نگاهي به فيلم «جوجو خرگوشه»، ساخته تايكا وايتيتي
خاطرهسازي با رنگ نكوهش
محمدعلي افتخاري
بيان روايي فيلم «جوجو خرگوشه» در مرز ميان يك بازسازي كنايهآميز و شرح واقعهاي هولناك حركت ميكند. وقتي يك رويداد خشونتبار مثل جنگ به واقعهاي تاريخي تبديل ميشود، دامنه روايتهاي گوناگون از اين فاجعه را به دام قضاوتهاي احساسي ميكشاند. از اين طريق اين پديده، به تدريج، رنگ و روي واقعي خود را از دست ميدهد و به دام چيزي شبيه حكايتهاي پندآموز ميافتد. استفاده از تكنيك بازسازي در روايتگري پديدهاي مثل جنگ ممكن است خطرِ خاطرهسازي را به همراه داشته باشد. وقتي در جمع خانواده از خاطرات كودكي ياد ميكنيم، به نوعي حسرت از دست دادن يا خوشحالي گذشتن از زماني به زمان ديگر را به روايتي قابل شنيدن تبديل ميكنيم. در اينگونه روايتها، قصهگو با آگاهي تمام از گذشتهاي سخن ميگويد كه ديگر قابل دسترس نيست. حكايتهاي تمثيلي نمونه بارز اينگونه روايتهاست كه در پيوند با مفهوم پيچيدهاي به نام «تاريخ»، در لفافي پندآموز و اخلاقي ارايه ميشوند و گستره روايت را به يك ايدئولوژي پنهان محدود ميكنند. فيلم «جوجو خرگوشه» با استفاده از تكنيك بازسازي، نژادپرستي دستگاهِ فكري هيتلر را به خاطرهاي دور از دسترس تبديل ميكند و فرآيند قصهگويي را به دام خاطرهسازي ميكشاند. فيلمنامه «جوجو خرگوشه» به خوبي تماشاگر را با جوجو و داستان زندگي او همراه ميكند و موقعيتهاي جذاب درام را در زمان نياز ارايه ميكند. نويسنده در حالي كه به راحتي ميتوانست سكانس ابتدايي فيلم را از تعليقي سينمايي لبريز كند و از انرژي تماشاگر براي تشخيص هيتلر «واقعي» از هيتلر بازسازيشده شوخ، كمال استفاده را ببرد، با انتخابي به موقع (كه در جهت تاكيد بر بازسازي عمل ميكند)، تماشاگر را متوجه ذهن جوجو و آرزوي كودكانه و موقت او ميكند. جوجو يك هيتلر خيالي دارد كه با اشتياق از او فرمان ميگيرد. شخصيتهاي فرعي كه جوجو خرگوشه را در پيشرفت پيرنگ كمك ميدهند نيز حضوري به موقع و به اندازه دارند. در ميان شخصيتهاي فرعي اين دختر يهودياي است كه هر چند در ابتدا به نوعي شخصيت مبارز و عامل ايجاد كشمكشِ پيشبرنده داستان است، اما در واقع همراهِ پنهان و پيداي جوجو خرگوشه است و با حضورش، موضوع اصلي فيلم را شكل ميدهد. به هر صورت با وجود اينكه فيلمنامه با انتخاب كودكي دهساله به عنوان كانون احساسي روايت و رعايت قواعد سرگرميساز هاليوود، به فيلمي جذاب و تماشايي تبديل ميشود، اما آنچه فيلم «جوجو خرگوشه» را در كنار ساير آثار مشابه متفاوت جلوه ميدهد، موضوع آن است؛ موضوعي كه يك پديده شوم و ضد انساني را مطرح ميكند. حال نكته اينجاست كه آيا ميشود تفاوت ظاهري فيلم «جوجو خرگوشه» و تاكيد بر بازسازي هجوآميز نژادپرستي هيتلر را به عنوان يك كنش «ضدجنگ» پذيرفت؟
اگر امروزه هيتلر را به خاطر اميال نژادپرستانهاش ملامت ميكنيم، تنها به دليل وقوع جنگ و كشتار عظيم غيرنظاميانِ بيگناه نيست بلكه احساس انساندوستانه ما به دنبال جلوگيري از هرگونه تكرار خونخواهي و جنگطلبي است. روح انسان امروز، به هيچوجه نميپذيرد كه ناسيوناليسم افراطي و تفكرِ هيتلري دوباره زنده شود.
بنابراين دامن زدن به بازسازي و خاطرهسازي در تضاد با برابري و عدالتخواهي انسان امروز است. فيلم «جوجو خرگوشه» با وجود تاكيد بر اثرات مخرب جنگ، ناخواسته در جهت ارايه اين فراموشي حركت ميكند. از طرفي بايد پذيرفت كه اگر در بازگويي قصه جنگي عظيم، نيروهاي نظامي يك كشور، به هر شكلي برتر از ديگري جلوه كنند، اين خود يك ايدئولوژي نوين است. در حالي كه امروزه هر گونه پروپاگانداي برترينژادي در تفكر «عدالت و برابري» محكوم است.