افاضات
یحیی سمیعیان (متولد 1272)
اندر مصائب روزگار ستمشاهي
روز جمعه چنانکه میدانی
رفته بودیم ما به مهمانی
جمع بودند دوستان گرام!
جملگی از برای صرف طعام
آن یکی شاعری هنرپرور
وآن دگر فاضلی سخنگستر
دور سفره شدند یاران جمع
همچو پروانه گرد شعله شمع
جملگی از شراب معنی مست
هر یکی قاشقی گرفته بهدست
بود در پیش سینه یاران
حولههای سفید آویزان
ابتدا با پنیر نان خوردیم
آب یخ را در استکان خوردیم
بود در سفره کشک و بادمجان
بود در قیمه لیموی عمان
ترهحلوا بسی معطر بود
همهاش زعفران و شکّر بود
شربت آلبالوی رنگین
برد از اهل معرفت، دل و دین
یکی از دوستان دیرینه
کرد خود را فدای خاگینه
زد به مرغ آن رفیق ضربت را
دیگری سرکشید شربت را
بعد صرف طعام بیتشویش
گفتوگوی سیاسی آمد پیش
یکی از دوستان نیکخصال
داد اینگونه شرح و بسط مقال
گفت با آنهمه فداکاری
غربت و محنت و گرفتاری
آنهمه درس خواندنِ شب و روز
حبس تاریک ماندنِ شب و روز
از چه دولت به فکر ملت نیست
در پی دفع هر مذلت نیست
کار کو از برای کارگران
کو مساوات کاسب و اعیان
خبر از اکتشاف معدن نیست
کس ز فردای خویش ایمن نیست
وعده دادند در کمال خوشی
که شود آب شهر لولهکشی
لیک در شهر لوله پیدا نیست
غیر مکروب! در آب اصلا نیست...
اثر از وعدهها نگشت پدید
بلکه برعکس شد فساد شدید
در ولایات حاکم سرسخت
رشوه خواهد ز مردم بدبخت
روز و شب مردمان در آزارند
همه از دیده اشک خون بارند
گاه آژان، سراغشان آید
تا کمی وجه نقد برباید
گاه امنیه میرسد از در
بزند تا به جیب مشتی زر
اسم مشروطه رفته است از یاد
باد یادش بهخیر استبداد!
این وکیلان، وکیل خلق نیند
همه جز فکر دلق و حلق نیند
تا رواج است رشوه در کشور
نشود کار ما از این بهتر
دیگری گفت در ده قشلاق
زده مالک به زارعی شلاق
از چه رو مالکین بیانصاف
به رعایا چنین کنند اجحاف
وآن دگر گفت آمده سیلاب
گشته بس خانهها ز سیل خراب
برده سیلاب نصف شمران را
کرده تهدید شهر تهران را
سیلگیر از چه رو بنا نشود
کارها وفق میل ما نشود
باید اندر جریده کرد اخطار
تا که دولت همی شود بیدار
فکر اصلاح کارها بکند
غفلت و تنبلی رها بکند
مختصر، چون غروب شد نزدیک
شد هوا سرد و اندکی تاریک
همه از جای خود تکان خوردیم
سوی تهران هجوم آوردیم
گفت «ریحان»: صحیح فرمودید
راه حق و صواب پیمودید
لیک این حرفها اثر ندهد
این چنار کهن ثمر ندهد
روز بعد آفتاب کرد طلوع
شد همه کارها دوباره شروع
همه مشغول کار گردیدند
به خر خود سوار گردیدند
جمله حرفها فرامش شد
آتش طبع نیز خامش شد!