بحر طویلهای هدهدمیرزا / 24
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحر طویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است.
در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیرقابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «خر تو خر».
جمعی از تازهجوانان قدم از شهر پی گشت، سوی دشت نهادند و پی عیش فتادند و درِ شادی و عشرت بگشادند و ز هر باب بسی نکته بگفتند و شنفتند و بسی خنده نمودند و دل از هم بربودند و برای خوشی و وجد و طرب واسطه کردند همان خرمی سبزه و پاکیزگی آب و گرانسنگی کهسار و دلانگیزی دشت و دمن و لطف و صفای لب جو را.
ضمن تفریح و مزاح و خوشی و خنده بهناگاه از آن دور یکی برزگر خوشدل و مسرور عیان گشت که افسار خری داشت به دست خود و میکرد به زیر لب خود زمزمه و بود ز غم فارغ و آزاد و خوش و شاد، روانه به ره خویش، بری از غم و تشویش، چو يك چند قدم پیشتر آمد یکی از جملهی آن چند جوان در هوس افتاد که بهر خوشی خاطر یاران دگر، دست بیندازد و گیرد ز پی ملعبه آن مرد نکو را.
رفت در پیش دهاتی و بدو کرد سلامی و به وی گفت که: «حال تو چطور است؟» بگفتا: «بدکی نیست!» پس از آن به خرش کرد نگاهی و بگفتا که: «عمو جان، ز سر و روی تو پیداست که بسیار شریفی و نجیبی تو، ولی در عجبم من که برای چه کسی را که بوَد همدم و همنوع تو، بیهوده به زنجیر کشیدی که به هر سو بکشانیش؟ دریغ است کزین بیش، کنی خاطر او ریش، بکش از سر همنوع خود افسار و نجاتش ده از این بند، از آن روی که دارید تو و او به مثل حکم دو یار دوقلو را!»
مردك زيرك و هشیار، از این حرف به يكمرتبه گردید خبردار که مقصود جوان، خنده و شوخی و مزاح است و بر آن است که او را به خوشی دست بیندازد. از این روی سر خویش بجنباند و به وی گفت: «گر از کلهاش افسار برون آرم و زین بند به يكمرتبه او را کنم آزاد، به هر سو که دلش خواست روان گردد و در بین شما آید و با جمع شما پاك شود قاطی و دیگر نتوانم منِ بدبخت که پیدا کنم او را!»