• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4550 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۰ دي

درباره دو ايده متفاوت شعري نزد م. مويد و بيژن الهي

در شخص من، دو شخص هست

صابر محمدي

 

 

آن روز حسابي دويدم؛ با همه چربي‌هاي اضافه‌ام، پله‌هاي دفتر روزنامه را چند تا يكي پايين رفتم و طول بلوار بلند ميرداماد را نفس‌نفس زدم.

گوشي را كه گذاشته بودم، خون غريبي توي رگ‌هايم دويده بود كه تا آن روز در جغرافيايي ديگر در جريان بود و من تجربه‌اش نكرده بودم، هيچ‌وقت. خون سرخ و رقيق پيرمرد، فاصله لاهيجان تا تهران را به آني طي كرده و رفته بود زير جمجمه‌ام و من تاب چنين تواني نداشتم و بايد مي‌ريختمش بر آسفالت. خداحافظي كردم و زدم به خيابان. به پشت ميزم كه برگشتم، شروع كردم به تايپ‌ كردن؛ غافل از رسيدن موعد صفحه‌آرايي كه بايد متن گفت‌وگو با شاعر را مي‌رساندم، نشسته بودم به نوشتن شعر. من داشتم شعر تازه‌ام را مي‌نوشتم و باورم نمي‌شد پس از چند سال دوباره در معرضش قرار گرفته‌ام. حرف‌هاي مويد آن روز با من چه كرده بود؟ چه محركي لابه‌لاي آن حرف‌ها، من را به دويدن و نوشتن واداشته بود؟ آيا او چون ساحره‌اي من را جادو كرده بود؟

هيچگاه نخواستم چنين حالي را به چنين مقالي تقليل دهم. جادو كجاي كار بود؟ حتي وقتي هوشنگ آزادي‌ور برايم تعريف كرد كه چطور يك‌ بار بي‌آنكه محمود شجاعي از تصميمش آگاه بوده باشد او را از پاي پرتاب و پنجره با تماسي تلفني پس از 10 سال بي‌خبري عقب رانده است، تلاش من همه اين بود كه تن ندهم به پذيرش چنين كمالاتي و فهم چنين احوالاتي و همه‌ چيز را بگذارم پاي اتفاق. حالا پير اهل نجف چه كرده بود با من از پشت خط تلفن در لاهيجان؟ تخفيف ‌يافته چنين حالي را وقتي شعرهايش را مي‌خواندم، يافته بودم اما فقط تخفيف ‌يافته‌اش را. نيازي نيست براي خودم تئوريزه‌اش كنم كه چرا م. مويد، شديدتر است از شعرهاي خودش. خود او من را به چنين روزي انداخت اما شعرهايش چرا فقط صورتي از اين حال است نه تمامش؟ قصه به فاصله «در ‌معرض ‌قرار گرفتن» تا «اجرا» مربوط است يا به چه؟ او بارها بر اصالت جوشش، اصرار و تاكيد كرده. بارها درباره اولويت آن سرايش بر نتيجه كار سخن گفته است. در همان گفت‌وگو كه براي من سر به‌ سر حيرت بود، مي‌گفت:«به اين فكر كنيد، شاعر چه به دليل سواد و چه كم‌سوادي‌اش چطور شعري را كه آمده، مي‌تواند خراب كند؟ در واقع با خودآگاهي بيش و كم در سيلان ناخودآگاهي و بي‌خويشي تصرف كند. خدا بيامرزد بيژن [الهي] را. او به فكر ساخت بود و من به فكر جوشش. هر دوي ما اهل افراط و تفريط بوديم. بعدها البته به اين نتيجه رسيدم كه هم جوشش مطرح است و هم «جوشش را درست دريافت‌ كردن» كه مي‌شود همان ساختمندي».

همين تفاوتش با ايده شعري بيژن الهي را مي‌توان از فرازي ديگر از حرف‌هايش تبيين كرد:«در ترجمه يك شعر به جاي غياب نوشتم: نبود. بيژن به اينها خيلي دقت مي‌كرد. هم در كار خودش و هم در كار من كه احساس مي‌كرد دوستش هستم. به من گفت حسين‌! جان نبود را نمي‌شود به جاي غياب به كار برد. گفتم چه كنم؟ گفت همان غياب را بگذار. با همه دشواري و اكراهي كه داشتم، ديدم حرف درستي مي‌زند و نبود را برداشتم و غياب گذاشتم. در همين ترجمه «محاصره‌ شده نبود توام» با كلمه «شده» هم مشكل داشت. من مي‌دانم او چه مي‌گفت. بسيار معاني متفاوتي دارد. نه سايه معنا، خود معنا متنوع است. رفتن، مردن و... در اين كلمه به كار گرفته شده. گفت بنويس «در محاصره نبود توام» كه نپذيرفتم و گفتم مي‌خواهم اين دشواري را داشته باشد. اين چالش‌ها و رفت و آمدها را با هم داشتيم».

الهي به عنوان شاعري كه بارها و بارها شعرهايش را ويرايش مي‌كرد و حتي سال‌ها بعد سراغ نسخه‌هاي چاپي‌اش را مي‌گرفت تا اصلاح‌شان كند دقيقا برابر شاعري چون مويد قرار مي‌گيرد كه مي‌گويد:«آنچه را آمد نبايد خراب كني».

حالا چگونه مي‌توان گفت كدام‌يك بهره‌هاي بيشتري از حقيقت برده‌اند؟ با اتخاذ كدام روش، نتايج بهينه‌تري حاصل خواهد شد؟ پاسخ به اين پرسش‌ها نمي‌تواند متقن باشد هر چند اگر من حالا در اين روايت «محاصره» گزاره شلخته مويد را به توصيه صيقل ‌خورده الهي ترجيح بدهم.

هر شعري، بي‌خويشتني خود را عرض مي‌كند؛ گاه بايد رهايش كرد و گاه هم به جان بنايش افتاد. چنين دوگانه‌اي را در متن شعر مويد نيز مي‌توان رصد كرد. شعر او اغلب سرراست و يكه صرفا محصول آن بي‌خويشتني و دريافت بي‌دخل و تصرف است؛ در ميان اين نتيجه، گاهي با آنچه او در معرضش قرار گرفته هم‌تنه و هماهنگ است و گاهي هم نيست. آن‌جاها كه هست، شعرش همان كاري را مي‌كند كه خودش آن روز در حد فاصل آن تماس تلفني و دويدن و نوشتن جنون‌آميز من كرد و آن‌جاها كه دريافت، كافي نيست و بايد چون رفيقش، الهي، بارها هستي‌اش را دگرگون كند و نمي‌كند، شعرش، لجبازانه در زيستي پريشان و ژوليده سردرگم است هر چند هنوز هم بارقه بگيرد از نورهايي كه دل شاعر را روشن كرده‌اند. يدالله رويايي روزگاري نوشته بود:

«در شخص من دو شخص هست:

يكي مفرد كه امضا مي‌كند

ديگري جمع كه مي‌خواند

و در لحظه خوانش، ما سه شخصيم»

شايد آن را ‌كه بي‌خويشتن است و دريافت مي‌كند و آن را ‌كه هستي نويسش را مدام تغيير مي‌دهد، شخص سومي را در اين ميان به رستگاري مي‌رساند. او كيست؟ اين را مويد خوب مي‌داند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون