بحر طویلهای هدهدمیرزا / 23
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحرطویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است. در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «قلدری».
آدمی جاهل و بی عقل و خرد، کرد به بازار، خریداری بسیار، ز قند و شکر و چای، برنج و نخود و ماش، برای پلو و آش و نمود آنهمه را بار به يك گونی و شد منتظر باربری تا نهد آن بار به دوش وی و آن را به سوی خانه برد. هرچه که شد منتظر باربر معتبری، همچو کسی را نتوانست که پیدا بکند. عاقبتالامر صدا کرد یکی ارقهی ولگرد و از او خواست که آن بار به منزل برساند.
بار خود را بنهاد او به سر دوش وی و گفت: «برو سوی فلان كوچه و این بار بنه توی فلان خانه و از همسر من اجرت خود گیر.» پس از دادن دستور، بسی خرم و مسرور روان شد پی کار خود و، از سوی دگر، باربر بیرگ ولگرد، چو دریافت که آن مرد به قدری است تهیمغز که نادیده و نشناخته آن بار سپرده است به وی، بنشن و بار و بنه بر پشت چو بنهاد، روان گشت بسی شاد و ز هر بند غم آزاد. سپس برد و بهکلی همه را خورد. ز سوی دگری چونکه شب آمد به سر دست، دلآسوده و سرمست، بشد صاحب آن بار روانه به سوی خانه و چون دید ز بار و بنه اصلا خبری نیست، وز آن هم اثری نیست، نه غم خورد و نه افسرد و نه پژمرد و نه افتاد بدین فکر که اندر پی آن مال، رود از پی حمال و کند جهد که پیدا کندش گر بتواند.
روز دیگر که سر کار همیرفت، قضا را وسط راه، بهناگاه ، بدان ارقهی گمراه بیفتاد دو چشم وی و ابله عوض اینکه بگیرد مچ وی را و کشاند به سوی محکمه، خود تند دوان گشت و به يك گوشه نهان شد که مبادا نظر دزد بیفتد به رخش! چند تنی از رفقایش که خبردار از این واقعه بودند، بدو خندهکنان، طعنهزنان، خرده گرفتند که: «ای مرد حسابی! عوض اینکه رَوی در عقب دزد و سزایش دهی و حق خود از او بستانی، ز برای چه از او چهره نهان میکنی و داری از او بیم؟ ندانیم که پرهیز تو از او به چه ماند!»
گفت در پاسخ آنان: «رفقا، علت پرهیز من از باربر این بود که چون چشم به رخساره و اندام وی افکندم و سنجیدم و دیدم که چه پرزور و شرور است، به دل گفتم از این قلدر بی شرم و حیا هیچ عجب نیست که گر بيندم اینجا، یخهام گیرد و با زور ز من اجرت آن باربری هم بستاند!»