اين نوشتار را با اين پرسش آغاز ميكنم: دكتر احسان اشراقي كه بود و به حوادث تاريخي چگونه و از چه منظري مينگريست؟
پاسخ به پرسشها نيازمند بررسي ساختار و شرايط زندگي و كاركرد ساختارها در زندگي اوست زيرا در درك و شناخت انسانها از محيط خود است كه تفسير آنان از زندگي و تغييراتي كه پيرامون آنها رخ ميدهد، اهميت پيدا ميكند.
دكتر اشراقي در زمانهاي پاي به هستي نهاد و باليد كه مصادف با دوران سلطنت پهلوي اول و دوم بود يعني دوران گذار از سنت به مدرنيته؛ دوراني كه تجددگرايي و شيفتگي به فرهنگ غرب رايج بود و كسب ثروت در جامعه بر علمآموزي اولويت داشت. اما چرا او با اين موج همراه نشد و طريق ديگري برگزيد و گونه ديگري زيست. از همينروست ضرورتِ چرايي شناخت و آگاهي از شخصيتهايي چون او كه به گونهاي ديگر ميانديشيدند و عمل ميكردند.
دكتر اشراقي در دوران سلطنت رضاشاه پهلوي در قزوين و در خانوادهاي اهل علم و ادب و هنر ديده به جهان گشود كه در امور ديواني و خدمات اجتماعي منشأ آثار فراوان بودند. تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در مدارس دولتي آنجا به پايان رساند و در سطوح بالاتر تحصيل به دانشگاه تهران رفت، در رشته تاريخ و جغرافيا تحصيل كرد و ليسانس گرفت. سپس تحصيلات خود را در مقطع فوقليسانس در رشته علوم اجتماعي و دكتري را در رشته تاريخ ادامه داد و در سال 1348 موفق به اخذ درجه دكتري شد.
او وقايع و تحولات سياسي متعدد و مهمي را در طول حيات خود چون اشغال ايران از سوي متفقين و پيامدهاي منفي اقتصادي و اجتماعي آن، برآمدن دولت دكتر محمد مصدق، ملي شدن صنعت نفت ايران، كودتاي 28 مرداد 1332و سرانجام سقوط سلسله پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي را ديد و درك كرد.
صاحبنظر ممتاز
دكتر احسان اشراقي در تاريخ معاصر ما، نيكوخصال و از جمله صاحبنظران ممتاز در زمينه تاريخ صفويه و قزوينپژوهي بود. استادي پايبند به اصول علمي و اخلاقي كه هيچگاه تا پايان عمر از چنين منشي دست نكشيد. بيترديد خانواده استاد در شكلگيري شخصيت فرهنگي و اجتماعي و رشد باورهاي اخلاقي او تاثير بسزايي داشتند. مجموعه اين شرايط همراه با استعداد ذاتي سبب شد تا او به عنوان فردي اخلاقمدار، مسووليتپذير و وظيفهشناس پرورش يابد و همواره به اين اصول وفادار ماند. فردي دانشگاهي و شاگردپرور كه حب مال و ثروت او را فريب نداد، تواضع و مناعت طبع را باهم داشت، از زرق و ريا دور بود و آزاديخواه. هنگام بحث به افراد احترام ميگذاشت و با استدلال، نظر خود را بيان ميكرد. پرورش در جامعه را منشأ آثار مهم ميدانست و براي فرهنگ در جامعه تقش اساسي و مهم قائل بود و بر كاربردي بودن تاريخ تاكيد ميورزيد.
هميشه متذكر ميشد كه چرا تجربهها به بخشي از حافظه تاريخي گستردهتر بدل ميشوند و بسياري ديگر نه؟ چرا برخي از مسائل مهم و فراگير به ياد سپرده ميشوند يا ميتوانند به ياد سپرده شوند؟تاريخنگاري كه معتقد بود تاريخنگاران توليدكنندگان مواد خامي هستند كه به تبليغات و اسطوره تبديل ميشوند. از اينرو، تاريخنگار بايد اين موضوع را در ذهن داشته باشد آنچه در مزرع خود ميكارد، به چه ثمري يا حاصلي براي ديگران تبديل ميشود. پس بسيار مهم است تاريخنگار مسووليت خود را به ياد داشته باشد. پژوهشگري فرهيخته كه دانش را به قصد شهرت و سوداگري نياموخته بود و براي نوشتن مطالب و تصحيح متون تاريخي شتاب به خرج نميداد. روح و روش علمي او به دور از تعصب بود و در مكتب پژوهش، پيرو علامه مفضال ميرزا محمد قزويني يعني دقت و وسواس كمنظير در ثبت و ضبط دادهها، تطبيق دادهها براي تصحيح آنها داشت. روح حقيقتجويي او را به وادي تحقيق در علل حوادث ميكشاند تا بين رويدادهاي تاريخي به رابطه علت و معلول دست يابد.
عاشق ايران و زبان فارسي
استادي كه به ايران و زبان فارسي عشق ميورزيد و هيچگاه مانند بسياري از استادان شيفته فرهنگ غرب نشد و همواره به فرهنگ و هويت خود ميباليد. به هنگام سخن هرگز به قصد تفاخر و خودباختگي واژههاي فرنگي را استعمال نميكرد. او به ادبيات فارسي اهميت ميداد و آن را منعكسكننده اوضاع اجتماعي ايران، تحول نگرشهاي اجتماعي، تاثير سلسلهها و نهادهاي حكومتي و آداب و رسوم فرهنگي ميدانست و معتقد بود براي تقويت فرهنگ ملي، بايد متون ادبي را به دانشجويان شناساند چرا كه زبان فارسي نقش مهمي در هويتبخشي و فرهنگپذيري دارد و در واقع قوامبخش فرهنگ و مليت ايراني است.
استادي كه بياطلاعي از تاريخ ملي و تحولات سياسي بينالمللي را نكوهش ميكرد و در اين راستا، ارسطو را به دليل تقسيم بشر به دو دسته آزاد و بنده و بر حق دانستن اصل بردگي و عدم تساوي حقوق زن و مرد و پست شمردن زنان مورد انتقاد قرار ميداد.پژوهشگر و تاريخنگاري كه بين تاريخ، فرهنگ، جامعهشناسي و جغرافيا ارتباط برقرار ميكرد و خود پيوند فكري با فرهنگ و ادب و علوم اجتماعي داشت. او در پژوهشهاي خود به دنبال شرح علل و نتايج حوادث و وقايع تاريخي بود و سالهاي عمر خود را به تحقيق و تتبع در تاريخ صفويه گذراند، هزاران برگ نسخ خطي را خواند و چندين كتاب ترجمه و تصحيح كرد و مقالات متعددي به نگارش درآورد. دكتر اشراقي با اشراف و ديد وسيع و عميقي كه به تاريخ صفويه داشت، به دور از تعصب و جانبداري منابع دست اول را نقادانه مورد بررسي قرار ميداد و مباحث را با توجه به بستر تاريخي آن مطرح و تجزيه و تحليل ميكرد.
تسلط بر جغرافياي تاريخي
دكتر اشراقي بر جغرافياي تاريخي مسلط بود و از آن با وجود ارتباط تنگاتنگي كه با تاريخ و جغرافيا دارد، به عنوان دانش و رشتهاي جديد ياد ميكرد و ميگفت: «جغرافياي تاريخي از اوضاع طبيعي، اقتصادي و انساني و سياسي در طول دورهاي از تاريخ بحث و ما را در فهم و درك جغرافيا بيشتر كمك ميكند. استاد جغرافيا را به مثابه كليدي براي تاريخ ميدانست كه تاريخ بدون آن دركشدني نيست. از اينرو، بر آموختن اين علم و علوم اجتماعي تأكيد ميورزيد و معتقد بود ريشههاي تاريخ به جغرافيا ميرسد زيرا بدون داشتن دركي روشن از ساختار طبيعي يك كشور، وقايع روزمره كه انسانها در آن به سر بردهاند، نميتواند هيچ گرايش يا معنايي داشته باشد.استاد اعتقاد داشت برخوردهاي فرهنگي جوامع انساني همواره منشا و پايهگذار تحولات تازهاي در محيطهاي جغرافيايي بوده است و همواره فرهنگها دايما در حال تغيير و تحول هستند و قلمروهاي خود را توسعه ميدهند و در قرون اخير اين توسعه به طريق استمرار و نفوذ فرهنگي صورت گرفته است.
قزوين در گذرگاه هنر
دكتر اشراقي همواره در گفتار و آثارش از زادگاه خود، قزوين و بناهاي تاريخي آن، به نيكي ياد ميكرد و وجود مفاخري چون علامه قزويني، علياكبر دهخدا، عبيد زاكاني و عارف قزويني را در اين منطقه مايه افتخار ميدانست و ميگفت اين شهر خاستگاه نخستين تمدنهاي فلات ايران است و در طول تاريخ فراز و نشيبهاي متعددي را پشت سر گذاشته است. بنابراين، هر بار كه به قزوين مينگرم به عمق تاريخ سفر ميكنم، شهري كه از روزگاران كهن مهد اهل ذوق و علم و ادب و هنر بوده و در عهد صفويه پايتخت ايران كه نزديك به 85 سال مقر سلطنت بود و از مراكز مهم بازرگاني به شمار ميرفت.
نقش قزوين در گذرگاه هنر
خوشقلم، مجموعه پر برگ و بر
طرفه تاريخي است پر نقش و نگار
نخبه گنجوري است از در و گهر
اين عشق و علاقه موجب ميشد در مقالهاي با عنوان «قزوين، دومين پايتخت صفويان» زمينههاي انتقال تختگاه حكومت تازهتاسيس صفويان را از تبريز به قزوين بررسي كند و نشان دهد اين انتقال، چه تغييرات قابل ملاحظهاي در نظام اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي قزوين پديد آورد، بر جمعيت شهر افزوده شد و جمع كثيري از وابستگان به دربار و دولت و حتي صاحبان حرف، هنرمندان، شاعران و معماران در آنجا گرد آمدند. همچنين با تصحيح كتاب جنات عدن سروده عبدي بيگ شيرازي كه حاوي اطلاعات سودمندي درباره شهر قزوين در عهد شاه طهماسب اول صفوي، ابنيه تاريخي، عمارات و باغهاي مشهور سلطنتي آن از جمله جعفرآباد و سعادتآباد، اصطلاحات معماري، نگارگري و ديواني و مراسم اعطاي پناهندگي به بابر و بايزيد عثماني از سوي شاه طهماسب است، بار ديگر علاوه بر اثبات عشق وصفناشدني خود به زادگاهش و تاريخ صفويه، خدمتي به تاريخ و فرهنگ و هنر آن كند. دكتر اشراقي هرگاه فرصتي هم پيش ميآمد و فراغتي به دست ميداد به قزوين ميرفت. او در برپايي بزرگداشت مفاخر و همايشهاي تاريخي مرتبط با اين خطه مانند نخستين سمينار «رشد و توسعه قزوين» در سال 1370، همايش نكوداشت حمدالله قزويني در سال 1386پيشگام بود و در اين مجالس ديگران را از بيان گرم و مطالب علمي خود بهرهمند ميكرد. سرانجام هم وصيت كرد تا در زادگاهش به خاك سپرده شود.
توجه اشراقي به ايران فرهنگي
دكتر اشراقي از جمله ايرانشناسان و پژوهشگراني بود كه ايران فرهنگي را در نظر داشت و در معرفي فرهنگ و تمدن ايران به ايرانشناسان و متنپژوهان و توسعه ميراث فرهنگي ايران كوشيد.
استادي كه معتقد بود نسل جوان بايد براي تاريخ و فرهنگ خود ارزش قائل باشد چراكه ميراث فرهنگي يك ملت بيانگر هويت آنان است و عامل شكوفايي يك ملت، تكيه بر فرهنگ بومي است. او ميگفت ملتهايي كه در فراز و نشيب رويدادها و حوادث زنده ماندهاند، دلايل انكارناپذير بر هويت آنها وجود دارد.
استاد دانشگاه را محل علم و معرفت و ادب ميدانست و خود همواره به آن حرمت ميگذاشت و نسبت به استادان خود از جمله عباس اقبال، دكتر محمدحسن گنجي، سعيد نفيسي، دكتر غلامحسين صديقي، مسعود كيهان، دكتر خانبابا بياني، دكتر محمد معين، دكتر احمد مستوفي، احمد بهمنش، دكتر علياكبر بينا، ابراهيم پورداوود، دكتر محمدباقر هوشيار، غلامرضا رشيد ياسمي و عيسي صديق حقشناس بود و هميشه از آثار آن دانشمردان سخن ستايشآميز بر زبان ميراند و آن بزرگان را مياستود.
استادي دانا و توانا
باري! دكتر اشراقي استادي دانا و توانا، كارآموزده و خستگيناپذير بود و امروزه خود جزء ميراث فرهنگي اين جامعه است؛ لذا شناخت انديشههاي او از ضروريات جامعه علمي است. دانشجويان تاريخ همانگونه كه با افكار تاريخنگاران گذشته ايراني و خارجي آشنا ميشوند، بايد به انديشهها و نحوه تجزيه و تحليل استاد نسبت به وقايع تاريخي و پديدههاي اجتماعي آگاهي يابند. چرا كه به قول فرانسيس بيكن: «دانش يكباره توليد نميشود، همه دانش ما بر شانه گذشتگان جاي ميگيرند، يعني از انديشه و تجربه آنان سود برميگيرد. از اين دست كه چشماندازي گستردهتر دارد و خود ميتواند الگويي براي نسلهاي فردا باشد.»
دكتر اشراقي از اين منظر كه به واسطه استعداد ذاتي و كوشش بسيار در دانشاندوزي و علاقه به تحقيق و پژوهش در تاريخ صفويه و قزوين در گذر زمان به عنوان متخصص تاريخ صفويه و قزوين در مطالعات ايراني شناخته شده، از اينرو دانشجويان تاريخ بايد بيش از پيش با آثار گرانبها و ارزنده آن استاد آشنا شوند و روش علمي و طريقه تحقيق را از مطاوي كتابهاي او بياموزند و ميراث غني فرهنگ و تمدن ايران را زنده و احيا و معرفي كنند.
آنچه مسلم است مرگ دكتر اشراقي اگرچه جامعه علمي به ويژه گروه تاريخ دانشگاه تهران و دانشجويان و پژوهشگران تاريخ صفويه را در سوگ نشاند، استادي فرزانه كه در برابر علم و دانايي او سر تعظيم فرود ميآوردند اما بعد از مرگش و با گذشت روزگار، قطعا چهره او بيش از پيش نزد آنان درخشان و زندهتر ديده خواهد شد.
مدير پژوهشهاي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي