عدل و آباداني
مرتضي ميرحسيني
هرمزد دوم، هشتمين شاه سلسله ساساني بود. در دوران فرمانروايي خود براي عدالت كوشيد و اين در جامعه طبقاتي ساساني به معني دشمني با اشراف و اعلام جنگ به آنان بود. هشت سال فرمانروايي او در درگيريهاي مرزي در شرق و شمال گذشت و گويا در يك زدوخورد كم اهميت يا هنگام شكار كشته شد. اشرافي كه از راه و روش او ناراضي بودند مانع جانشيني پسرانش شدند. از سه پسري كه هرمزد از ملكه داشت، يكي را كشتند و ديگري را كور كردند و سومي را هم به زندان انداختند. سپس در آخرين روزهاي دي ماه در توافقي ميان خودشان، تاج پادشاهي را در خوابگاه يكي از زنان آبستن پادشاه آويختند و پسركي را كه هنوز به دنيا نيامده بود، شاپور ناميدند و به فرمانروايي برگزيدند. در سالهاي خردسالي و نوجواني شاپور، شماري از همين اشراف، اداره امور كشور را به دست داشتند و معمولا شاه كمسن و سال را در روند تصميمگيريها شريك نميكردند. اما شاپور از همان ابتداي جواني خودش را از زير سايه و سيطره آنان بيرون كشيد و با قدرت و صلابتي كه از او انتظار نميرفت، فرمانروايي را از آن خود كرد. به نوشته بلعمي «او شانزده ساله شد و به اسب برنشست و سوار شد و سلاح برگرفت. آنگاه مهتران و رعيت و سپاه گرد كرد و ايشان را آگاه كرد كه من بدان مذهبم كه پدرانم بودند، از عدل بر شما و آباداني كردن و دشمنان از مملكت راندن.» شاپور به ناآراميهاي مرزي پايان داد و سواحل خليجفارس را از راهزنان و قبايل نافرمان صحراگرد پاك كرد. بسياري از آنان را كشت و بسياري ديگر را به اسارت گرفت. فرمانروايي شاپور ذوالاكتاف كه دومين شاه با اين نام در دودمان ساساني محسوب- و از اينرو شاپور دوم خوانده- ميشد، هفتاد سال دوام يافت (از 309 تا 379 ميلادي) و به اعتبار احياي قدرت دولت مركزي و انقياد قبايل مرزي و جنگهاي پيروزمندانه با روميها به يكي از نقاط اوج و اعتلاي شاهنشاهي ساساني تبديل شد. سلطنتي چنين طولاني در تاريخ كشور ما بيسابقه بود.