توسعه عزادار شد
مينا كامران
جايي نبود كه صحبت از بلوچستان و برنامه مربوط به اين استان باشد و حسين عليمرادي نباشد. تمام اين سالهاي فعاليتش، بيشتر از تهران او را در فرودگاه چابهار ميديدم. از هم سراغ پروژههاي مدرسه را ميگرفتيم... گاهي او ميناليد و گاهي من. او از كمبودها و نبود زيرساخت درست ميگفت و من از بد بودن كيفيت آموزش منطقه و بيانگيزگي معلمان.
يادم هست اولينبار در همايشي كه مجمع خيرين سيستان و بلوچستان در چابهار برگزار كرده بود، ديدمش. آخر برنامه وقت تقدير و تشكر از خيريهها و انجمن شد به دعوت مجري رفت روي سن، لباس بلوچي تنش بود. لاغرتر بود و كم سن و سال. حتي ريشاش هم مانع اين نميشد كه تازه جوانياش را به رخ نكشد. قرار نبود كسي صحبت طولاني كند اما ميكروفن را كه گرفت، شروع كرد. تند و تند حرف ميزد و با حرارتي مثال زدني، به زور ميكروفن را از دستش گرفتند، تا برود بنشيند روي صندلياش، حرف زد و حرف زد...
از دردها گفت، كمبودها، رنجهاي كودكان دشتياري در مدارس ناايمن و بدون تجهيزات.
حسين زود شروع كرد، 20 سالگي سن كمي است براي اين همه دغدغه داشتن. اين همه نگران بودن و اين همه سرعت داشتن براي اينكه كمتر از 4 سال اين تعداد مدرسه را بسازد. اوايل كارش انقلابي پرشور بود كه شايد كمتر ميشنويد و بيشتر حرف ميزد ولي رفتهرفته پختهتر شد و نگاهش عميقتر به مسائل و كمبودهاي اجتماعي. راههاي ارتباط گرفتن، رايزني و جذب منابع را هم خوب ياد گرفته بود و صبورتر شده بود. دشتياري و مشكلاتش را خوب ميشناخت و راهش را پيدا كرده بود. همواره از اينكه در يك منطقه متمركز كار ميكرد با اين همه جديت و پيگيري، تحسينش ميكردم و از اينكه با اين سن كم براي دغدغههايش ميجنگيد، غبطه ميخوردم. بيشك حسين عليمرادي اگر مرگ امانش ميداد، ميتوانست يكي از تاثيرگذارترين شخصيتها در توسعه استان سيستان و بلوچستان باشد. حسين بيادعا بود و دلش براي اين آب و خاك ميتپيد. دشتياري خانهاش بود و پيرسهراب مامن هميشگياش شد تا آن همه شور و حرارت جواني در راه وطن آرام گيرد. راهش ماندگار و نامش جاودان.