به بهانه نمايشگاه عكس «ايران در آينه»
شامِ ابراهيم حقيقي
گروس عبدالملكيان
پابلو نرودا در جايي گفته بود: كار هنرمند واقعي مثلِ كار آبهاي زيـــرزمــيني است. يعني اينكه سالها سنگها را خردهخرده ميتراشد، خاك را كمكم كنار ميزند، راه خود را باز ميكند و سر از خاك بيرون ميآورد.
وقتي از پلهها پايين آمدم، وقتي از ميانِ آن معماري ساده، صميمي و مهربان گذشتم و چون كسي كه خداحافظي ميكند و از آغوش رفيقش بيرون ميآيد، از درِ «گالري شيرين» بيرون آمدم، داشتم به همينها فكر ميكردم. به اينكه شايد مهمترين مولفه كار يك هنرمند، همين صبوري، تحمل و تامل باشد. به اينكه حتي اگر برايش فضايي فراهم شد كه راه چند ساله را يك شبه طي كند، بهتر است اين كار را نكند و اتفاقا بهتر است برگردد و طي سالها، ذره ذره ذره، تمام مناظر آن راه را درك كند، چراكه داستان هنرمند فرق ميكند، چراكه در هنر؛ رفتن، رسيدن است. و اتفاقا در هنر تنها همين رفتن است كه معنا دارد و اساسا، «رسيدن» بيمعناست.
خلاصه اينكه داشتم همين طور از خيابان سنايي، پياده پايين ميآمدم و درگير بودم، چراكه هم بسيار سنگين بودم و هم بسيار سبك. هم كند بودم و هم تند. طبيعي هم بود. همين نيم ساعت پيش، در ملاءِ عام، حدود 20 تابلوي عكس را به آن بزرگي، از روي ديوارهاي گالري شيرين برداشته بودم، گذاشته بودم توي سرم. و همينها سنگينم كرده بود و البته تابلوها پر بود از آسمان و حركت و رقص رنگها. كه اينها مرا سبك ميكرد. ذهنم پر بود از تحليلها و دغدغههايي نظري درباره چند و چون كارها، كه قدمهايم را كندتر كرده بود. قلبم پر بود از حس و حالِ عكسها، رنگها و زيبايي مجنوني كه پاهايم را به بال بدل ميكرد. خلاصه اينكه حالم بدجور خوش نبود. خلاصه اينكه حالم بدجور خوش بود.
اصلا نمايشگاه خوب يعني همين. يعني تابلوها با تو بلند شوند بيايند توي خيابان. بيايند خانه. شب با تو بنشينند چاي بخورند. بعضيهاشان هم بلند شوند بروند، ميز شام را بچينند. و جايتان خالي كه امشب شام منظره داريم، رنگ داريم، آسمان و درخت و كلوت. خلاصه اينكه شام امشب ما را ابراهيم حقيقي پخته است. حالا هم با لباسي از تابلوهايش نشسته است كنارم و با همان لبخند مهربان، شام خوردنم را تماشا ميكند. من هم گفتم آقاي حقيقي حالا كه دوستان دارند ما را تماشا ميكنند، دلم ميخواهد تعارفي بزنم و اگر اجازه بدهيد چند كلمهاي درباره اين عكسها و طعم كمنظير و متفاوتشان صحبت كنم. حقيقي با كوهها و كلوتها و آسمانش نگاهم كرد؛ و تا دوردستها آبي بود.
دوستان نازنين، به معناي واقعي، اين عكسها طعمي متفاوت داشت. 25 تابلو از معماري ايراني و آميختگياش با آسمان و درخت و آب و زمين. در نگاه اول شايد گمان كني اين اشكال هندسي، اين مثلثهاي رنگي كه در گوشه و كنار كارها حضور دارد، طبق روال بسياري از عكسهاي روزگار ما كارهايي گرافيكي است كه روي عكسها اتفاق افتاده است. اما در گوشهاي از نمايشگاه وقتي به تصاويري از چگونگي شكلگيري و ثبت اين عكسها ميرسي، ميبيني كه عكسها كاملا طبيعياند، چراكه ابراهيم حقيقي با تمهيدي تازه، از تجربيات گذشتهاش در حوزه هنرهاي بصري بهره برده است و با استفادهاي نامحسوس از چند قطعه آينه در هر عكس موفق شده است، فضاهاي مختلفي را با هم تلفيق كند. يعني اگرچه فلان عكس از زمين گرفته شده، اما آسمان را درون آن جاي داده است و زمين را در آسمان حل كرده است. يكي از مهمترين مولفههاي اين عكسها، مقوله همزماني است. حقيقي با همنشين كردن تكهتكههاي مستقل از هم، توانسته است نوعي همزماني فضاهاي ناهمزمان را رقم بزند. براي مثال فرض كنيم ما در مسير ديدن يك بناي باستاني، ابتدا با درختان حياط روبهرو شويم، بعد، دقايقي سر به سمت بالا بچرخانيم و آسمان آبي را نظاره كنيم، بعد پيشتر بياييم و از فاصله چند قدمي طوري مقابل ساختمان قرار بايستيم كه چيزي جز ستونها و طاقها و كاشيكاريها در فضاي چشممان جاي نگيرد. اما اين ظاهر امر است و در حافظه تصويري ما همزمان با بناي ساختمان، آسمان و درختاني را نيز كه پيش از آن ديدهايم، حضور دارند. حالا حقيقي آمده است و با استفاده از تكنيك آينهها همين مقوله را در عمل اجرا كرده است. يعني شما روبهرو، پشت سر و بالاي سر خود را در يك قاب ميبينيد. يعني اگرچه به ظاهر روبهروي عكس قرار گرفتهايد، اما به واقع در درون فضاييد، چراكه درختان و آسمان و بنا كه در يك قاب نميگنجيدهاند، در يك قاب گنجيدهاند. از ديگر مولفههاي پراهميت در عكسها، حفظ كثرت در عين وحدت است كه فرم تمام عكسها بر اين منوال شكل گرفته است. همچنين حركت و سياليتي كه در قطعات درون عكسها ديده ميشود، خود يادآور حركتي است كه در معماري ايراني در جريان است. ميبينم بيدليل نيست كه از كلمه جريان استفاده كردم. ميبينم همين طور كه در خيابان سنايي قدم ميزدم، به جريان آبي كه از جويي كوچك ميگذشت، خيره ماندهام. ياد حرف نرودا ميافتم. ياد گپي كه با ابراهيم حقيقي عزيز زديم. اينكه ماجراي شكلگيري اين عكسها شش سال طول كشيده است. و اينكه او چون آبي زيرزميني خردهخرده سنگهاي مسير را تراشيده، از تاريكي بيرون آمده و بر خاك جريان يافته، تا ايران بر آن خم شود و خود را در آينه اين آب ببيند.