• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4554 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۵ دي

درباره مجموعه داستان ««قنادي ادوارد» نوشته آرش صادق‌بيگي

نويسنده جزيي‌نگر

امين فقيري

اميرمهنا|يكي از مواردي كه اين روزها در عالم ادبيات داستاني كشور بيش از ديگر زمان‌ها به چشم مي‌خورد، حضور موثر نويسندگان جوان است. نويسندگاني كه بيش از دوران‌ها به فنون نوشتن احاطه دارند. در بررسي اجمالي آثار داستاني كه طي چندسال گذشته منتشر شده‌اند، پي مي‌بريم كه شوق نوشتن و ذوق ذاتي در نويسندگان جوان به عنوان مساله‌اي
پيش‌رونده مطرح‌شده‌است به گونه‌اي كه آثار بسياري از اين نويسندگان را مي‌توان در حدو حدود استانداردهاي بالا مورد ارزيابي قرار داد. تعداد آثار منتشر شده از لحاظ كمي و قابل توجه بودنشان به دليل مسائل كيفي را در ادبيات داستاني كشور بايد به فال نيك‌گرفت زيرا اين ظهور خجسته نشان ازاين دارد كه اين نوع ادبي قرار است درآينده فراتر از حد تصورمان نمايش داده شود و سويه‌اي ديگر ازآن را شاهد باشيم.به نظر مي‌رسد كه انتشار مداوم آثار نويسندگان جوان بتواند درآينده‌نزديك، بحث جهاني شدن ادبيات ما را بيش ازپيش مطرح كند به شرط آنكه سازوكارهاي فرهنگي و حمايت‌هاي لازم ازاين نويسندگان صورت گيرد. درامارهاي رسمي كه سالانه دركشور منتشر مي‌شود، بخش عمده‌اي به جوانان نويسنده اختصاص دارد، نويسندگاني كه با تكيه برآثار اسلاف خود توانسته‌اند راه و رسم اصولي نوشتن را به خوبي فراگرفته و آن را به مثابه يك ابزار در ارتباط با ديگران به كار گيرند.امين فقيري نويسنده پيشكسوت در اين فرصت نگاهي كرده به يكي از مجموعه‌هاي كه تازه منتشرشده است.

 

هميشه فكر مي‌كنم براي اينكه كتاب اول آرش صادق‌بيگي را نخوانده‌ام چيزي را از دست داده‌ام، چراكه او را در كتاب دوم، نويسنده‌اي باهوش و قوي يافتم. انگار كه در سرش به جاي دو چشم و دو گوش چهار تا از هر كدام دارد. حرف‌ها را خوب مي‌شنود. دور و برش را خوب مي‌بيند و به معناي واقعي كلمه جزيي‌نگر است. با صبر و حوصله مي‌نويسد. آتشفشاني كار نمي‌كند و بهانه‌اش الهام نيست. پيرامون موضوعش تحقيق مي‌كند، اطلاعات مربوط به كار شخصيت‌ها را جمع‌آوري و بعد مثل پازل آنها را كنار هم مي‌چيند و نتيجه چيزي مي‌شود كه عنوانش هست «پاسخ چشم.» «پرتو» شخصيت اول داستان خودش را كشته است اما به دادش رسيده‌اند و به كما رفته است. جست و خيزهاي ذهني كه بين روايتگر كه شوهر پرتو باشد در طول داستان يك‌ آن از توطئه‌اي كه براي گذران اضطرابش خواهم ديد ساكت نمي‌ماند. او خواننده را به دنبال گردابي كه خود درون آن افتاده است، مي‌كشاند و با خود همراه مي‌كند: «آن‌قدر وسواس واقعيت داشت. آن‌قدر يك كار را كامل انجام مي‌داد. ايمان داشتم دو ورق دوتايي ديازپام را خورده كه خواب به خواب برود. يك ورق فاموتيدين براي اينكه مبادا اسيد معده برگردد و سوزش سر شكم جلوي سير بدهوشي‌اش را بگيرد، يك ورق مفناميك اسيد كه جلوي هر دردي را بگيرد و آخر سر يك ورق پروپرانول كه ضربان تپش با همان كندي فعاليت مغزي افت كند...» (ص8)

در اين داستان براي ما ثابت مي‌شود كه نويسنده درمورد هر فصل شخصيت‌هايش تحقيق كرده است و براي همين، اقدام به خودكشي مثل قطعات يك پازل مرتب كنار هم چيده مي‌شود كه با اشراف به كار و جزييات كامپيوتر و تمام مشتقات مربوط به آن آغاز و بعد با انداختن ماجرا در ريل يك ماجراي دلهره‌آور و پليسي ‌ادامه پيدا مي‌كند. اين را هم بايد اضافه كرد كه فصل سفر به استانبول براي جست‌وجوي روانپزشكي كه مثلا از راه دور زن‌ها را درمان مي‌كرده و وضعيت آدم‌ها، خيابان‌ها و كافه‌هاي استانبول و مسابقه فوتبال و دلهره رواني از نوع خيانت زن كه اكنون فقط مي‌تواند با چشم پاسخ نيم‌بندي به عكس‌العمل‌ها بدهد، داستان را پركشش و جذاب مي‌كند. خاصه آنكه در اوج داستان شخصيت راوي نمي‌داند از اين دنيا چه مي‌خواهد و اصولا ازدواجش بر چه مبنايي از اصول زندگي بوده است.

حسن كار آرش صادق‌بيگي هم اين است كه ماجرا را در ماجرا مي‌پيچاند و هميشه دو جريان را به موازات هم پيش مي‌‌برد. در «دويدن در خواب» روايت زندگي و فراز و فرودهاي پدري را مي‌بينيم كه رويا و همه ‌چيز را مخفي مي‌كند و به قول شاعر به نوعي به ويراني خود نشسته است. معلمي است بازنشسته كه حواس‌پرتي‌‌هاي مخصوص به خود را دارد و حوادث و رويدادها گويي از بالاي سرش پرواز مي‌كنند. خواننده برايش اين سوال پيش مي‌آيد كه آيا اين مسائل تاثيري هم بر بنيادهاي روحي او دارد يا نه؟ كسي كه 10 سال منتظر ديدن جنازه فرزند مفقودالاثرش بوده، پس از اينكه جنازه و تكه استخوان‌هايي از او يافت مي‌شود با خونسردي با مساله روبه‌رو مي‌شود. گويي او زندگي را با طنزي جانكاه به اشتباه گرفته است. پدري كه با وجود ديدن بقاياي پسر شهيدش، رنگ خون پازن‌ها و آهواني كه شكار مي‌كند را به ياد آورده و به وجد مي‌آيد.

داستان «صد مثلث» يك داستان هدفمند است. روايت از زبان فردي خرده‌پا در شغل گزفروشي است كه از هيچ به ثروت مي‌رسد (البته بر اثر پشتكار خود در آن رشته). اين را مي‌توان در مولودي‌هايي كه هر سال مي‌گيرد و گز روي سر مردم مي‌ريزد، ديد. بعد از مدتي پسر به خارج مي‌رود و در رشته موسيقي كه مورد علاقه‌اش است، درس مي‌خواند و پدر از شنيدن خبر ازدواج امين با يك دختر مسيحي شوكه مي‌شود چون خودش برنامه‌هايي براي پسر دارد. پدر تصميم به قطع رابطه مي‌گيرد و جواب هيچ‌گونه پيغام پسر را نمي‌دهد تا اينكه مي‌فهمد يگانه پسرش در يك تيراندازي بين دزدها و پليس به تير جفا كشته شده. داستان با شيفتگي ادامه پيدا مي‌كند تا اينكه زن پسرش «كرنليا» به ايران مي‌آيد و پدر متوجه مي‌شود كه او باردار است و اين را معجزه تلقي مي‌كند و
بار ديگر مولودي هر ساله برقرار مي‌شود با هزاران گز مثلثي شكل كه بر سر مدعوين ريخته مي‌شود.

شايد پنج، شش‌بار فينال داستان «شاخه‌هاي روشن» را خواندم. حس مي‌كردم بايد اين داستان ادامه داشته باشد! البته زباني كه انتخاب شده با برهه تاريخي كه داستان در آن رخ مي‌دهد، همخواني ‌دارد؛ يعني نثر منشيانه دوره قاجار، بدون اينكه نويسنده از كلمات دست و پا گير و قلمبه استفاده كرده باشد. با وجود تشخص نثر او، واژه‌ها همه فهم و ساده انتخاب شده‌اند. سراسر داستان انگار بر پايه‌هاي توصيف بنا شده‌اند. گاه انسان فكر مي‌كند كل داستان نيز در برف از رفتار مانده است! به قولي تا آمد چشم و گوش‌مان به واقعيت مصيبت‌باري چون عشق گرم شود دستي داستان را بريد و مچاله كرد.

و اما داستان «قنادي ادوارد» كه نامش زينت‌بخش پيشاني كتاب است، حسن كار آرش صادق‌بيگي است چون در ساختار داستاني‌اش تكرار وجود ندارد، يعني موضوع متفاوت مي‌شود. فضا همراه موضوع به جهان‌هاي تازه‌اي عنايت دارد. شخصيت‌ها از نظر روش و منش و ميزان فرهنگ و تاثيرگذاري بر پيرامون خود تفاوت دارند. كمتر ديده‌ام كه نويسنده همه ‌چيز را رها كند و به توصيف قد و قواره و وضعيت چهره بپردازد اما انگار كه ما سال‌هاست با اين آدم‌ها دمخور و آشناييم. پس اين مساله نمي‌تواند نقطه ضعفي براي داستان‌ها باشد، هر چند كه چشم پوشيدن يكسره از آن هم گاهي بر شكستگي بخشي از يك كاسه عتيقه و گرانبها مي‌ماند. قبلا هم گفتيم اگر آرش صادق‌بيگي موضوعي را براي نوشتن برمي‌گزيند و مدتي را صرف تحقيق درباره چند و چون ماجرا مي‌كند، در پزشكي ورود مي‌كند، شكار مي‌رود، موسيقي ذهني‌اش را مي‌نوازد، باله كار مي‌كند و همراه حيدرعمواوغلي بمب دستي پرتاب مي‌كند اما زياد راجع به مفهوم عشق مزاحم خواننده نمي‌شود. بايد گفت كه صادق‌بيگي روي هم رفته نويسنده معتقد و نجيبي است.

در داستان «قنادي ادوارد» برخلاف پنج داستان ديگر راوي نويسنده است. در داستان‌ اول راوي شوهر پرتو بود و در داستان دوم راوي پسر جواني است كه پس از مدتي به خانه بازمي‌گردد. در داستان سوم راوي پدري است كه روزگار خود را حكايت مي‌كند. در داستان «شاخه‌هاي روشن» (چهارم) راوي يك مامور است كه به اوضاع سر و سامان مي‌دهد. در داستان ششم راوي يك جواني است در شش و بش ماجراهايي كه مي‌گذراند و اما نويسنده ناپرهيزي كرده و به عنوان داناي كل در داستان ورود كرده است. حتما مي‌خواسته دستش باز باشد و هر چه مي‌تواند آدم وارد داستان كند. همراه‌شان برود و غم‌شان را بخورد، دسته باله درست كند، با ‌ام‌كلثوم، حبيب الجماهير و امل ساين همسفره شود و آدم‌هايي كه اصحاب هنر و موسيقي اين مملكتند را معرفي كند. اصغر را بفرستد خون بي‌فايده خود را با سرنگ بكشد و بعد هم دور بريزند با رفقايي كه همراه هم پير شده‌اند و هر كدام از يكديگر خاطره‌هايي دارند كه بافت اصل كل داستان را تشكيل مي‌دهد. قنادي ادوارد براي اين انتخاب شده است كه بتواند مركزي براي گردهمايي آنان باشد. گذشته‌اي كه هر چند با افسوس همراه است ولي انگار شيريني بكري را در خود ذخيره دارد كه تمام شدني نيست.

آخرين داستان يعني «كبابي سردست» يكي از زيباترين و كامل‌ترين داستان‌هايي است كه تا حالا خوانده‌ام. اين داستان هيچ چيز زيادي ندارد. از ابتدا طنزي سرشار تا انتها زير پوست داستان حركت مي‌كند. اين نوع طنز يك نوع بلاتكليفي را نصيب خواننده مي‌كند و او نمي‌داند عصباني شود؟ بخندد؟ بگريد؟ غصه بخورد يا بداند كه بالاخره تكليفش با اين ماجرا چيست. آيا مساله خوردن دو پرس كباب كوبيده حاج شيخ احمد، اهداي دو دكمه سردست مطلا به فريدون شاگرد 15 ساله يك نوع لاف است؟ خواننده نمي‌داند باور كند يا نه؟ مهم اين است كه تمامي آدم‌هاي داستان اين ماجرا را باور دارند. چند شخصيت اصلي با ماجراهاي‌شان در داستان حضور دارند. اين نوع ماجراها به صورت موازي همراه يكديگر در حركتند كه البته بعضي خطوط در ميانه راه درون ديگري ادغام شده و اثري از آن باقي نمي‌ماند.

در داستان‌هاي اين مجموعه، چند شخصيت هستند كه ستون‌هاي خيمه كل آثارند. مثلا راوي داستان (زن فريدون كه آموزگار است و ظاهرا شخصيت مثبت داستان است) دوم فريدون (كسي كه به وضع كنوني خود راضي نيست زياده‌طلب است، اما آخر و عاقبت كاري برايش مهم نيست) سوم ميزلابدين «ميرزا العابدين» (شخصيتي كليدي و دوست‌داشتني كه به اين ايده واقعيت مي‌بخشد كه: لذت دنيا زن و دندان بود -بي‌زن و دندان جهان زندان بود و همين فلسفه است كه او را از لبه گور پاي سفره عقد مي‌كشاند. اين داستان را بايد خواند و آفريني نثار آرش كرد. قبلا هم گفتم آرش نويسنده‌اي است جزيي‌نگر، چيزي را از فضا و مكان و روحيه آدمي فراموش نمي‌كند و بعد اينكه به نوعي همه فن حريف است. براي هر داستان اطلاعات جمع مي‌كند. داروها –مشاغل- تاريخ و... اين همه را كنار يكديگر مي‌نشاند تا داستان با واقعيت زندگي همخواني داشته باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون