• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4524 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۰ آذر

اليف شافاك در گفت ‌و گو با گاردين:

عاشق كتاب‌هاي آشپزي‌ام!

بهار سرلك

 

 

اليف شافاك، نويسنده‌اي است كه لازم نيست نام كتاب‌هايش را به خاطر بسپاريد و فقط كافي است وارد كتابفروشي‌اي شويد و روي پيشخوانش رماني از او را ببينيد. داستان‌هايش آنقدر همه‌گير شده‌اند كه حرف‌شان را در كافه‌ها از زبان كساني كه فكر نمي‌كنيد در عمرشان كتاب ديده باشند، مي‌شنويد. شايد شافاك هم قدرتي در نويسندگي دارد كه مي‌تواند با آن لااقل مردم كتاب‌‌نخوان را كتاب‌خوان كند. اين رمان‌نويس ترك- بريتانيايي نه فقط در ايران بلكه در سراسر جهان خواننده دارد.

در ادامه مصاحبه‌اي را كه به تازگي خبرنگار گاردين با اين نويسنده ترتيب داده است، مي‌خوانيد.

 

كتابي كه در حال حاضر مي‌خوانم

كتاب «ذهن اسير» نوشته چسواو ميوش را بازخواني مي‌كنم. شاعر و رساله‌نويس لهستاني كه عمدتا درباره تبعيد، سرزمين مادري، تعلق، حافظه، تاريخ، اقتدارگرايي و... مي‌نوشت. از آنجايي كه اهل كشوري مثل تركيه هستم كه سرزمين يادزدودگي جمعي است، هميشه ميوش را با حس همدلي و رفاقت مي‌خوانم.

 

كتابي كه زندگي‌ام را عوض كرد

رمان «اورلاندو» نوشته ويرجينيا وولف. اولين ‌بار كه اين اثر را خواندم، دانشجو بودم. انگار كه قاره جديدي را كشف كرده بودم. «اورلاندو» داستان لحظات گذار و سيرهاي سحرآميز است. دنيايي سيال است. جسارت فراتر رفتن از مرزها- فرهنگي، جغرافيايي، زماني، جنسيتي، شرق و غرب، گذشته و آينده- را دارد؛ «اورلاندو» چيزي به من داد كه فقط ادبيات خوب توانايي فراهم كردنش را دارد: حس حقيقي آزادي.

 

كتابي كه آرزو مي‌كردم بنويسم

«پروژه‌هاي آركيد» نوشته والتر بنجامين. قدم زدن در تمام آن خيابان‌ها، تماشاي شهر و مردم متنوعش، پرسه‌زني واقعي مي‌شوي، مشاهده مدرنيته با تمام توهمات و وعده‌هاي توخالي‌اش و... عاشق والتر بنجامينم. او متفكري خارق‌العاده است، شورشگري تنها كه در هر دسته‌اي جا نمي‌گيرد، مردي با فكري روشن و شايد اندوهي بزرگ‌تر و به قول هانا آرنت: «عارفي شكست‌خورده.» شيفته هر چيزي درباره او هستم.

 

كتابي كه تاثيري شگرف بر من گذاشت

كتاب‌ها و داستان‌هاي بومي روي نوشتارم تاثيرگذار بودند. دوست دارم ميان فرهنگ نوشتاري و دنياي حكايت‌هاي شفاهي پل بزنم؛ داستان‌هايي از خاورميانه به آثار برجسته غربي. قطعا «هزار و يك شب» با آن سبك شوخ‌طبعانه‌ و ساختاري كه كاري مي‌كند، داستاني در دل داستاني ديگر روايت شود روي نوشتارم تاثيرگذار بود. همچنين «اوديسه» هومر. در سفر بازگشتش نه تنها جاده و قهرمان و مقصد بلكه همه‌ چيز تغيير كرده و حتي احساس مي‌كنيم خود راوي هم عوض شده است.

 

كتابي كه فكر مي‌كنم دست‌كم

گرفته شده است

مجموعه مقالات و سخنراني‌هاي آدري لرد به نام «خواهر بيگانه». البته زماني كه منتشر شد، دست‌كم گرفته نشد اما نسل‌هاي جوان‌تر آن را فراموش كرده‌اند. هيچ‌كس خواهرانگي، شجاعت و انعطافي مثل لرد ندارد.

 

كتابي كه طرز فكرم را تغيير داد

رمان تاريخي «پلي بر رودخانه درينا» اثر ايوو آندريچ. خيلي جوان بودم كه اين كتاب را خواندم و تا آن زمان فقط تاريخ ملي و نسخه رسمي‌اش كه در مدرسه تدريس مي‌كردند را مي‌دانستم. فهميدم عثماني، امپراتوري قدرتمند بوده و هر زمان كه اراده مي‌كرديم از عدالت و تمدن استفاده مي‌كرديم. هر چند خواندن آندريچ باعث شد بفهمم چطور ماجرا به راوي آن وابسته است.

 

آخرين كتابي كه به گريه‌ام انداخت

هر كتابي كه جيمز بالدوين نوشته باشد. حتي وقتي صدايش را در سخنراني‌ها و مصاحبه‌هايش مي‌شنوم، احساساتي مي‌شوم . بالدوين خيلي برايم عزيز است.

 

آخرين كتابي كه به خنده‌ام انداخت

هر كتابي كه ديويد سداريس نوشته باشد، من را مي‌خنداند. يك جور شوخ‌طبعي دارد كه از بالا به مردم نگاه نمي‌كند بلكه در ميان آنها با همه نواقص و ديوانگي‌هايشان قرار مي‌گيرد.

 

كتابي كه نتوانستم تمامش كنم

رمان «2666» روبرتو بولانيو. براي اين نويسنده احترام خاصي قائلم. اما در مورد «2666» نمي‌دانم چرا اين طور شد. احتمالا دوباره امتحان كنم. وجدان آزرده‌اي دارم.

 

كتابي كه از نخواندنش شرمسارم

كتاب «تعبير خواب» نوشته زيگموند فرويد. به نوعي نتوانستم بخوانمش شايد چون كاملا فرويدي است!

 

كتابي كه هديه‌اش مي‌دهم

«آماتور» نوشته توماس پيج مك‌بي يا «زمزمه»

از ويل ايوز.

 

قديمي‌ترين حافظه خواندنم

من در استراسبورگ فرانسه به دنيا آمده‌ام در ساختماني كه پر از مهاجر و دانشجوهاي چپ‌گرا بود. جايي كه اعضايش لوئي آلتوسر مي‌خواندند و مدام سيگار «گوالوا» مي‌كشيدند، زندگي مي‌كرديم. بعد از اينكه والدينم از همديگر جدا شدند، مادرم من را به آنكاراي تركيه برد. اهالي محله‌مان محافظه‌كار بودند، در حياط‌هاي پشتي خانه‌ها هم درخت‌هاي گيلاس بود... زمان خشونت سياسي بود كه در خيابان‌ها بمب مي‌انداختند بنابراين بچه‌ها نمي‌توانستند در خيابان بازي كنند. كنار پنجره مي‌نشستم و ساعت‌ها كتاب مي‌خواندم: «زنان كوچك»، «داستان دو شهر»، «كنت مونت كريستو»... داستان‌هايي كه هيچ ربطي به زندگي من نداشتند و با وجود اين شخصيت‌هايشان همدمم بودند.

 

كتابي كه خواندنش راحت است

كتاب‌هاي آشپزي! چون در داستان‌هايم به جزييات آشپزي، مزه‌ها و بوها مي‌پردازم، بسياري از خوانندگانم خيال مي‌كنند من يك آشپز درجه يكم. متاسفانه نيستم فقط عاشق خواندن كتاب‌هاي آشپزي‌ام.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون