• 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4552 -
  • 1398 پنج‌شنبه 12 دي

بحر طویل‌های هدهدمیرزا / 18

ابوالقاسم حالت

مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیره‌دستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آن‌ها سال‌ها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویل‌های هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب می‌نویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويل‌هایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سی‌سال همکاری با هیئت‌تحریریه هفته‌نامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامه‌دهنده مسیر «حسین توفیق» می‌داند و بعد از نقل روایتی می‌نویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع می‌شد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت.»

در ادامه مقدمه، زنده‌یاد حالت درباره قالب مهجور «بحرطویل» هم نکاتی را یادآور می‌شود که خواندنی است. در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیرقابل اعتماد»، برخی از بحر طویل‌های ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونه‌هایی خواندنی از سروده‌های طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سروده‌ای است با عنوانِ «خودفریبی.»

 

درد نادانی و نابخردی و جهل، یکی درد غریب است که بسیار عجیب است و روان‌کاه و مهیب است و از آن رنج نصیب است. بلی، جهل مرکب چو بلایی‌است که يك‌عده ز افراد، چه دارا و چه درویش، کم و بیش، گرفتار بدان‌اند و از آن‌جای که کورند و گرفتار غرورند، از این نکته به‌دورند که هرکس که نداند که نداند، به خداوند که در جهل مرکب ابدالدهر بماند. غرض آن قوم که بی‌ دانش و هوش‌اند، به يك‌عمر خروشند و بسی فخر فروشند و بدین سفسطه کوشند که خود را همه‌جا زیرك و هشیار و خردمند قلمداد نمایند و خبردار کنند از هنر و معرفت خود همه‌کس را و درین‌باره گرایند به هوچی‌گری و لاف و هیاهوی عجیبی.

گرچه این قوم زبان‌باز و فسون‌ساز، در آغاز، خود از پشت‌هم‌اندازی و دون‌بازی خویش‌اند خبردار و به بی‌پایگی و پوچی هر لاف و گزافی که دروغین سر هم بافته باشند به‌خوبی دل‌شان می‌کند اقرار، ولی عاقبت کار، به هربار چو يك‌ چند نفر ساده و خوش‌باور و بی‌تجربه آن‌گونه سخن‌های دروغین بشنودند از این مردم و تصدیق نمودند و دهان بازگشودند به وصف هنر و معرفت و حکمت‌شان، كم‌كمك آخر خودشان نیز کنند آن‌همه را باور و خود را به کمال و ادب و معرفت و علم و هنر یکه‌ی آفاق شمارند و ندارند خبر كآنچه که نامش هنر و علم گذارند، نه علم است و نه فضل است و هنر، بلکه غرور است و فریبی.

شده از دوره‌ی دیرینه یكی قصه در این باب روایت که چنین است حکایت: وسط كو چه به يك‌روز، لشی احمق و پفیوز و بداندیش و بدآموز، برون آمد و دید آن که تنی چند ز اطفال، بسی خرم و خوشحال، بسی سرخوش و مقبول، بسی خوشدل و شنگول، به بازی شده مشغول و برای خوشی و شادی و تفریح ندارند قراری و شکیبی.

ناگهان پیش خود آن مرد، دروغی گَلِ هم کرد و جلو رفت و چنین گفت به طفلان که: «در اینجا ز چه بیهوده بسی فارغ و آسوده، به فریاد و شعف، وقت نمایید تلف؟ زود بیایید سر کوی دگر، سیب‌فروشی که بوَد زیر گذر، سیب فراوان به میان همه تقسیم کند.» جمله‌ی اطفال از اين حرف دروغی که شنیدند، پریدند و دویدند به شادی طرف کوچه‌ی دیگر که شتابند و بیابند نصیبی ز چپو کردن سیبی.

ناگهان شد خود او نیز بسی خرم و خوشحال، روان در پی اطفال و در این حال، ظریف چو بدان مردك ولگرد، نظر کرد، از آن مرد بپرسید که: «از بهر دروغی که تو خود ساخته‌ای، بهر چه این‌گونه خودت هم شده‌ای در پی اطفال دوان؟» گفت که: «آخر بچه‌ها چون ز من این حرف شنيدند، چنان نعره کشیدند و چنان تند دویدند که شد امر به من مشتبه و سخت در اندیشه فرورفتم گفتم که يقينا خبری هست و در آنجا اثری هست از این سیب، وگرنه ز چه اطفال بدین‌گونه دوانند و پی سیب روانند؟ از این‌رو، خود من نیز دوَم در پی آنان که ز يك ميوه‌ی مجانی و مفتی ببرم حظ و نصیبی!».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون