نگاهي به فيلم «خانه پدري» كيانوش عياري
رفو شدن اصل مطلب در فيلمي شتابزده
نازنين شاهبنده
شايد بتوان گفت تنها نكته مثبت خانه پدري اين است كه مشخص نميشود ملوك چه كرده كه به قتل ميرسد، كشتن ملوك و ملوكها اشتباه بود، كار اشتباه، اشتباه است؛ دليل مهم نيست.
دوربين آقاي عياري همواره به همراه مردان است، اينكه كبلايي و پسرش چطور ملوك را ميكشند چطور دفنش ميكنند و بعد به زندگي و همچنان به خشونتشان نسبت به زنان ادامه ميدهند. ژانگ ييمو با فيلم «فانوس قرمز را برافراز» روايتي راجع به جامعه مردسالار و تقبيح آن نشانمان داد بدون وجود حتي يك مرد در فيلم، دوربين همواره همراه زنان بود اما خشونت مردان كاملا عيان.
بازيها بسيار ضعيف است، ملوك در حالي كه فهميده قرار است كشته شود و حتي از ترس خودش را خيس كرده باز هم با لحني لوس و كودكانه با پدر و برادرش صحبت ميكند آن هم با لبهاي ژلزده!
صحنههايي كه بايد متاثركننده باشند خنده دارند، مثل فوت مادر، بعد از ديدن ظاهر مضحك آن پزشك پير آنقدر خنديديم كه اصل داستان را فراموش كرديم!
آقاي رحمتي و پسرش قبل و بعد از كشتن ملوك آنقدر آرام و خونسرد هستند گويي قبل از ملوك بارها مرتكب قتل شدهاند. شخصيت آقاي رحمتي و نوع بازياش آنقدر آرام است كه نميتوان باور كرد كه او بتواند حتي سر يك مرغ را ببرد.
مگر نه اينكه بيننده بايد از اين پدرو پسر و عملشان مشمئز شود؟ پس چرا نميشود؟ اگر قرار نيست از اين شخصيتها، قتلهاي ناموسي و آن جامعه پدرسالار متنفر شويم پس هدف از ساخت فيلم چه بود!
از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۷۵ به همراه خانواده رحمتي هستيم اما تنها شخصيت ملموس در پايان فيلم همان خانه است اينكه تاپ، پلكان، زيرزمين يا شمعدانيها كجا هستند را ميدانيم اما هيچ كدام از افراد خانواده رحمتي را هنوز نشناختهايم.
تمام سكانسهاي فيلم، داخل عمارت است عمارتي كه مانند ذهن افراد سنتگراي افراطي، زندان افكار پوسيده و اشتباه است كه با گذشت سالها اين ذهنها مدرنيته شده و اين افكار خراب ميشوند.
همانطور كه عمارت در حال ويراني است و اين نكتهاي مثبت است.
متاسفانه زنان فيلم آقاي عياري حتي از مردان هم بدترند. اگر مردان غيرت را اشتباه فهميدهاند، زنان خدا را هم اشتباه فهميدهاند. مادر ميگويد خداوند چشم گريان را هزار بار بيشتر از لب خندان دوست دارد، اگر روايت راجع به زناني است كه مورد ظلم مردان قرار گرفتهاند چرا با پايان يافتن فيلم هيچ كدام از زنان اين خانه در ذهنمان نماندهاند؟ آنان بيشتر در حال رفت و آمد و رد و بدل كردن ديالوگهاي كم ارزشند.
تنها سكانس ماندگار فيلم همان سكانس قتل است، عمل بدي در ذهنمان نقش بست، پس تقبيهش چه شد؟ قاتلان هم كه با مرگ طبيعي و در پيري مردند حتي عذاب وجداني در وجودشان نبود.
اگر فيلمي راجع به بحران اخلاقي ساخته ميشود بايد بحران را نشان دهد؛ رساندن پيام خبري كه پدر و پسري دختري را كشتند، چه عكسالعملي در ذهن بيننده و نفي اين كار به جا ميگذارد؟
دختران و زناني كه گويا ارزشي كمتر از فرشهايي كه رفو ميكنند دارند و انگار در فيلم عجولانه آقاي عياري هم رفو شدهاند.