درباره «ناصر داروگر کرمانی»
کسی دشمن، مرا غیر از هوا نیست
سیدعمادالدین قرشی
«ناصر داروگر کرمانی» چهارم آبانماه سال 1314 در کرمان متولد شد. فامیلش از پیشه پدریاش که داروسازی بود نشات گرفته بود اما خودش کارمند پیشبینی هواشناسی شد و با همین سمت هم بازنشسته شد. در شعر جدی تخلصش «مهر» بود اما در عرصه مطبوعات غیرجد در جراید روز وقت ازجمله توفیق، بهلول، یاقوت، فکاهیون، طنز پارسی، اطلاعات، خورجین، گلآقا و... با امضای مستعار «اندک» که مخفف عبارت «اثر ناصر داروگر کرمانی» بود اشعار طنز و فکاهی میسرود و قلم میزد. مجموعهای از آثار طنز و فکاهیاش در کتاب «سراب» (1378) منتشر شده است. در اوصاف عنوان کتابش سروده بود: «چنین فهمیدنی هستی شهاب است/ به تعبیر دگر همچون حباب است/ حبابی را اگر گاهی ببینی/ همان را هم که میبینی سراب است». البته مجموعه دیگری از آثار او در کتابی به نام «نیش و نوش» (1380) مجوز انتشار گرفت اما هرگز به چاپ نرسید.
نمونهای از اشعار طنز و فکاهیاش چنین است:
کسی دشمن مرا غیر از هوا نیست/ هوایی بدتر از این شهر ما نیست/ دگر یک لحظه هم اینجا نمانم/ که تهران را دگر جای بقا نیست/ خوراک مردمان شهر تهران/ بهجز دود و بهجز باد هوا نیست/ ز درد خود تو گفتی کم بگویم/ به من برگو اثر از آن کجا نیست؟/ غذایم روز و شب گرد و غبار است/ قضا گوید مگر اینها غذا نیست؟/ برفتم پیش دکتر بهر درمان/ بگفتا بهر درمانت دوا نیست/ هزاران درد بیدرمان مرا هست/ به داروگر بگو دارو چرا نیست/ خدایا من غریبم اندرین شهر/ نمیدانم چرا یاری مرا نیست/ کنون نام چنین آب و هوایی/ تو خود گو «پس» که آیا هست یا نیست!
هوا مملو ز دود گازوئیل است/ زمین هم مثل آن از این قبیل است/ ز سرما آنچنان بر خود بلرزم/ که آویزان مرا موی سبیل است/ هزاران درد بیدرمان مرا هست/ ولیکن دکتری گفتا قلیل است/ چرا این سلسبیل دارد سه تا بیل؟/ ولی بیل با همه بیلیش بیل است/ بوَد پاکیزه جو بالای دربند/ به ری دربند دود گازوئیل است/ بوَد اشعار من کهنه نه آن نو/ چو در باب فعولن یا فعیل است/ نهتنها من خودم از پا فتادم/ ز من بدتر عیالم هم علیل است/ حقوق ماه یک کارمند دولت/ برابر با دو کیلو نارگیل است/ تو گفتی از چه رو هر دم مریضم/ هوای شهر تهران خود دلیل است/ ندزدیده یکی تخممرغ رذلم/ شترمرغ آنکه میدزدد اصیل است/ اگرچه قافیه تنگ است بر من/ ولی خود شعر من بحری طویل است/ نمیبخشم چو مال مردمان را/ حسودی گویدم از بس بخیل است/ ز دست دیپلم خود در عذابم/ اگرچه بهر آن بس قال و قیل است/ پی لیسانس گرفتن هرکه رفتهاست/ ذلیل است و ذلیل است و ذلیل است!
تازگی بنگر بلا هردم چه آسان میرسد/ زآسمان هم هی مرض همراه باران میرسد/ شب همه شب خود گرسنه سر به بالین مینهم/ از در و بامم مثال مور مهمان میرسد/ از اداره چون حقوقم را بگیرم ناگهان/ طبق قانون هر طلبکاری هراسان میرسد/ در میان بحرم و مانم بسان یک غریق/ بخت بد از هر طرف موجی خروشان میرسد/ ای خدای مهربان، ای خالق ماه و خسوف/ در خسوفم دائما کی ماه تابان میرسد/ ضد تخم انگلی دکتر برای من نوشت/ این همان تخمی بوَد کز انگلستان میرسد!/ گریه کمتر میکنم خندم به کار روزگار/ چونکه میدانم بلا بر چشم گریان میرسد/ اندکاندک میروم خندان به راه خویشتن/ زآنکه دانم هر رهی آخر به پایان میرسد!
چون حقوقم را بپردازند طبق فیشها/ اول بدبختی است و اندُه و تشویشها/ بهر اصلاح سرم باید دهم پانصد تومن/ پانصدی هم دو پسر گیرند بهر ریشها/ ثمن آن از بابت کبریت و یک قوطی چای/ عشر آن از بابت ادویه و کشمیشها/ صد تومن ماهانه پول بیمه و حق مرض/ کمترک از این نمیباشد بوَد زین بیشها/ یک دلار از بابت دعوای خود با همسرم/ مثل آجدانی کند هی بنده را تفتیشها/ پانصدی از بهر برقی کآن بوَد چون من خموش/ یکصدی گویا که برپا میکنم آتیشها/ نهصدی چون مرغ دل قدقد کند هر آینه/ گوییا باید دهم من مرغ حق را کیشها/ نصف آن از بابت پول دوا و دکتران!/ مثل خرج رودهها و لثهها و نیشها/ ششهزار و نهصد و هشتاد و اندی بهر قسط/ بیست و نه روز دگر پنجم گروی شیشها!
«داشت عباسقلیخان پسری»/ که ندیدهاست بسانش پدری/ در و دیوار ز دستش به عذاب/ چونکه نگذاشت پیای یا که دری/ جز کند پر شکمش را شب و روز/ نبُدش هیچ به دنیا هنری/ پاره میکرد همه کیف و کتاب/ که دگر علم ندارد ثمری/ چه رسد سود از اینگونه ولد؟/ هیچ جز آنکه رساند ضرری/ یا که میگفت اگر لوس و ننر/ زود میگفت نیَم، خود ننری!/ مادرش لیک در این وهم و گمان/ پسرش هست درخشانگهری/ اولیا حرف دوتا چونکه زنند/ خانه را نیست به از این پسری!
«برو کار میکن مگو چیست کار»/ مگو اندرین مملکت نیست کار/ بیا برشمارم برایت بسی/ کزین سرشماری به جایی رسی/ ز گردن درآور کراوات را/ همین یک بود بس اشارات را/ برو همچو آن یک لبو میفروش/ به آمل، به بابل، به زابل فروش/ چه باشد به از این بگو ای پسر!/ نه سرمایه خواهد نه فرهنگ و فر!/ درآور به هر صورتی نان خود/ مده گوش هرگز به وجدان خود/ ببین آن گدای سر کوی را/ ببین هیکل و آن بر و موی را/ ببین سرنوشت من دیپلمه/ همه کار من مویه و ماتمه!/ تفوق عزیزم به لیسانس نیست/ که با آن به هر جا روی شانس نیست/ ز دانش بتر در جهان هیچ نیست/ که دارندهاش در تنعم نزیست!