با پوستاندازيِ غيرقابل پيشبينيِ گروه تئاتر «ليو» شرايط براي بعضي هنرمندان و دانشآموختگان جوان مكتب ليو فراهم شد تا كيفيتشان را بيش از گذشته به ما نشان دهند. اگر روزگاري «ليو سايه» وجود داشت، حالا ديگر به ليو اصلي بدل شده و عرضاندام ميكند. مازيار سيدي از اعضاي اين گروه امسال در چهارمين دورِ اجراهاي نمايش «آشپزخانه» به كارگرداني محمدحسن معجوني روي صحنه رفت تا به اين ترتيب مجموعا حدود 110 بار به شخصيت «پيتر» نمايشنامه آرنولد وسكر جان بخشيده باشد. نمايشي كه ابتدا آبان سال 95 در تماشاخانه پاليز اجرا شد و اين اواخر در بهمن 98 به تماشاخانه شهرزاد رسيد. شايد همين اندازه كه بدانيم يكي از اين سالنهاي خصوصي مورد نظر در فاصله دو اجرا ديگر وجود خارجي ندارد كافي باشد تا دريابيم چيزي شبيه يك عمر گذشته است. عمري كه سيدي هم به آن اشاره ميكند و نمايش «آشپزخانه» را يكي از مهمترين اتفاقهاي زندگي هنري خود ميداند. گرچه شايد ايفاي نقش در سينماييِ «متري شيشونيم» ساخته سعيد روستايي هم يكي از اتفاقهاي خوب سالهاي اخير كارياش باشد اما هرچه هست اينكه سيدي حالا بازيهاي تاثيرگذار نسل اول گروه با هنرمندي چهرههايي مثل رضا بهبودي و سعيد چنگيزيان را در اذهان زنده ميكند. با او درباره تجربه «آشپزخانه» و فعاليت در گروه تئاتر ليو گفتوگو كردهايم كه در ادامه ميخوانيد.
بعد از اينكه نمايش «توفان» را در سالن خورشيدي دانشكده سينما تئاتر كارگرداني كردي انتظار داشتم بيشتر روي همين زمينه متمركز باشي اما جريان دوباره به سمت بازيگري چرخيد. چه اتفاقي افتاد؟
قبل از نمايش «توفان» هم به گمانم حدود سال 93 در سالن مولوي روي پروژه «مرسولات پترزبورگ» كار كردم. كارگرداني براي من بيشتر به يك سرگرمي قلبي نزديك است و هيچوقت مثل بازيگري شبيه تخصصي كه بايد همه مشغلهام باشد به آن نگاه نكردم. اصلا قرار نبود در رشت كارگرداني كنم ولي اتفاقي افتاده بود كه ديدم حيف است، چون هم نيروي انساني وجود داشت و هم امكانات سختافزاري. از طرفي آقاي معجوني شرايطي به وجود آورده بود كه ادامهاش به همراهي افراد نياز داشت. «خرس و خاستگاري» در رشت روي صحنه رفت و همه مطلع شدند حسن معجوني آمده و قرار است جريان تئاتر پروبال بگيرد، بنابراين لازم بود ما به عنوان اعضاي گروه تئاتر «ليو» در مستحكمتر شدن جريان ايفاي نقش كنيم.
در نهايت هم اجازه ندادند كار به سرانجام برسد و ليو نتوانست در رشت ادامه دهد. چرا؟
در حقيقت بعد از ماجراي دار و دسته ونيزي من به تهران بازگشتم و تمرينهاي فيلم متري ششونيم شروع شد. اينجا ديگر در جريان بخش تراژدي اتفاقها نبود كه چه شد و چه كردند كه حسن معجوني و سالن هامون رشت نتوانست راه را ادامه دهد. ولي معتقدم اتفاقي كه در رشت رخ داد تا حدودي لطمهزننده بود اما در نهايت آقاي معجوني با اجراي «آشپزخانه» در همان شهر به همه نشان داد كه قرار نيست عقبنشيني كند و كار ادامه دارد.
اجراي «آشپزخانه» و كاري كه روي متن آرنولد وسكر صورت گرفت برايم اهميت زيادي دارد. در اين بازه زماني بازيگري تو هم پيشرفت و پيچش قابلتوجهي داشت. يعني پيتري كه تو سال 95 در سالن پاليز به نمايش گذاشتي تا حد زيادي با شخصيتي كه سال 98 در سالن شهرزاد ديدم تفاوت داشت. كمي درباره اين تغيير قرائت از شخصيت و نقش توضيح دهيد. كارگردان چقدر در اين ايجاد تغيير تاثير داشت؟
ابتدا قرار نبود به عنوان بازيگر در اين پروژه حاضر باشم، بلكه تصميم بر اين بود به عنوان مدرس يا مربي با گروه همكاري كنم ولي در نهايت اتفاقاتي افتاد و آقاي معجوني تصميم گرفت از اعضاي گروه كه با خودش كار كرده بودند استفاده كند. خيلي صميمانه ميگويم اگر روزگاري فرصتي دست دهد كه خاطرات زندگيام را بنويسم و اين خاطرات 10 جلد شود، قطعا يك جلد كامل به نمايش «آشپزخانه» اختصاص خواهد داشت. در حدود دوازده - سيزده سال كار تئاتر، اين نمايش مهمترين رخداد زندگي من بوده، نه لزوما به خاطر نمايشنامهاش بلكه اساسا به خاطر رويداد نمايش «آشپزخانه». فكر ميكنم از اينجا به بعد هم هر اتفاق هيجانانگيزي در طول زندگي حرفهاي من رخ دهد يا ندهد، حضور در پروژه «آشپزخانه» تا هميشه مهمترين بخش فعاليتهاي تئاتريام باقي ميماند. چند دليل دارد كه پيش از پاسخ به سوال شما بايد توضيح دهم. وقتي تمرينهاي «آشپزخانه» شروع شد 25 سالم بود و امسال وقتي اجراها به پايان رسيد به ماههاي پاياني 30 سالگي رسيدم. شايد بين 43 و 47 سالگي تفاوت چنداني نباشد اما به نظرم اين فاصله به لحاظ انساني و كسب تجربه براي يك جوان 25 ساله تاثير بسيار زيادي دارد. سفرهاي متعدد من به رشت يا شيراز و اصولا آنچه در اطراف اين پروژه در جريان بود انگار بلوغ به دنبال داشت. شما واقعا ميتوانيد در يك بازه زماني پنجساله در زندگي هر بازيگري شاهد رشد و نمو باشيد. بحث دوم به تجربه برميگردد؛ جايي كه معتقدم كارگرداني براي بازيگر تجربهاي متفاوت به دنبال ميآورد. چون وقتي فقط بازي ميكنيد، همواره داخل صحنه را ميبينيد و ذهن از بيرون به ماجرا نگاه نميكند، اما وقتي تجربه هر دو همراه شما باشد قضيه تفاوت دارد. وقتي با بازيگرها كار ميكنيد مدام از خودتان ميپرسيد، اگر من بودم اينجا چطور بازي ميكردم. بيشتر به طرح مساله رياضي شباهت دارد كه مدام روي كاغذ مينويسيد و خط ميزنيد. بحث تدريس و آموزش هم در اين سالها خيلي روي من اثر گذاشت، چون ابتدا از سرپرست گروه تئاتر ليو و بعدا به واسطه تحصيل در مقطع فوق ليسانس اين اعتبار را دريافت كرده بودم كه بتوانم مدون تدريس كنم. اين كار هم به تنهايي براي هركس به منزله حضور در مدرسه بازيگري است، چون اطلاعات فراواني را از خودآگاه به ناخودآگاه هدايت ميكند و شما در نهايت با انباشتي از داشتهها مواجه ميشويد كه روي صحنه به كار ميآيد. مجموعه اينها بود كه به اجراي سال 98 رنگ متفاوتي پاشيد.
در اين فاصله احتمالا بازي در سينما و كار با سعيد روستايي هم بيتاثير نبوده.
قطعا همينطور است و من نميتوانم انكارش كنم. كار كردن با سعيد روستايي شبيه كار در مدرسهاي است كه انگار ژانر خاصي در آن تدريس ميشود. ناخودآگاهي را در بازيگر زنده ميكند و او را به سمتي ميبرد كه متوجه نميشوم چطور اتفاق ميافتد. سعيد ميتواند بازيگر را به نقطه صفر برساند و در آن نقطه چيزي از درونش استخراج كند كه خودِ خودِ بازيگري است و اين كار ساده نيست. خيلي غريزي هم انجام ميدهد و من توضيح دقيقي برايش ندارم اما نتيجه اين ميشود كه وقتي دارم نقش پليس بازي ميكنم همهچيز خيلي طبيعي به نظر ميرسد. اين تجربه هم با من به نسخه چهارم نمايش «آشپزخانه» آمد. آموزههايي كه سر هيچ كلاس درسي پيدا نميشود.
اصولا حسن معجوني بين اين دو اجرا از بازيگر چه ميخواست؟ دست تو را باز ميگذاشت يا نه خواستههاي خطكشي شده و مشخص داشت؟
خيلي خيلي دستم را بازگذاشت. حتي روزي در شيراز چيزي گفت كه انگار برق سه فاز به من وصل كرده باشند. شخصيت پيتر يك صفتي دارد كه در هر مقالهاي بخوانيد يا به اجراهاي هر كارگرداني نگاه كنيد مورد توجه است. Angry man در اين اصطلاحا kitchen sink drama صفت ثابت پيتر بود كه ميتوانست باقي بماند و آقاي معجوني هم نظر موافق داشت؛ بحث بر سر اين بود كه چطور اجرا شود. توجه كنيم كه «آشپزخانه» تدوام اجرايي هم نداشت و تفاوتهاي مورد نظر از همين ناحيه نشات ميگرفت به اضافه اينكه كه طبق نظر كارگردان بايد سعي ميكردم تمام داشتههاي اجراهاي گذشته را رها كنم و پيتر را از نو بسازم.
«آشپزخانه» كلا چند جلسه تمرين شد؟
ابتدا يك 9 ماه و بعد 5 ماه هم كه در شيراز اتفاق افتاد. يك بار حساب كردم نمايش «آشپزخانه» 900 جلسه تمرين شد.
از طرفي به نظرم اين روزها در گروه تئاتر ليو با جنسي از بازيگري هم مواجه هستيم كه معتقدم سنخيت چنداني با چيزي كه درگذشته از سعيد چنگيزيان يا رضا بهبودي و بعدا خود تو سراغ داشتيم ندارد. اين تفاوت شكل بازيگري هم ميتواند چالش برانگيز باشد.
ما در اين سالها علاوه بر كار با اعضاي گروه خودمان با تعداد افراد زيادي از جنسهاي ديگر كار كردهايم. به همين دليل پذيرش رنگآميزي را داريم، بنابراين زمان تمرين با چهرههاي تازه رسيده پذيرا هستيم. البته بگويم وقتي سنم كمتر بود گاهي لبم را ميگزيدم ولي حالا ديگر ميدانم قرار نيست هميشه با افراد همجنس خودم در يك گروه باشم. كمااينكه وقتي من هم پايم را بيرون ميگذارم با كيفيتهاي متفاوت بازيگري و تربيت مواجه ميشوم. بله، درصدي از جنس بازي ارايه شده در گروه تئاتر ليو (اگر بتوانيم مختصات دقيقش را تبيين كنيم) در من وجود دارد ولي به هرحال ناچارم جاي ديگر كار ديگر انجام دهم، اما اينكه ما توانايي انجام چنين تغييري داريم باعث ميشود افراد ديگر كه شايد توانايي تغيير دادن جنس بازيشان را ندارند جذب كار با ما شوند.
حسن معجوني هم به همين شكل ميتواند جايي براي اميررضا كوهستاني «ايوانف» و «سالگشتگي» بازي كند و بعد در يك فيلم سينمايي نقش كاملا رئال به نمايش بگذارد. حتي در سينمايي ديگري جنسي از فانتزي ارايه دهد. سعيد چنگيزيان نيز همينطور.
بله، سعيد چنگيزياني كه در نمايش «كاليگولا» به كارگرداني همايون غنيزاده روي صحنه ميرود.
همچنين بازيگري است كه در «به خاطر يك مشت روبل» بازي كرده كه زمين تا آسمان با «كاليگولا» تفاوت دارد.
دقيقا.
مشخصا در اين باره صحبت ميكنم كه انگار حالا جنسي از بازي مورد توجه كارگردان قرار گرفته كه ابدا توان چنين نرمشي ندارد. البته شايد بهتر باشد با خودش گپ بزنم.
بهتر است خود آقاي معجوني توضيح دهد چون اصولا خيلي بروز نميدهد در ذهنش چه ميگذرد، اما به نظرم در تئاتر به چيزهاي ديگري هم توجه دارد. مثلا در نظر بگيريد تمركز بر تربيت و معرفي نيروهاي تازه. به نوعي ميتوانم بگويم جهانش بزرگتر شده و احتمالا در ارتباط با بازيگري به چيزهاي ديگري هم فكر ميكند. در تمام ادواري كه ليو به وجود آمده آدمهايي از بيرون آمدهاند و با گروه كار كردهاند. از هما روستاي نازنين گرفته يا هوتن شكيبا گرفته تا محمد جوزي، مهدي بجستاني و ديگراني كه در گذشته. از يكسو حسن معجوني در يكدست كردن اينها توانايي زياد دارد و هم اعضاي گروه بسيار منعطف با ماجرا برخورد ميكنند. سرپرست گروه از تمام اينها با عنوان «رنگآميزي» ياد ميكند و به نظرم قصد دارد جهان جمعي را گسترش دهد. من مثل تمام سالهاي گذشته به او اعتماد ميكنم و ميدانم اين اتفاق براي تمام آنها كه با ليو همكاري ميكنند يك شانس بسيار بزرگ است.
اجراي متن آرنولد وسكر در رشت و شيراز و تهران قطعا بسيار جذاب است، اما اين موضوع هم وجود دارد كه اگر متن وسكر در مناطق ساحلي و نقاطي كه شغل مردم با صيادي نسبت دارد، اجرا شود جذابتر است. احتمالا منظور اين است كه جالب نيست متن مرتبط با فضاي كارگري براي طبقه متوسط مرفه اجرا شود.
اجازه ميخواهم درباره متن وسكر به نكتهاي اشاره كنم. نمايش «آشپزخانه» در نقاط مختلف جهان روي صحنه رفته و در هر جغرافيا هم معاني خاص خودش را توليد كرده است. از اجرا توسط آرين منوشكين گرفته كه نمايش را دهه 70 به شيوه مختص خودش در فرانسه روي صحنه برد تا فيلمي كه سالها بعد بر اساس اين متن ساخته شد. ميخواهم بگويم نمايشنامه وسكر جزو آن دسته از متنهايي است كه بيشتر ما را ياد گذشتگانش در انگلستان مياندازد، مانند بنجانسون و شكسپير كه آثارشان به هنرمند فضا ميدهد، قرائتهاي متفاوت داشته باشند. وسكر اساسا انسان سياسي خيلي جدي بوده و اصلا مجموعهاي به نام نمايشنامههاي سياسي دارد. اينكه او در دوره خودش قصد داشته شكل خاصي از بيان سياسي- اجتماعي را انتخاب كند به لحاظ تماتيك بسيار اهميت دارد و همين تم به كشورهاي مختلف سفر ميكند. اگر به روايتهاي سياسي صدسال اخير جهان توجه كنيم، انگار همه چيز در يك دور باطل گرفتار شده و فقط رنگ و لعاب ماجراها تغيير ميكند. پس اينكه اتفاق مورد نظر در ايران به چه صورت رخ ميدهد به كارگردان و دراماتورژ اجازه ميدهد متن را كمي به محيط نزديك كند. ماجراي كارگرها و سرمايهداري به قدري در نمايشنامه پررنگ است كه شما هر كاري كنيد بالاخره از جايي به كليت اجرا سرك ميكشد. همچنين معتقدم متن كيفيتهاي ديگري هم دارد كه به آن براي كار در سال 95 و 98 الزام اجرايي ميبخشد. چنين متنهايي به كارگردان- مدرسهايي از جنس حسن معجوني اجازه ميدهد افراد بيشتري را در يك فضاي مدرن به پروسه آموزش و اجرا وارد كند. اگر با وزير علوم ارتباط داشتيم بايد از او ميخواستيم براي چهارسال حضور در اين نمايش كه لحظهلحظهاش درس بود به همه يك ليسانس بدهد.
گروه همچنان براي تو اهميت دارد؟
در ذهن من حك شده كه گروه چيز بسيار مهم و پايگاه خيلي محكمي است. بنابراين طبق آنچه قبلا توسط همين گروه در ذهن من برنامهريزي شده، حضور در گروه جزو الزامات يك انسان تئاتري است. هميشه خودم را به عنوان عضوي از گروه ليو ميدانم، اول به واسطه مباحث آموزشي و دوم ديني كه من به اين گروه احساس ميكنم.
سوال به اين علت به وجود آمد كه با تغيير نسل، تربيتها هم متفاوت شده و مواجهه با اينها بعضا ميتواند كار سادهاي نباشد. يعني عرق و علاقه به گروه از بين رفته و همه در فكر منافع شخصي هستند.
متوجه هستم. براي سيستمهاي آموزشي تمام كشورها در دورههاي مختلف هم اتفاق ميافتد. يعني برنامهريزي براي هر نسل و هر دوره تفاوت ميكند. من در دورهاي به ليو وارد شدم كه اهميت گروه براي تمامي اعضا انكارناپذير بود. ذهن فردي مثل من و اعضاي ديگر كه همواره با گروه همراه بودند به همين صورت شكل گرفت. جالب است بدانيد حتي وقتي قرار است نمايشي موقت كارگرداني كنم به فكر شكل دادن به گروه هستم، چون به نظرم در اين قالب است كه كار بهتر پيش ميرود. بله بايد اعتراف كنم جهان تئاتر نسبت به روزي كه من و امثال من به آن وارد شديم، زمين تا آسمان تغيير كرده است. آن زمان حتي چيزي به عنوان پلاتوي تمرين يا سالن خصوصي به معناي امروز وجود خارجي نداشت. شيوههاي تبليغ تفاوت داشت و موارد ديگري كه نشان ميدهد احيانا جايگاه تئاتر بين مردم تغيير كرده است. شايد من هم مدتي بعد به نتيجه برسم كه ذهنيتم راجع به گروه خيلي از مد افتاده و كهنه بوده و كاملا در اشتباه بودم. شايد من هم به سمت نوعي تفكر متفاوت گرايش پيدا كنم اما در كوتاهمدت همچنان اعتقاد دارم ما با سنتي تربيت شدهايم كه موظف هستيم آن سنت را حفظ كنيم.
بايد اعتراف كنم جهان تئاتر نسبت به روزي كه من و امثال من به آن وارد شديم، زمين تا آسمان تغيير كرده است. شايد من هم بعدا به نتيجه برسم كه ذهنيتم راجع به گروه خيلي كهنه بوده و به سمت نوعي تفكر متفاوت گرايش پيدا كنم اما در كوتاهمدت همچنان اعتقاد دارم ما با سنتي تربيت شدهايم كه موظف هستيم آن سنت را حفظ كنيم.