رادي؛ شخصيت برجسته تئاتر ايران
بهروز غريبپور
اكبر رادي گام بلندي را در ايران در نگارش نمايشنامههاي رئاليستي برداشت و به جاي پرداختن به افسانهها و اسطورهها به زندگي معاصر و مسائل آن توجه كرد. در دوران جواني نمايش «ارثيه ايراني» را در سالن «25 شهريور» سابق و سنگلج كنوني ديدم. با ديدن اين نمايش احساسم اين بود كه رادي بسيار دوست دارد از الگوي ذهني آنتوان چخوف در نمايشنامههايش بهره بگيرد. همين موضوع باعث شد آثارش را پيگيري كرده و برخي را به تماشا بنشينم. جمعبندي من از خواندن نمايشنامهها و ديدن نمايشهاي اكبر رادي اين بود كه گرچه او در كارش موفق بوده است، اما كاراكترهايي كه او خلق كرد مانند الگويش آنتوان چخوف نتوانستند نماد يك نسل يا جريان فرهنگي يا روحيه معاصر شوند.
به همين خاطر در ارزيابي كلي، رادي را يك شخصيت برجسته در دنياي نمايشنامهنويسي ايران تلقي ميكنم، اما متاسفم كه بگويم كه آثار او قدرت فراتر از مرزهاي ايران را نداشت، در حالي كه اگر آثارش شباهتي به الگوي خودش يعني چخوف داشتند مانند اين نمايشنامهنويس روس كه آثارش به همه زبانهاي زنده دنيا ترجمه شد، براي آثار او هم هم اين اتفاق ميافتادند. چخوف فراتر از يك نمايشنامهنويس روس كه اروپاييها فرهنگشان را چندان اروپايي هم تلقي نميكنند، ديده شده و مخاطبان و علاقهمندان فراواني دارد.
بنابراين ضمن احترام و ارادتي كه به اكبر رادي به عنوان پيشگام در عرصه نمايشنامهنويسي در ايران دارم، داوري من اين است كه او شخصيت برجستهاي در دنياي نمايشنامهنويسي نيست، ولي شخصيت برجستهاي در دنياي نمايشنامهنويسي ايران است.
شايد يكي از مصاديق اعتبار سخن در ميان جامعه نمايشنامهنويسان و كارگردانان ايران اين است كه در سالهاي اخير جز آقاي مرزبان كه اغلب كارهاي رادي را روي صحنه برده است، به ندرت كساني پيدا شدهاند كه سراغ كارهاي اكبر رادي بروند. اولين نمايش او يعني «افول» را كه زماني يك گروه حرفهاي خواستند روي صحنه ببرند، ناچار شدند بخش زيادي از آن را حذف كنند، زيرا توجه رادي بيشتر به ادبيات دراماتيك بود تا اجراي يك اثر. به هر حال فقدان هر يك از اين شخصيتها در جامعه تئاتري ما خلئي را ايجاد ميكند، ياد او و ساير بزرگان تئاتر نزد ما زنده است، چه در زمان حياتشان و چه اكنون كه پيش ما نيستند و برايشان احترام قائليم.