اعدام ماني
مرتضي ميرحسيني
ماني در زمان شاپور اول به دربار ساسانيان راه يافت و در پناه قدرت پادشاه قرار گرفت؛ گويا آن روزها يكي از فرزندان شاپور به شدت بيمار و رو به مرگ بود و ماني با اين ادعا كه پزشكي ميداند و از حكيمان بابِلي درمانگري آموخته است توجه او را به خود جلب كرد. اما بيماري فرزند پادشاه وخيمتر شد و معالجات ماني به بهبود حالش نينجاميد و او از دنيا رفت. شاپور در اين سوگ، صبر و استقامت از خود نشان داد و به ماني خشم نگرفت. حتي او را در جمع نزديكان خود پذيرفت، در سفرها و جنگها همراه برد و به وي فرصت داد تا از افكار و آموزههايش
سخن بگويد.
ماني، بهار 216 ميلادي، زماني كه هنوز اشكانيان بر ايران فرمانروايي ميكردند در بابل به دنيا آمد. همان سالهايي كه ساسانيان پايههاي قدرت خودشان را استوار ميكردند، ماني هم سفرهايي به غرب و شرق رفت و از مصر گرفته تا ساحل جيحون را زير پا گذاشت. حتي به هند هم رفت و مدتي نه چندان طولاني در آن سرزمين
زندگي كرد.
از راه دريا به هند رفته بود اما از مسير خراسان به ايران برگشت و به واسطه يكي از برادران پادشاه به خاندان سلطنتي نزديك شد. موبدان زرتشتي را خوار و منحرف ميشمرد و زير سايه شاپور، دشمني آنان را جدي نميگرفت و خطرناك نميديد. در دوره كوتاه سلطنت شاه بعدي، يعني هرمزد هم اين وضع ادامه يافت و ماني از آزار و فشار موبدان در امان ماند. اما بهرام كه به پادشاهي رسيد همهچيز تغيير كرد. وي نه مانند پدرش شاپور مقتدر و قاهر بود، نه مثل برادرش هرمزد بيباك و باصلابت. موبداني كه در دولت و دربار نفوذ كرده بودند، سرانجام ماني را از چشم خاندان سلطنتي انداختند و حكم حبس و اعدام او را از
پادشاه گرفتند.
بهرام هم تقريبا بيمقاومت و مداخله، ماني را به دشمنانش تقديم كرد؛ گويا فقط آن اواخر ماني را سرزنش كرد و گفت: «وجود تو براي هيچ كاري خوب نيست و حتي از عهده طبابت هم برنميآيي.» عبدالحسين زرينكوب در تاريخ مردم ايران مينويسد مخالفان ماني، او را «به بدعت و زندقه كه در آيين مزديسنان مجازاتش مرگ بود متهم ميكردند و وجودش را براي دين و حتي براي دولت مايه خطر ميديدند.» زرينكوب ميافزايد: «كينه و نفرت شديد موبدان از ماني مخصوصا از اينجا پيداست كه در روايات آنها، علاوه بر ساير اتهامات، او را كجپاي (= احنف) هم خواندند تا سيماي او را تصويري از يك شيطان لنگ
واقعي سازند.»
آنان ماني را در زندان شكنجه كردند و بعد با زجر و شكنجه جانش را گرفتند (2 مارس 274 ميلادي). ماني خودش را پيامبر ميدانست و آييني مختلط و التقاطي را تبليغ ميكرد كه «عقايد و مذاهب گونهگون بتوانند بيش و كم در آن بگنجند.» پيروانش را به زهد و سادهزيستي فرا ميخواند و خواص مريدانش را از همه لذتهاي مادي و حتي تصاحب مال منع ميكرد. آموزههاي او از چين تا قلب اروپا، عده زيادي را جذب و متاثر كرد و تا جايي كه ميدانيم تا روزگار مغولان هم نشانههايي از حضور پيروانش وجود داشت و گاهي در برخي حوادث از آنان سخن به ميان ميآمد.