پيرِ محافظهكار ليبرال
مجتبي حديدي
كشف نكردن سبك خاص يك فرد يعني از دست دادن سه چهارم معناي كنشها و گفتههايش(مايكل اوكشات)
نشرگام نو كتاب درآمدي بر مايكل اوكشات را با قيمت52000 تومان منتشر كرد. اين كتاب نوشته پل فرانكو با ترجمه روان محسن ميرزازاده امسال روانه بازار نشر شد. كتاب از 6 فصل مجزا شمال نواي اوكشاتي، ايدهآليسم، فلسفه سياسي، عقلباوري، گفتوگوي نوع بشر و انجمن مدني تشكيل شده است. ابتدا بايد گفت به صورت جداگانه بايد به ترجمه اوكشات در ايران، تاثيرات و حد و حدود جريانسازياش نگاه كرد. حتي ميزان درك بيواسطه مترجم از اوكشات و ضرورت اين ترجمه به قدري اهميت دارد كه در يك معرفي ساده نميتوان نتيجه را تعيين كرد.
در اولين برخورد با اين كتاب يك سوال اساسي به ذهن مخاطب ميرسد: چگونه ممكن است يك فيلسوف نظريهپرداز، محافظهكار نيز بشود؟ و محل اصابت فلسفه اوكشات در اين زمانه آيا ميتواند كشورهاي شرقي باشد؟ مايكل اوكشات همان فيلسوف سياسي است كه اواخر عمر خود را در تنهايي و دور از دغدغههاي شهري در كلبهاي روستايي گذراند و طبقه متوسط را متعصبين بر امنيت و نظم و مالكيت ميدانست. حضور و زندگي او در كشور انگلستان باعث دو اتفاق در فلسفه او شد. اول اينكه استقلال فكري خود را حفظ كرد و دوم اينكه بين مختصات سياسي انديشه خودش و مختصات جغرافيايي انگلستان فاصلهگذاري كرد. اما آيا همينها باعث شد كه محافظهكار قلمداد شود؟
با محافظهكار بودن او مخالفتي نيست. اما با مايكل اوكشاتي طرف هستيم كه صفت محافظهكاري را در جهان فلسفه سياسي بيشتر از انديشمند بودن به دوش ميكشد و اين سوالانگيز است. به هر حال وجود اين مرد ليبرال غيرقابل انكار است هر چند مخالفين و موافقين بسياري داشته باشد. اينكه نميتوان به صورت خالص او را فيلسوف سياسي برشمرد به خاطر اين است كه ملاحظات او در بستر فلسفه اتفاق ميافتد. جهان انديشه او به 4 بخش تقسيم ميشود: علم، عمل، تاريخ و فلسفه. او در تبيين تجربه، استدلال خود را دارد و انحراف آن را به سمت علم رد ميكند. چراكه معتقد است در چارچوب هيچ مقوله فكري نميتوان تجربه انساني را درك كرد.
موضوع ديگري كه ذهن مخاطب را درگير ميكند اين است كه علم و عمل و تاريخ به ناچار به فلسفه نزديك شدهاند ولي اوكشات اين تمايل را انحراف مينامد.«در تجربه و وجوه آن، صورتهاي مختلف تجربه- تاريخ، علم و عمل- چونان انتزاعهايي از كل انضمامي تجربه هستند. اوكشات به اين وسوسه هـگلي دچار نشد كه درجه واقعي انتزاع هر صورت را تعيين كند و در نتيجه آنها را در يك پايگاه منطقي سامان دهد. با اين حال، او صورتها را چيزي برخلاف كل انضمامي تجربه كه فلسفه آن را دنبال ميكند، دانست و آنها را متناقض و بيربط يافت. صورتها از جايگاه انضمامي فلسفه صرفا از پيگيري جهان كاملا انضمامي تجربه منحرف شدهاند بنابراين بايد از آنها دوري گزيد؛ يا آنها را رد كرد.» (صفحه 209 –گفتوگوي نوع بشر)
در اينكه پايههاي فكري او هگلي است، شك نداريم اما چون انسان مدنظر اوكشات برساخته عصر جديد است پس او بايد مهندسي شدهتر به سوژه انسان معاصر نگاه كند. اين دقت بيش از حد اوكشات نيز در محافظهكار ديده شدن او نقش بسزايي داشته است. بايد بگوييم سامان دادن به محافظهكاري مدرن امريكايي به همراه لويي اشتراوس و جولان دادن در روزنامهها در زمان حمله امريكا به عراق نيز باعث شد كه او را عاليجناب خاكستري نيز {به اشتباه} بنامند. اينكه او شايد دموكراسي را انسانيتر از آن ميدانست كه به زور وارد كشوري سنتي مانند عراق شود نيز او را در تيررس مخالفين قرار داد.
اما در رابطه با اين كتاب سوالات بيشماري به ذهن مخاطب هجوم ميآورد. ما در نهايت با متن ترجمه شده طرف هستيم پس بيراه نيست اگر بگوييم كه بيش از معرفي اين كتاب نياز به مصاحبه و نشست پيرامون انديشه اوكشات داريم. چه بسا الگوسازيهاي او همسو با وضعيت انديشه سياسي امروز ما نيز باشند. به قول فرانكو محافظهكاري او نوعي محافظهكاري گيرا و پاسخگو در زمانه ماست و اين از قاموس فكري اوكشات دور نيست چراكه او نيز مانند هگل فلسفه را دستور كاري ميداند براي حل و فصل امور و روشن كردن تكليف و كيفيت جهان. «من با تمركز بر فلسفه سياسي اوكشات نشان خواهم داد كه چگونه [اين فلسفه] در ميان انواع محافظهكاري، نوعي محافظهكاري بسيار گيرا و مناسب شرايط كنوني ما را با نظريه ليبراليسم (در معناي موسع آن) چفتوبست ميكند به طوري كه از ديگر نظريههاي معاصر به لحاظ ژرفا، پيچيدگي و تخيل فلسفي پيشي ميگيرد. من در عين حال خويشتن را به فلسفه سياسي اوكشات محدود نميكنم و ديدگاههاي مهم و اصليتر او را در فلسفه، تاريخ، هنر، دين و آموزش باز ميبينم. تبيين انديشههاي او در باب اين بخشهاي غيرسياسي، تجربه انسان بسيار مهم است زيرا اوكشات نوعي فلسفه سياسي را وسواسانه شرح ميدهد كه در آن سياست نه والاترين چيز بلكه فقط شرط ضروري جهت تحقق بنيادين است». (صفحه 10)
همچنين او پروژ ه روشنگري را ناكام ارزيابي ميكند. چراكه روشنگري بر مبناي علم پيش ميرود و كل انديشه انساني را نميتوان با علم اندازهگيري كرد. از سوي ديگر افراد جامعه را بدون هدف واحد در كنار هم ميبيند كه تحت امر يك قانون واحد زندگي ميكنند. اين پراكندگي حضور انسان در جامعه گويا نقايصي دارد كه اوكشات اين اشكالات را با مخاطب خود به اشتراك ميگذارد.