تمناهاي مينيمال
محمد خيرآبادي
فكر ميكنم كسي در اين شك نداشته باشد كه ما در عصر فوران «حرف» به سر ميبريم. از هر طرف كه ميرويم پستها و يادداشتها جلويمان را ميگيرند و فايلهاي صوتي و تصويري ما را به دانلود دعوت ميكنند. پيامهاي هشداردهنده، توصيههاي پزشكي، تحليلهاي سياسي و لطيفه و شوخي جزيي از مطالعات روزانه ما شدهاند. ميگويند اگر تعداد كلماتي را كه ما در طول روز از روي گوشي موبايلمان ميخوانيم، جمع كنيم سرانه مطالعه ما به كشورهايي مثل ژاپن و فنلاند نزديك خواهد شد. ما اتفاقا خيلي ميخوانيم. همه جا پر است از حرف. حتي اگر متن و مطلبي هم در كار نباشد، پادكستها و سخنرانيها به كمك هندزفري به ما آويزان ميشوند و همراه ما به دستشويي و رختخواب ميآيند.
هنري جيمز، داستاننويس امريكايي ميگفت: «يك كلمه بيشتر از آنچه به شدت ضروري است، نگوييد». شتاب زندگي مدرن و كمبود وقت همه ما را در عمل مينيماليست كرده است. رمان خواندن تقريبا منتفي است و امروز داستان كوتاه كه نه، داستانك و داستانهاي يك خطي پرطرفدارند. يادداشت جاي خود را به پست و پست جاي خود را به توييت داده است. از پرندهاي پرسيدند: «چرا آوازي كه ميخواني و چهچههايي كه ميزني اينقدر كوتاه كوتاه و بريده بريده است؟ يعني نفسش را نداري؟» پرنده گفت: «آخر من آوازهاي خيلي زيادي دارم كه بخوانم و دلم ميخواهد همه آنها را بخوانم. اين است كه ناچارم تكه تكه و كوتاه كوتاه بخوانم» . حالا حكايت ماست. فرم و ظاهري كه استفاده ميكنيم بريده و كوتاه است، اما در باطن و محتوا پر از حرف است. پر از ناگفتهها و تمناهاي بزرگ. ما كم حرف نميزنيم، بلكه كمكم حرف ميزنيم.
درست است كه مينيماليسم اصولا يك ساز و كار فرمي است، اما باطن و محتوايي هم دارد كه از فرم آن جدا نيست. شعار «كم زياد است» در واقع دعوتي است به اختصار و ايجاز و سادگي براي اينكه به كمك حذف زوايد، محتوا، خلوص و عمق بيشتري پيدا كند و نفوذ و تاثيرگذاري اثر افزايش يابد. مينيماليستها به جادوي جملات كوتاه و تاثير كمگويي و گزيدهگويي باور دارند. در حالي كه ما آن را تبديل ميكنيم به فرمهاي كوتاه و كوچكي كه به سبب كثرت استعمال بيخاصيت شدهاند. جانمايه مينيماليسم ميتواند فراتر از دايره هنر در زندگي كمك حال ما باشد. سادهزيستان جهان همه به نوعي مينيماليست بودهاند. سادهزيستي را به عنوان فرم برگزيدند به سبب آنكه محتواي زندگي را غنا و عمق ببخشند. اما ما مينيماليستهايي غيروفادار به روح مينيماليسم هستيم. آرمانگرايي ما را ببينيد. دور و برمان را شلوغ كردهايم با هزار آرمان و ايدهآل بزرگ كه به وقت عمل هيچ رستمي توان پيمودن مسير را براي دستيابي به آنها نداشته باشد. دينمان را با هزار پيرايه چنان سنگين و غيرقابل حمل ميكنيم كه رغبتي برنيانگيزد. سياستورزي و حركتهاي اجتماعي ما با چيزي كمتر از اصلاح كل امور و تبديل فوري وضع موجود به وضع مطلوب راضي نميشود. به نظر ميرسد ما محتاج آنيم كه در عين دست نكشيدن از آرمانهاي بزرگ و جهتنما، تمناهاي خود را مينيمال كنيم. ما نياز داريم بهرغم رعايت ايجاز و سادگي در فرم و رهايي از زوايد دست و پاگير ظاهري، جنگل آرمانها و ايدهآلهايمان را هرس كنيم و پروژههاي كوچك و قابل پيگيري براي خود و جامعهمان تعريف كنيم.