• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4554 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۵ دي

فلسفه تحليلي و فلسفه اسلامي

چهارمين نشست هفتگي «نيم فاصله، دانشگاهيان در فضاي عمومي» با موضوع «رويكرد تحليلي به فلسفه اسلامي» با حضور محمود مرواريد، عضو هيات علمي پژوهشگاه دانش‌هاي بنيادي، چهارشنبه 11 دي ‌ماه از سوي موسسه خانه كتاب برگزار ‌شد. در ادامه گزارشي از سخنان او از نظر مي‌گذرد.

 

اساسا فلسفه تحليلي يعني چه؟ و تفاوت و شباهتش با ديگر فلسفه‌ها چيست؟ مي‌توان
10 خصوصيت براي فلسفه تحليلي بيان كرد كه معمولا نظريات و افرادي كه ذيل فلسفه تحليلي قرار دارند چند نمونه از اين خصوصيات را دارند. خصوصيت اول اين است كه در فلسفه تحليلي وقتي با يك مساله كلان فلسفي برخورد مي‌كنند، فيلسوفان تحليلي به مسائل ريزتر خردش مي‌كنند و مي‌كوشند اين مسائل را به سرانجام برسانند تا درنهايت بتوانند تصويري از يك مساله كلان به دست بياورند. دوم اينكه در هر بحثي كه وارد مي‌شوند باتوجه به واژگان و مفاهيمي كه در آن مساله وارد شده، حتي‌الامكان سعي مي‌كنند به صورت دقيق و واضح، منظور را بيان كنند. خصوصيت ديگر اينكه در هر بحث فلسفي با چند دسته از گزاره‌ها مواجه هستيم و استدلال‌هايي وجود دارد كه دسته‌ها را از هم مجزا مي‌كند و گاه براي اينكه اين مسير به صورت مناسب ادامه پيدا كند از شماره‌گذاري استفاده مي‌شود و براي اينكه استدلال‌ها تا بي‌نهايت پيش برود از ابزار منطقي استفاده مي‌كنند، لذا فلسفه تحليلي و نتايج منطقي به يك معنا با هم متولد شده‌اند و در طول گسترش فلسفه تحليلي منطق‌هاي كلاسيك و منطق‌هاي غيركلاسيك رشد كردند، يعني هم منطق‌ها به رشد فلسفه تحليلي كمك مي‌كنند و هم بالعكس.

مولفه ديگر اينكه در سخن فلاسفه تحليلي، كمتر به كلي‌گويي پرداخته مي‌شود، البته مبهم بودن منافاتي با تكنيكال بودن ندارد، بيشتر فيلسوفان تحليلي سعي مي‌كنند بيشتر از آنكه به آرايه‌هاي لفظي بپردازند دقيق حرف بزنند. ويژگي ديگري كه در شيوه تخصص تحليلي مشاهده مي‌كنيم اين است كه به فهم عرفي احترام مي‌گذارند، فيلسوفان تحليلي شهود را به عنوان يك قرينه مهم در تخصص خود مي‌پذيرند، اما نحوه تلقي فيلسوفان تحليلي از شهود با تلقي كه فيلسوفان مسلمان از بداهت دارند، اين‌گونه است كه فيلسوفان مسلمان معمولا بداهت را يك قرينه خطاناپذير تلقي مي‌كنند، ولي فيلسوفان تحليلي، شهود را يك قضيه خطاپذير مي‌دانند.

خصوصيت هشتم فلسفه تحليلي جزيي‌نگري است. فلسفه تحليلي كمتر به نظام كلي فلسفي مي‌پردازد، گرچه برخي فيلسوفان تحليلي در اواخر عمر حرفه‌اي خود گويا كارهاي مختلفي انجام داده‌اند و جزيي شدن فلسفه تحليلي شايد انتقاداتي به همراه خود داشته باشد، ولي گريزي هم نيست و لازمه پيشرفت است، البته راهكاري هم براي كاهش آسيب‌ها وجود دارد، مثلا مطالعات بين‌رشته‌اي مي‌تواند آفت‌هايي كه جزيي‌نگري دارد را كم كند.

جنبه ديگر از فلسفه تحليلي، جنبه معرفت شناختي است، يعني فيلسوفان تحليلي نمي‌گويند كه حاصل كار ما يك معرفت يقيني به واقعيت است و مولفه نهايي، اينكه فيلسوفان تحليلي به ساير شاخه‌هاي دانش عصر توجه زيادي دارند و تعاملي دو سويه بين فلسفه تحليلي از يك‌سو و رياضيات و علوم تجربي از سوي ديگر وجود دارد. بنابراين اين 10 مورد بخشي از خصوصيات فيلسوفان تحليلي است كه قالب فيلسوفان تحليلي برخي از اين مشخصات را دارند، اما بسياري از خصوصيات در فيلسوفان قديمي قابل مشاهده است، البته تفاوتي از حيث روش وجود دارد مثلا اينكه فيلسوفان تحليلي دقت و تحليل و استدلال را با عمق بيشتري دنبال مي‌كنند و دليلش هم اين است كه ابزار دقيق‌تر مثل منطق در اختيار دارند، اما در اصل كار خيلي به هم شبيه هستند.

شاخه‌هاي فلسفه تحليلي شامل فلسفه زبان، فلسفه معرفت، فلسفه اخلاق و هنر و... است و همه شاخه‌هايي هستند كه درون فلسفه تحليلي قرار دارند. فلسفه تحليلي از زمان تولد تاكنون ادوار متفاوتي را طي كرده كه در ادوار مختلف تفاوت‌هاي زيادي هم از حيث روش و مسائل وجود دارد، اما در برخي ادوار مياني فلسفه تحليلي به معنايي مي‌توان گفت كه متافيزيك و بخش‌هايي از فلسفه سنتي به محاق رفته و اين به خاطر ديدگاهي بوده كه درباره معناداري داشتند و معتقد بودند كه بسياري از مسائل سنتي فلسفه به‌ويژه متافيزيك ناشي از كاربرد نادرست زبان است كه اگر زبان را دقيق و صحيح به‌كار ببريد بسياري از مسائل فلسفي منحل خواهد شد، لذا كار فيلسوف هم بيشتر متمركز بر زبان است. از اواسط قرن بيستم با كنار رفتن اين ديدگاه‌ها متافيزيك با قدرت به صحنه برمي‌گردد و بسيار رشد مي‌كند و در حال حاضر متافيزيك يكي از بالنده‌ترين قسمت‌هاي فلسفه تحليلي محسوب مي‌شود.پس فلسفه تحليلي يك منطق فلسفي نيست و يك شاخه فلسفي هم نيست، بلكه يك رهيافت عام است. آنچه در ذيل اين رهيافت قرار مي‌گيرد، روشي است كه در اين رهيافت اعمال مي‌شود و ذيل اين جريان عام شاخه‌هاي مختلف و مكاتب متضاد وجود دارد.

نسبتي كه بين فلسفه تحليلي و فلسفه اسلامي هست، مثل خويشاوندي است و اين نسبت نزديك از چند جنبه قابل بررسي است؛ جهت نخست، جنبه تاريخي اين قضيه است، جهت دوم روحيه رئاليستي است به اين معنا كه در هر دو تصور بر اين است كه مسائل فلسفي نسبت به تاريخ فلسفه اهميت بيشتري دارد و جهت سوم مشابهت در روش است، البته در عين مشابهت در روش، تفاوت‌هايي هم وجود دارد، اما فيلسوفان تحليلي معتقدند بداهت تضميني براي يقين نيست. چهارمين شباهتي كه وجود دارد، شباهت در مسائل است يعني درباره مسائل مشابه بحث مي‌كنند.

به لحاظ محتوا و مسائل هم اشتراك زيادي بين فلسفه اسلامي و تحليلي وجود دارد. البته تفاوت‌هايي هم وجود دارد. همين نقاط مشترك گاهي در شبكه‌اي از مفاهيم و چارچوب‌هاي متفاوت قرار مي‌گيرند. مي‌توان ادعا كرد كه در فلسفه تحليلي به سطحي از ظرافت و پيچيدگي و عمق رسيده‌اند كه در فلسفه اسلامي مشاهده نمي‌كنيم و دلايلش هم اين است كه در فلسفه تحليلي تكنيك‌هاي تحليلي يعني ابزارهاي زباني‌شان پيشرفته‌تر است و تمركز سيستماتيك بر مسائل دارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون