نگاهي به رمان «فوران» نوشته قباد آذرآيين
روايت هزار و يك شبي بختيار
ناهيد كهنهچيان
«... اين دم كه فروبرم، برآرم يا نه»
خيام
بختيار، شخصيت كليدي رمان «فوران»، براي «ديرتر مردن» تمام شب، شهرزادوار قصه ميگويد. او ميداند برخلاف شهرزاد، نه هزار و يك شب، كه فقط يك شب فرصت دارد تا تمام قصههاي ناگفتهاش را روايت كند: پاره روايتهاي كوتاه رمان -درحد و اندازه يك دم فرو بردن و برآوردن- گزينشي آگاهانه و متناسب با ويژگيهاي شخصيت راوي و درونمايه رمان است...
روايت شنو و راوي، در رمان فوران، نه شاه سفاك زنكش است، نه همسري كه ترس جان دارد و آمده است تا قصه بگويد تا نميرد... اينجا، راوي، بختيار، ميداند دارد ميميرد و بايد بميرد و روايت شنو
-سرپرستار احمدي- با آگاهي به مرگ ناگزير بختيار، تمام شب گوش به قصههاي او ميسپارد -سرپرستار احمدي هم مثل بختيار، يك قرباني است- او وظيفه پرستار بودنش را كنار ميگذارد، قرصهاي خواب و داروهاي تجويزي دكتر صفوي را به خورد بختيار نميدهد تا او بتواند آخرين شب زنده بودنش مال خودش باشد. ميگويم: «خانم احمدي، يك امشب رو ببخش به من.» ميگويم وظيفهاش را با خواهرياش تاخت بزند و به جاي خوراندن آن قرصهاي گچي و سوراخ سوراخ كردنم با آن جوالدوزهاش، بيايد بنشيند پاي صحبتهام تا از عزيزانم براش حرف بزنم... (ص20)
سرپرستار احمدي اول ميترسد، ميگويد: «...خب تكليف من با دكتر صفوي چي ميشه؟» (ص 21) اما بعد قبول ميكند.
«راضياش ميكنم كه دستكم قرص خواب بهم ندهد. قبول ميكند.» (همان صفحه)
خب، حالا كه سرپرستار خطر كرده و پذيرفته كه بگذارد بختيار بيدار بماند، به خواهش ديگر بختيار هم تن ميدهد: نشستن و گوش جان به قصههاي بختيار... «اما قول نميدهد تمام شب بتواند بنشيند پاي حرفام.» (همان صفحه)
بختيار ميگويد: «خدا از خواهري كمت نكنه خانم احمدي، خيالمو راحت كردي.» (همان صفحه)
حالا همه چيز براي بختيار و روايتهاش فراهم شده است: «خب، اول از كي حرف بزنم؟ به قول سرپرستار احمدي: «بريم سراغ كدومشون؟» معلوم است، كي واجبتر از مادرم، ماهبانو.» (ص 21)
بختيار از ماهبانو شروع ميكند؛ مادر اسطوره مانند و ناميراي رمان؛ همسر و مادر سه نسل شخصيتهاي رمان، كسي كه صد سال بعد، وقتي تنابندهاي از شخصيتهاي رمان باقي نمانده است «پير سال و تكيده... با قاب عكس مستطيل شكل زير بغل... محله به محله ميگردد، پرده چلوار نخنماي چركمرده را از روي شيشه قاب كنار ميزند، عكسهاي توي قاب را به همه نشان ميدهد و از همه سراغشان را ميگيرد.» (ص 286)
اين گمشدگان كساني نيستند جز عزيزان ماهبانو و شخصيتهاي كتاب.
بختيار، بعد از ماهبانو، از ديگر شخصيتهاي رمان حرف ميزند؛ از ماه صنم صبور، نازبس «دخترزا»، غريب سادهلوح توسري خور -چقدر اين نام مصداق اين شخصيت است!- از ساتيار غشي بيزار از شهر و مناسبات شهري، از كوهيار، مبارزچپگراي رمان، از چشم پزشكي كه سالهاست خود را وقف بوميان شهر كرده، از خيرنسا، اين روسپي بزرگوار، از كنيز، مظلومترين شخصيت رمان، از سروناز روان پريش و...
رمان فوران را نشر هيلا (ققنوس) در سال 1397، منتشر كرده و در سال 98 به چاپ دوم رسيده است.