• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4513 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۷ آبان

تاريخچه خصوصي‌سازي -بخش 5

سقوط اصفهان و دوران فترت تجارت

اكبر بياتي

يكي از سياه‌ترين روزهاي تاريخ ايران يك سه‌شنبه است كه شخصي به نام محمود در كاخ چهل ستون اصفهان تاج پادشاهي كل ايران را بر سر گذاشت. محمود افغان در آن زمان رهبر افغان‌هاي غلجه‌زايي بود و وقتي در قندهار عليه گرگين‌خان گرجستاني شورش كرد، نمي‌دانست كه نه تنها گرگين‌خان كه كل سلسله مقتدر و شكوهمند صفوي در برابر او و شورشيان همراهش زانو خواهد زد. آنها وقتي در كمال ناباوري شهر به شهر ايران را غارت كردند و به اصفهان رسيدند از آنجا كه از اصول جنگ و مبارزه چيزي جز شمشيرزني و تيراندازي نمي‌دانستند به عادت هميشگي خود در پشت دروازه‌هاي شهر راه ورود آذوقه به شهر را بستند و بعد از ماه‌ها كه مردم اصفهان به قحطي افتادند، گفته مي‌شود شاه‌سلطان حسين صفوي با وجود مخالفت درباريان با حضور در اردوي افغان‌ها، تاج بر سر محمود گذاشت. محمود افغان هم با ورود به اصفهان در 19 آبان 1101 هجري شمسي بلافاصله سران صفوي و درباريان را از دم تيغ گذراند. البته سلطان حسين تا سال‌هاي بعد هم در زندان بود و بعدها به دست اشرف افغان به قتل رسيد. با سقوط اصفهان، ايران يكپارچه كه صفويه طي چند قرن با زحمات فراوان ايجاد كرده بودند از هم پاشيد. اصفهاني كه به خاطر سياست كم و‌ بيش روادار سلاطين صفويه به خصوص شاه‌عباس كبير تبديل به شهري با مليت‌ها و قوميت و مذاهب مختلف شده بود به يك باره با فردي رو به رو شد كه سني مذهب بود و مانند شاهان عثماني كشتن كفار را ثواب مي‌دانست. نتيجه اين شد كه بسياري از ارامنه و يهوديان اصفهان و ساير شهرها كه نقش مهمي در تجارت كالا و صنايع توليدي داشتند، يا كشته شدند يا پا به فرار گذاشتند و از سويي با توجه به از دست رفتن يكپارچگي و امنيت ايران صفوي، شيرازه صنعت و تجارت در ايران فروپاشيد. اصفهاني‌ها هنوز هم خاطرات تلخ و دردناكي از آن سال‌ها به ياد دارند و نسل به نسل منتقل مي‌كنند. اما چرا چنين شد؟ كتب تاريخي مي‌گويند آخرين شاه صفوي فردي خرافاتي و شهوتران بود كه توانايي تصميم‌گيري نداشت و هيچگاه نمي‌توانست با اقتدار يك فرمان شاهانه بدهد ضمن اينكه در دهه‌هاي قبل هم بسياري از امراي لشكري و كشوري صفويه به خاطر بدگماني پادشاهان اين سلسله كشته شده بودند و از سوي ديگر، سلسله صفوي از زمان شاه‌عباس قزلباشان و صوفيان كه علت برآمدن اين سلسله در سپهر قدرت در ايران بودند را سركوب و از ميان برده بودند. همچنين شاهان صفوي بعد از شاه عباس، شاهاني بودند كه علاقه‌اي به اداره امور مملكت نداشتند و علت اينكه اين سلسله بعد از شاه‌عباس حدود صد سال دوام آورد تثبيت اوضاع در ايران و نيز ضعف رقيب ديرينه صفويه يعني عثماني‌ها بود كه آنها هم به شرايطي مثل حكومت صفوي دچار بودند و به همين دليل برخي زمينه‌هاي سقوط صفويه به سياست‌هاي شاه عباس در كنترل فرزندانش با سرگرم كردن آنها به زنان حرمسرا آغاز شده بود سياستي كه در شاهان بعدي ادامه داشت و به همين دليل در بحران بزرگي كه افغان‌ها ايجاد كردند شاه ايران ناتوان از جمع آوري لشكر و سركوب اين بحران شده بود. جالب است كه وقتي اصفهان به محاصره شورشيان افغان در آمد شاه ايران فرزند خود، طهماسب ميرزا را براي جمع‌آوري لشكر به قزوين فرستاد اما فرزند او هم به جاي جمع‌آوري لشكر در قزوين به خوشگذراني پرداخت. افغان‌ها وقتي بر تخت بلند پادشاهي ايران نشستند هيچ نمي‌دانستند اصول حكومت‌داري چيست؟ نمي‌دانستند مثلا امنيت راه براي حاكم يك وظيفه مهم است؛ اينكه چگونه حكومت بايد از تجار خود براي فعاليت دفاع كند؛ اينكه بازارها نياز به امنيت دارند؛ اينكه شهرها نبايد توسط حكام به شكل نامتعارف غارت شوند و تمامي اين الزامات. آنها فقط يك چيز مي‌دانستند آن هم اينكه بر هر شهري سيطره بيابند و آن را غارت كنند. حضور چنين حاكماني آن هم بر تختي كه زماني نه چندان دور شاه عباس كبير بر آن حكم مي‌راند، از هر كابوسي بدتر بود. اين كابوس تا نزديك به 10 سال به درازا كشيد. تا وقتي كه نادر از خراسان طلوع كرد. جنگاوري كه مي‌دانست چطور حق افغان‌هاي شورشي را كف دست‌شان بگذارد و به عثماني‌ها كه براي تقسيم ايران با روس‌ها قرارداد امضا كرده بودند بفهماند كه دوره تاخت‌وتاز در شهرهاي ايران و غارت آنها گذشته است. هرچند افغان‌ها حدود 7 سال با تاج صفويه خوش گذراندند اما در همين مدت كم اين نكته را به ايرانيان اثبات كردند كه دوره شكوه و عظمت صفويه ديگر به سر آمده و بايد براي ايران آشوب‌زده سال‌هاي آينده خود را آماده كنند .آنها نادرست فكر نمي‌كردند و نادرشاه افشار با وجود شجاعت و تهوري كه داشت و توانست ايران را دوباره يكپارچه كند اما حكومت‌داري او كجا و شاه‌عباس كبير كجا!اصفهان ديگر به روزهاي اوج باز نگشت و مسيرهاي تجاري ايران ديگر شكوه دوره صفويه را نديد و ايران ديگر شاهي نداشت كه براي اقتصاد ايران برنامه بريزد و از رابطه با كشورهاي اروپايي به دنبال كسب منافع اقتصادي براي تجار باشد آن هم در زماني كه اروپايي‌ها در حال رسيدن به دروازه‌هاي صنعت و كارخانجات بزرگ اروپايي در حال شكل‌گيري بودند. همين بود كه سقوط اصفهان در واقع سقوط ايران و ايراني از شكوه و عظمتش بود. گفته مي‌شود ايرانيان بعد از نبرد چالدران متوجه شدند و آن عقب افتادن ايران از قافله پيشرفت در جهان بود. با برآمدن پادشاهان مقتدري چون شاه طهماسب و شاه‌عباس اميدهايي براي جبران اين عقب‌افتادگي ايجاد شد و كشور هم پيشرفت‌هايي كرد اما سرعت قافله پيشرفت در جهان آنقدر زياد بود كه سلاطين باهوش هم نمي‌توانستند اين فاصله را جبران كنند. نادر جهانگشا پادشاهي متناسب با جهان جديد نبود و تلاش‌هايش عقب‌افتادگي ايرانيان را جبران نمي‌كرد كمااينكه نوع حكومت‌داري روادارانه كريمخان زند هم در رساندن ايران به قافله پيشرفت كارآمدي نداشت. اما باز هم اين روزهاي خوش ايرانيان بود و در گهواره تاريخ خواجه‌اي در حال پرورش بود كه با وجود شهامت و شجاعت شخصي دودمانش در ناكارآمدي و ناتواني زبانزد بودند و به مصلحان و وزراي كارآمدي مثل اميركبير هم مجال عرض اندام ندادند و در نهايت، ايران را در تاريخ چنان به عقب راندند كه ديگر اميدي براي پيشرفت ايرانيان نماند و ظلم قاجار طرحي نو در انداختند كه در شماره‌هاي بعد به آن خواهيم پرداخت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون