به بهانه اجراي نمايش «مراسلات فقط» در عمارت روبرو
قرائت دستهجمعي يك نامه
محمدحسن خدايي
با آنكه تعداد زنان در اجراي «مراسلات فقط» بيش از مردان است، اما اين گفتار و نوشتار مردانه است كه بر صحنه حكم ميراند و مناسبات را مدام از نو صورتبندي ميكند. ماجرا در رابطه با نامهاي است كه تك به تك به دست زنان ميرسد تا با صداي بلند خوانده شود و هر بار در ميانه خواندن بنا بر دلايلي ناكام ميماند. گويي اين آيين قرائت را بهطور متناوب نيرويي پيدا و پنهان متوقف ميكند. مانع اما نه مردان كه از قضا بدن و گفتار زناني است كه بر صحنه هستند و خود تحت انقياد. اگر بپذيريم كه هر نامهاي را نويسندهاي است و لاجرم خطابي است به مخاطباني، در اجراي «مراسلات فقط»، جملاتي كه با لكنت و انقطاع بر زبان زنان جاري ميشود گفتار مردانهاي است معطوف به يك زن. نه هويت مرد نويسنده آشكار ميشود و نه چندان تمايزي هست مابين زناني كه نامه ميخوانند. بنابراين مكانيسم بازنمايي از كار ميافتد و خبري از هويت يكپارچه نيست. حسام لك در مقام كارگردان از منطق بازنمايانه فاصله ميگيرد تا نشان دهد كه چگونه زبان و بدن زنانه، در اين خطاب شدنهاي مردانه كه همراه است با عتاب و انقياد، فاقد كليت و يكپارچگي است. با آنكه هر پنج زني كه بر صحنه حاضرند امكان قرائت قسمتي از نامه را مييابند، اما هيچگاه خوانش نامه به پايان نميرسد و تمايز زنان هم متعين نميشود. اجرا به توهمي از تكثر زنانه پديدار دامن ميزند كه حتي پوشش و ژستهاي متفاوت بيش از آنكه نشاني از تمايز و تفاوت باشد، يادآور نگاههاي ترسخورده و خيره زناني است تحت نظارت گفتار مردانه. مرتضي عليدادي و محمدرضا اكبري از ابتدا در گوشه صحنه روي نيمكتهاي چوبي مينشينند و مدام در حال نوشتن هستند. طنز ماجرا آنجاست كه لحظهاي بر آنچه مينويسند، نگاهي نمياندازند و فقط كاغذ سياه ميكنند. آنان هم مانند زنان اجرا، با نگاه خيره تماشاگران را زير نظر دارند و شايد نويسنده همان نامهاي باشند كه زنان نمايش تلاش دارند آن را بخوانند. در ادامه اما هر دو نفر جايگاه خويش را ترك كرده و به تدريج به ميانه صحنه نزديك ميشوند. اينگونه برآيند نيروهاي مردانه و زنانه صحنه
واجد تلاطم و تبادل ميشود. حسام لك با مركززدايي از روايت و اجتناب از قصهگويي تلاش دارد گفتار پيوسته و هژمونيك مردانه را دچار واپاشي و گسست كند. فيالمثل در ميانه يكي از نامهخوانيها، ناگهان گفتاري در باب فيزيولوژي بدن زنان و تجربه شخصي آنان در قبال بدن و خونريزي بيان ميشود. توامان تعدادي انار سرخ را با چاقو بريده، به قسمتهاي مساوي تقسيم كرده و به تماشاگران تعارف ميكنند. نوعي مناسك جمعي تماشا كردن، انار خوردن و گوش سپردن به رازهاي مگوي زنانه. «مراسلات فقط» مبتني است بر اين گسست و حاشيهرويها. از روايت مدام مركززدايي ميشود و در ادامه تمايز مردانه و زنانه كمرنگ شده و شكلي از همزيستي فارغ از هژمونيهاي جنسيتي به اجرا درميآيد. حتي زماني كه دو اجراگر مرد نمايش، در وسط صحنه مينشينند و در مقام صاحبخانه و مترجم، زنان مستاجر عمارت را به رعايت قوانين دعوت ميكنند، با فضايي گروتسك و بلاهتآميز مواجه ميشويم كه ديگر زبان هم نميتواند گفتار مرد صاحبخانه را هژموني بخشد و مستاجران را به قانونمندي پايبند كند، فقط ميتوان از اين نمايش ابتذال قهقهه زد.
حسام لك و گروه جوان اجرايياش با آنكه ماههاست به تمرين مراسلات مشغول بودهاند
اما كم وبيش به منطق دوري از تئاتر بدنه و تمناي شكلي از «آماتوريسم راديكال» وفادار مانده است. اجرايي كه تلاش دارد تمايز حاشيه و متن را بياثر و از بازنمايي واقعيت هولناك بيروني با منطق زمانه، حذر كند. مثل اغلب اجراهايي كه اينگونه منطق را بازنمايي بحراني ميكنند، اينجا هم گاه اجرا به گنگي و ابهام ميل ميكند. نكتهاي كه ميتواند پاشنه آشيل اين قبيل اجراها شود. اما در نهايت اجرا از چشماندازي كه مقابل تماشاگران ترسيم كرده، با تاكيد بر مرزهاي برناگذشتني كه ميان تماشاگران و تجربه زيسته زنان اجرا وجود دارد
با اندكي همدلي ميتوان تجربهاي تازه را در مواجهه با آن از سر گذراند. مراسلات نسبت اجراگران و تماشاگران را نيز به چالش ميكشد. بازتعريف جايگاه تماشا شدن و تماشا كردن در اجراي حسام لك به مسالهاي كانوني تبديل شده است. نكته مهم اما مربوط است به بياثر شدن اين تمايزات، چراكه در نهايت گفتاري كه زنان در مراسلات
به كار ميبندند، فارغ از نوع پوشش، كم و بيش شبيه يكديگر است و در نسبتي معنادار با گفتار مردانه بيان ميشود. بنابراين اجرا با مركززدايي و برگذشتن از تمايزات هويتي و سبك زندگي، در پي رسيدن به جهاني برابر است كه در آن بتوان فارغ از منفعتطلبي شخصي، آيين و مناسك جمعي را تجربه كرد. فيالمثل تعارف كردن تكههاي تقسيم شده انار در بين تماشاگران و در كنار هم تناول كردن آن، جايي كه خواندن مراسلات كنار گذاشته شده.