سريالهاي شبكه نمايش خانگي و نمايش سخاوتمندانه سطحينگري، تازه به دوران رسيدگي و پولپرستي
ابتذال وارد ميشود
تينا جلالي
سريالها مثل قارچ از زمين ميرويند؛ نه تنها از زمين بلكه از در و ديوار، از بيلبوردها و تابلوهاي تبليغاتي. حتي اگر كسي حوصله سريال ديدن نداشته باشد، با اسم آنها غريبه نيست. پوسترشان را يا توي سوپرماركتها ديده يا پشت ويترين مغازهها يا روي تابلوهاي تبليغاتي شهري. شايد مهمترين دليل رواج چنين مجموعههايي فعاليت رو به گسترش وي او ديها و سايتهايي باشد كه قسمتهاي مختلف اين سريالها را در فضاي سايبري به اشتراك ميگذارند و كانالهاي مجازي هم از روي آن كپي ميكنند و مخاطبان را بياينكه هزينهاي پرداخت كنند در جريان دل و قلوه داستانهاي آبكي قرار ميدهند. البته از موج سريالسازي جهاني و عادت ذائقه مخاطب به تعقيب داستانهاي بلند نيز نبايد غفلت كرد. فارغ از همهگير شدن سريالبيني كه در جاي خود جذاب و شيرين و قابل ستايش است، اين روزها محصولاتي توليد ميشوند كه آدم نميداند بايد چه اسمي روي آنها بگذارد. قصههاي ضعيف و بيمنطق، تكنيك فاجعهبار، فرم پيش پا افتاده، كارگرداني ناشيانه و بازيهاي زمخت اعصاب خردكن و در نهايت داستانهايي كه گاهي مضامين شرمآوري دارند. از تجملگرايي متظاهرانه چندشآورشان هم نگوييم كه خود مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. گاهي سازندگان اين مجموعهها بيهيچ خلاقيتي داستانهاي دم دستي هزار بار تكرارشده سطحي را تنها به واسطه حضور بازيگران مشهور با دكورهاي مجلل و ماشينهاي آنچناني ميآرايند كه آدم متوجه نميشود اساسا اين داستانها در كجا شكل گرفتهاند و در كدام سرزمين روايت ميشوند. به همين دليل در اين گزارش سراغ تعدادي از منتقدان سينما رفتيم و از آنها خواهش كرديم نظراتشان را درباره بعضي از اين سريالها بگويند و بنويسند. آنچه ميخوانيد نتيجه اين دعوت است.
آرش خوشخو: دوران بيزينسمنها
دريافت من از سه مديوم سينما، تلويزيون و شبكه نمايش خانگي اين است كه اين سه رسانه بين خودشان تقسيم كار كردهاند تا هر كدام آنها كمكاري ديگري را جبران كند. تلويزيون هميشه تلاش ميكند تا سطح زندگي بازاري و سنتي ايرانيها را به نمايش بگذارد. مجموعههايي كه در شبكه نمايش خانگي منتشر ميشود، ترويج سبك زندگي لوكس، مرفه و مجلل است. در چنين سريالهايي اغلب مردها و زنها حال خوبي دارند و سطح زندگيشان به لحاظ اقتصادي بالاست. وقتي به فيلمهاي سينماي ايران نگاه ميكنيم غالب زندگيها به قشر متوسط مربوط ميشود. در حال حاضر سريالهايي كه در شبكه نمايش خانگي ساخته ميشود كاملا واضح است كه صرفا با نگاه بيزينسي و تجاري ساخته ميشود و سازندگان به دنبال ارزش هنري كارهايشان نيستند و ما هم نبايد از اين سريالها توقع داشته باشيم. اگر به فرض مجموعه «هيولا»ي مهران مديري چند نكته قابل طرح در خلال طرح داستانش داشت؛ مجموعههايي كه اين روزها به مخاطب عرضه ميشود حتي اين چند نكته كوچك را هم ندارد. آقاي منوچهر هادي كارگردان مجموعه «دل» هم كه انگار با بخش اقتصادي فيلمها و سريالهايش كنار آمده و كاملا به ساخت اين سريالها روي آورده كه به نظر من هيچ اشكالي ندارد كارگرداني چنين سريالها و فيلمهايي بسازد اما اميدوارم نبينيم روزي ايشان و دوستان ديگر ژست هنرمند روشنفكر معترض را به خود بگيرند. به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه شبكه نمايش خانگي صرفا مجالي براي بروز و ظهور سريالهاي بيمحتوا و آبكي نيست. مجموعههايي نظير قهوه تلخ و شهرزاد ثابت كردند كه سرمايهگذاران با علم به برگشت سرمايه خود روي اين بخش ميتوانند اعتماد كنند.
حسن لطفي: روي سطح لغزنده
در اينكه سريالهاي طاق و جفتي كه براي شبكه خانگي توليد ميشود در حال حاضر رقيب سرسختي براي سينما و تلويزيون است، شكي نيست. اما اينطور كه پيش ميرود دير يا زود رقباي زخمياش را رها ميكند و گور خودش را ميكند. البته اين پيشفرضي است كه با توجه به سريالهاي در حال پخش (مانكن، دل، كرگدن و...) ميتوان مطرح كرد. سريالهايي كه وقتي ميخواني نود و پنج درصد از بينندگانش از آن رضايت دارند و به خودت يا به آن آمار شك ميكني. نود و پنج درصد يعني ماندگاري چندساله اما اين سريالها خيلي كه هنر كنند تا روي دكه روزنامهفروشيها و كلوبهاي تصويري در ذهن ميمانند درست مثل سريالهايي كه به وقت افطار از شبكههاي تلويزيوني پخش ميشوند و در زمان پخش مال وقت چايخوري و سبزي پاك كردن و استراحت هستند؛ آن هم در خانههايي كه هنوز پاي ماهواره به آنها باز نشده است. البته اين به معناي انتظار معجزه از كارگردانان چنين سريالهايي نيست. بدون شك براي آنكه سريالي همچون «هزاردستان» يا «دايي جان ناپلئون» ساخته شود نياز به هنرمنداني همانند علي حاتمي و ناصر تقوايي است. اما اين به معناي اين نيست كه منتظر سريالي در حد شهرزاد هم نباشيم يا «دل» از سريال قبلي سازندهاش بيدروپيكرتر و كشدارتر باشد. كشدارتر بودني كه انگار قرار است بيننده را به ياد سريالهاي مختلف تركي و هندي بيندازد. (دوست اهل دلي دارم كه هفتهاي يكي، دو شب را با مادر پيرش ميگذراند. پيرزن در كنار علاقه فراوانش به روضه و جمعهاي خانگي طرفدار سريالهاي ترك است. پسرش كه ديش ماهواره را روي خانه او گذاشته تا تنهايياش با فيلم پر شود ميگويد هر وقت كه به ديدنش ميروم از گلپري و نازان و بقيه حرف ميزند. وقت پخش سريالها هم بايد ساكت بنشينم و به عكسالعملهاي احساسي پيرزن نگاه كنم. از همه جالبتر آنجاست كه دوستم با ديدن فقط يك قسمت سريال در هفته نه تنها از كل ماجرا خبردار ميشود بلكه معتقد است اگر ماهي يك قسمت هم ببيند چيزي عوض نميشود)؛ با اين تفاوت كه كشداري آن سريالها با موضوعاتي پر ميشود كه در كشور ما جايي ندارد. برگردم به پيشفرضي كه در آن انتظار به پايان خط رسيدن سريالسازي براي بخش خصوصي در ايران مطرح شد. پيشفرضي كه اگر سريالسازان بر مدار سطحينگري و دست كم گرفتن بيننده پيش بروند تحقق خواهد يافت. اما اگر انتظاري كه با شروع سريالسازي خارج از چارچوبهاي دستوپاگير تلويزيون ملي آغاز شده به بار بنشيند اين روند ختم به خير خواهد شد؛ انتظاري كه در آن پرداختن به مضاميني اجتماعيتر و جسورانهتر در كنار ساختاري قدرتمندتر مطرح بود. متاسفانه ملودرامهاي اجتماعي عاشقانه اين روزها چنين نيستند. حتي سريال نسبتا سر و شكلداري مثل كرگدن هم راضيكننده نيست. مانكن و دل كه جاي خود دارد.
عزيزالله حاجي مشهدي: رواج آسانپسندي
به عقيده من وجود برخي آسانپسندي و سهلانگاريها - چه از سوي سازندگان اين سريالها و چه از سوي مخاطبان - در ساختار نهايي سريالهاي موجود، هم در «فرم » و هم در «محتوا» با كمداشتها و نقايصي آشكار همراه است كه بسياري از مخاطبان همگاني، در نگاه اول به دليل وجود برخي زرق و برقها در نوع پوشش، نوع بيان و كاربرد واژگان متفاوت مورد استفاده شخصيتها در جريان گفتوگوهايشان، عمده اين ضعفهاي كيفي و به ويژه كمداشتهاي هنري را ناديده ميانگارند. با چنين شرايطي، بديهي است كه ديگر جايي براي چانهزني بر سر كيفيتهاي فني اين گونه آثار - بهلحاظ نورپردازي، تصويربرداري، صدابرداري، طراحي صحنه و لباس- باقي نميماند. ساخته شدن اين مجموعهها با توجه به وجود ضعفهاي آشكار در فيلمنامههاي آنها و به ويژه دور بودن بسياري از مضامين و درونمايههاي به كار گرفته شده در داستانمحوري با مسائل جاري جامعه و موضوعاتي كه ميتواند نشاندهنده برشهايي از واقعيات موجود در جامعه امروزمان باشد و قشرهاي وسيعي از افراد جامعه را با خود همراه كند، به خوبي نشان ميدهد كه ميان فرستندگان پيام (سازندگان) و دريافتكنندگان پيام (مخاطبان) پيوندي معقول به لحاظ برقراري ارتباط وجود ندارد. به همين دليل حاصل كار، حتي اگر به دلايل روانشناختي فراواني، گاه با اقبال نسبي يا حتي چشمگير اين مجموعهها نيز همراه شود، درنهايت نميتواند براي بازيگران و برخي از عوامل فني و هنري اين آثار امتياز مثبتي تلقي شود و چه بسا در مواردي به كارنامه هنري و سابقه قابل دفاع آنها نيز لطمه ميزند. به همين روي، بسياري از بازيگران حرفهاي در انتخاب اين گونه كارهاي پرزرق و برق، با تدبير و تامل بيشتري عمل ميكنند و به اصطلاح با نوعي گزيدهكاري و حتي با تحمل برخي تنگناهاي مالي و اقتصادي، از حضور در اين سريالها سر باز ميزنند اما واقعيت اين است كه امروزه به دليل مجموعه فشارهاي اقتصادي، حتي برخي بازيگران پرتوان تئاتري نيز ناخواسته جذب همين مجموعههاي خانگي ميشوند!
در هر سه مجموعه دل، مانكن و كرگدن، با وجود تلاشهايي كه شكل گرفته است، متاسفانه رونق تجملگرايي، زندگي شبهاشرافي، پديده تازه به دوران رسيدگي، واسطهگري و دلالبازي، فريبكاري و نيرنگ و خيانت، بيآنكه آشكارا تقبيح شوند، به عنوان رفتارهايي عادي و عامهپسند به نمايش در ميآيد و به ويژه نمايش اين همه تجملگرايي - كه بخشي از آنها به بهانه نشان دادن يك تالار عروسي يا يك مجموعه لوازم لوكس خانگي از سوي پشتيبانان مالي تحميل ميشود - آن هم در بدترين شرايط تحريم و تحمل دشواريهاي اقتصادي، بسياري از جوانها و به خصوص خانوادههاي تنگدست جامعه را به سوي نوعي خشم پنهان و يأس و دلمردگي ميكشاند. در فضاسازيها و انتخاب ضرباهنگ كارها نيز، دقت نظرهاي كافي وجود ندارد. گاه با الگوبرداري بسيار ناقص و ابتدايي از برخي نمونههاي خارجي- از ملودرامهاي به ظاهر عاشقانه و لطيف گرفته تا آثاري كه به دليل ماجراجوييها و تعقيب و گريزهاي موجود در آنها، كارهايي به اصطلاح پرحادثه (اكشن) و خشن به شمار ميآيند، گاهي با خشونتهايي در طول كار مواجه ميشويم كه با ديدن آن همه «جانپاس» (بادي گارد)هاي تنومند و خشن، فضاهايي مافيايي در ذهن ما تداعي ميشود. در چنين حال و هوايي، حتي با به كارگيري بهترين تصويربردارها، تدوينگران و با بهترين انتخابها در گزينش و چينش بازيگران سينما و تلويزيون و تئاتر، در كنار هم نيز نميتوان چيزي از بار كمبودها و ضعفهاي يك مجموعه كم كرد. در برخي از اين مجموعهها (به ويژه مانكن) آشكارا نشان داده ميشود كه پشت بسياري از ماجراها و طرح و توطئهها، يك يا چند زن حضور دارند كه به گمان من، ارايه چنين تصويري در جامعه امروز ما، به هيچ روي قابل تعميم نخواهد بود. اينكه شخصيتي محوري در داستان يك مجموعه (از نوع كرگدن يا مانكن) بخواهد به گمان خودش، دست به اجراي قانون بزند و در عين قانونشكني، خود را موجودي عدالتخواه و حق طلب جلوه دهد، يكي ديگر از گرتهبرداريهاي ناقص از برخي قهرمانهاي «سينماي وسترن» است كه در اين مجموعهها حضوري نابجا پيدا كردهاند. با اين همه، اگر درجريان توليد اينگونه مجموعهها، به ساختار منسجم هنري، فيلمنامههاي مستحكم و كيفيتهاي مقبول فني و هنري و به ويژه به محتواي درخور اعتنا و جذاب و فضاسازيهاي باورپذير آنها، ضمن تعيين گروههاي سني مخاطبان، بيتوجهي جدي نشان دهيم و تنها بر وجه سرگرمكنندگي اثر تاكيد كنيم، كارمان مصداق عيني همان مثل معروف: «گندمنماي جو فروش» بودن است و نوعي فريبكاري به حساب ميآيد!
شاهين شجري كهن: با نخود و لوبيا
از سوپرماركت رويا ميخرند
در مورد سريالهاي شبكه نمايش خانگي مهمترين نكتهاي كه وجود دارد اين است كه اين مجموعهها تلاش ميكنند تصاوير جذاب و لوكسي را پيش روي مخاطب بگذارند كه تماشاگر در حالت عادي در زندگي پيرامون خودش كمتر با آن مواجه ميشود و ديدن اين مجموعهها بيشتر جنبه روياسازانه دارد. اين يك الگوي بسيار آشنا در شبكه نمايش خانگي است و به امروز و ديروز مربوط نميشود و به تازگي اختراع نشده، سالهاست سينماي هندوستان يا جريان تجاري جاري باليوود بر همين الگو متكي است. مردان و زنان زيبا خانههاي اشرافي، موسيقي رمانتيك و روابط شيك و لوكس همهچيز در هالهاي از رويا و به نوعي تجمل مطلق پيش ميرود. حالا ميبينيم كه در كشور ما هم مجموعههاي شبكه نمايش خانگي بر اين مبنا ساخته ميشود كه اين به نظر من ريشه جامعهشناسانه دارد. اگر بخواهيم از زاويه جامعهشناختي موضوع را بررسي كنيم، ميبينيم جوامعي كه منظره عمومي آنها از فقر و محروميت انباشته ميشود دنبال دريچهها و زاويههايي ميگردند براي نمايش زيبايي. شما به كشور هندوستان نگاه كنيد، جلوههاي افراطي تجمل را از سالها پيش در آن ديدهايم و هنوز هم در جريان است. هندوستان در بيشتر تاريخ معاصر كشور فقيري بوده، عوام و تودههاي مردم در فقر شديد به سر ميبردند، مردم آنها به سينما ميرفتند تا اساسا زندگيهايي را ببينند كه از آن محروم هستند و نميتوانند هم داشته باشند و بازيگران خوشچهره و خوشلباس با آن عشقهاي رمانتيك افسانهاي پاورقيوار در واقع حسرت مخاطب است كه اين مخاطب در زندگي عادي خود هرگز نميتواند در يك موقعيت مشابه اينچنيني خود را قرار دهد. به عنوان مثال ويلايي در شمال با جمعي از دختر و پسر خوشپوش و خوشچهره فارغ از غم دنيا گيتار مينوازند و دو به دو عاشق هم ميشوند. اين به نظر من تصوير ساختگي از زندگي است اما جنبه تخديري براي ذهن مخاطب دارد و او را با خواب و خيال خوش همراه ميكند. چنين تصاويري با شدت و ضعف هميشه در سينماي ايران حتي قبل از انقلاب هم وجود داشته؛ در كشورهاي مختلف از امريكاي جنوبي گرفته تا مصر، تركيه، هندوستان و ... معمولا سريالها از اين الگو استفاده ميكنند. به نظر من گسترش اين سريالها نسبت مستقيم با گسترش فقر و سخت شدن زندگي و خالي شدن دارند. سبد خانوادهها از جشن و شادي و تفريح و سفر و پيكنيك و چيزهايي از اين دست خالي است. همه اين موارد به نمايندگي از واقعيت در سريالها انباشته ميشود و طبيعتا وضعيت هشداردهنده به وجود ميآورد. حتما بايد روي اين موضوع كار شود كه چرا جامعه خريدار تصاوير فيك و ساختگي ميشود كه ذرهاي با واقعيت اطراف زندگي روزمره تناسبي ندارد؟ اين سريالها به نظر من نشاندهنده تصوير يك جامعه سرخورده فقير خسته بدون رويا است كه آدمهاي آن منتظرند هفته به هفته از سوپرماركت محله همراه با نخود و لوبيا رويا هم بخرند.