل بعد از خودشان ديگر آن شور و اشتياق نوشتن داستان خوب را ندارند، دود چراغ نمي‌خورند و روح‌شان حاضر نيست براي سروسامان دادن به داستاني شب را تا صبح عرق بريزد!

كم‌نويسي يا به عبارتي ديگر كم چاپ كردن در بين نويسندگان ايران و جهان سابقه دارد. بهرام صادقي يك مجموعه داستان دارد، گيرم با حجمي بيشتر از يك مجموعه متعارف. يعني بيست وسه داستان كوتاه. به اسم سنگر و قمقمه‌هاي خالي و يك داستان بلند به اسم ملكوت. اما اگر بخواهند در نسل خودش از ده نويسنده تراز اول اسم ببرند بي‌شك بهرام صادقي يكي از آنهاست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون