دلنوشتهاي براي ابراهيم منصفي
بازيابي يك اسطوره
علي آموختهنژاد
«انسان همواره با اسطورهاي معاصر است و هرگاه به تكرار آن به پا ميخيزد يا حركات شخصيت اسطورهاي را تقليد ميكند» ميرچا الياده
اسطورهها اگر در آغاز آمده بودند كه تفسيري از مفاهيم ازلي و ابدي براي انسان ارايه كنند و پاسخي به چيستي و چرايي زندگي انسان باشند و مفاهيمي چون آفرينش انسان، خدايان، آتش، ماه و ستارگان، كشاورزي و... را معنا ببخشند، در جوامع مدرن و پستمدرن به صورت دغدغه و معنايي تازه خود را پديدار ميكنند.
جلال ستاري ميگويد: اسطوره براي نبش قبر نيست، بلكه بايد ديد اين اسطوره براي فرهنگ امروز چه پيامي دارد. هويت به عنوان يك شاخصه مهم جامعهشناختي و به صورت يك نياز در عصر مدرن بار ديگر خود را مطرح ميسازد و در فرهنگها و خردهفرهنگها راه باز ميكند؛ اسطورهها بخشي از تعريف ما از هويت و خويشتن خويش را مورد توجه قرار ميدهند. استان هرمزگان و به ويژه شهر بندرعباس در بيان نسبت خود با اسطورههاي پيراموني از يك گمشدگي تاريخي رنج ميبرد، چراكه بخش مهمي از هويت و تاريخ خود را بيآنكه امكان بازيابي آن را داشته باشد در پس قرون جا نهاده است. اسطورههاي تاريخي چندان همخواني و همگوني با محيط زيست مردم اين خطه نمييابند. يك جامعه با چنين شرايطي ناچار به خلق اسطوره خود، با خصايصي نزديك به خود است. ابراهيم منصفي از دل همين دغدغه و نگاه زاده ميشود و معنا مييابد. بندرعباس و در جغرافيايي گستردهتر هرمزگان ناچار است به اسطورهاي روي بياورد و آن را بيافريند كه بيشترين همزيستي و يگانگي را با آن دارد. از اينروست كه منصفي با تمام ظرفيتهايي كه دارد در قامت يك اسطوره شكل ميگيرد. انساني خلاق، نوگرا، آرمانخواه، مدرن كه در پي كشف و آفرينش يك جهان نو است و در عين حال زجر كشيده، محروم، ناديده انگاشته شده، زخم خورده كه بيانگر بخشي از خصلتها و وضعيت جامعه برآمده از آن است. بدينگونه است كه بار تاريخي يك جغرافيا با تمام ضعفها و فرصتها در منصفي متجلي ميشود. گستره هنر منصفي از شعر و ترانه و داستان تا تئاتر و سينما و موسيقي (آهنگسازي، نوازندگي، خوانندگي) موجب شده او با طيف گستردهتري از مخاطبان در تعامل باشد. اسطوره منصفي حتي به لحاظ آبايي و ريشههاي خانوادگي نيز جالب توجه است كه از يك سو در شرق و از يك سو در غرب هرمزگان ريشه دارد و رشد و بالندگي او در ميانه اين دو در بندرعباس رقم ميخورد.
منصفي با همه توصيفاتي كه از او شد به لحاظ كاريزماي شخصيتي و جايگاه اسطورهاي كه باز مييابد خود نيز ذهنيتي اسطورهساز دارد.
درد و رنج و معشوق در آثار او فراتر از يك بازتاب حسي ساده و گذراست. او رنج و درد و معشوق را كه در واقع بنمايه و ژرفساخت تمامي آثار اوست، در سطحي از اسطورگي روايت ميكند. آميس و ساراي شعر او در جايگاهي رفيعتر از يك معشوق؛ نه قابل ستايش كه قابل پرستش هستند.
آه يهوه
خداي ابراهيم
درياب، درياب
كه در مخافت تنهايي
چه سالياني مصيبتبار
به نجواي خون خود دل بستم
در سكوت شرقي معبد نشستم
بتها را شكستم
تا از وجاهت ساراي خود
بتي بر پاي دارم
و چونان تواش بپرستم
با صداقتي بس فراوانتر از آنكه
برهمنان هندو
«شيوا» را
و موبدان موبد
اهورامزدا را
درياب
اي يهوه
تا منشور دهگانهات را ديگر
نيازي به زجر عواطف عتيق من نباشد
كه آيات قلب من
از غزل غزلهاي سليمان
عاشقانهتر بود (شبهاي شعر خوشه صفحه ۴۸۰-۴۸۱)
تقديم به روح بلند حسامالدين نقوي گردآورنده آثار ابراهيم منصفي