• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4603 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۵ اسفند

«منوچهر نیستانی» که بود و چه کرد

من هم امروز امتحان دارم

سیدعمادالدین قرشی

 

 

«منوچهر نیستانی» مردادماه 1315 در کرمان متولد شد. آموزش ابتدایی را در کرمان به پایان برد. تحصیلات متوسطه را ابتدا در کرمان و پس از آن در تهران در مدرسه دارالفنون (از سال 1332) ادامه داد. نیستانی نخستین شعرهایش را در روزنامه «بیداری»، «هفت‌‏واد»، «اتحاد ملل» و «اندیشه (کرمان)» منتشر کرد و شعرهای تند سیاسی‌‏اش نیز با نام‌های مستعار در «چلنگر»، «توفیق»، «رزم» و «مردم» چاپ می‌شد. نیستانی به‌خاطر طنز خاصی که در شعرهای اجتماعی‌اش وجود داشت، شهرت داشت. در نوجوانی سروده بود: «به پریشانی دفترچه جبرم منگر/ که پریشان‌تر از آن، دفتر ایام من است!». او نخستین مجموعه‌‌شعرش را با نام «جوانه» در سال 1333 در کرمان (انتشارات خواجو) منتشر کرد. نیستانی در ابتدا به دانشکده ادبیات راه یافت ولی در سال 1334 به دانش‌سرای عالی تهران رفت و در رشته ادبیات فارسی مشغول به تحصیل شد. در سال 1337 پس از فراغت از تحصیل، ‌مجموعه‌‌شعر «خراب» ‌را ‌منتشر کرد. او هم‌زمان در همان سال، «روان‌شناسی و دشواری‌های تربیتی» را ترجمه کرد و بعد به تصحیح کتاب «خارستان»، اثر ‌‏حکیم قاسمی کرمانی، اهتمام ورزید. ناگفته نماند که نیستانی در خلال سال‌های دهه سی، با امضای «نی‌نی» اشعاری برای کودکان در مجله «امید ایران» به نام‌های «بچه‌های امروز» می‌سرود. او در سال‌های 1337 تا 1342، در شاهرود به کار معلمی مشغول شد و در مدارس آنجا ادبیات تدریس می‌کرد. سپس انتقالی‌اش را از شاهرود گرفت و رهسپار تهران شد. مدتی نیز در کانون پرورش فکری اشتغال داشت که کتاب شعر «گل اومد، بهار اومد» یادگار آن سال‌هاست. نیستانی در سال 1350 سومین مجموعه‌‌شعرش را با نام «دیروز، خط فاصله» در انتشارات رز منتشر کرد. در میانه سال‌های دهه پنجاه، او ستون‌های متفاوتی همچون «چیزبرگر»، «یادداشت‌های سردستی»، «قلمستان»، «قصه» و... را در مجله رستاخیزجوانان منتشر می‌کرد. عمران صلاحی درباره ستون چیزبرگر نیستانی می‌نویسد: «نیستانی حتی در نثر نیز به طنز گرایش دارد و در ستون چیزبرگر، به نکات ظریف و باریکی اشاره کرده است که مخاطب را به‌نوعی به بیداری و آگاهی دعوت می‌کند.» نیستانی در سال 1357، به سبب آرامش ذهن، از آموزش و پرورش بازنشسته شد. او در نهایت در 27 اسفندماه 1360 در حالی که بیش از 45سال سن نداشت، به‌علت سکته قلبی در تهران درگذشت.

طنز، تم اصلی در برخی اشعار نیستانی است. طنزی گزنده و گریزناپذیر و تلخ. نمونه‌ای از آثار طنز و طنزآمیز او چنین است:

[چیزبرگر]: کیومرث منشی‌زاده را گفتند: امروزه‌روز علم پیشرفت کرده، موی را در سر کشت می‌دهند. و او که خیلی حاضرجواب است، گفت: «زمین شوره، سنبل برنیارد!».

 

عجب! این چراغ است بالای چوب/ و یا نور سیگار آقای چوب؟/ ادیسون همین نقطه قرمز است/ که ابداع آن نزد تو معجز است/ همین نقطه برگ مباهات توست/ که با فندکش دید نتوان درست/ نه، خیلی ببخشید، این برق ماست/ که تاریک چون قلب ارباب‌هاست/ فقط برق وارفته ما بوَد/ که شرمنده نور لمپا بود/ ز تو ای ادیسون، بشر تا ابد/ به تکریم یادآوری می‌کند/ مگر وام‌خواهی از اینجا گذشت/ که روی تو این‌گونه بی‌رنگ گشت/ مگر زار و بی‌پول همچون منی/ که این‌گونه بی‌رنگ و ناروشنی...

 

من هم، چو تو، طفل ساده‌باور بودم/ کان عشق فسانه‌وار، در سر بودم/ دردا که تو بی‌مهرتر از من بودی/ افسوس، من از تو بی‌وفاتر بودم!

 

چشم‌ها خسته، چهره‌ها بیمار/ حرف خشکیده بر لبان خموش/ قصه ناتمام مرشد را/ غرق حیرت، همه، سراپا گوش:/ «مرگ سهراب یل به دست پدر/ رستم و ماتم و شکیبایی/ قصه وعده حکومت ری/ دشت رنگین ز خون پاک امام/ (وای از این جیفه؛ مال دنیایی)/ زال دستان و قصه سیمرغ/ شیخ صنعان و/ عشق و رسوایی...»/ مشتری، غرق نقل مرشد پیر/ قهوه‌چی می‌رسد: «عمو! چایی...»/ .../ پرسه بچه‌گربه‌ای، هرسو/ بندبازی عنکبوت به تاق/ پچ‌پچ از مرگ و میر بر سر آب/ صحبت از جنگ و قیمت ارزاق!/ سرِ زا رفتنِ زن ارباب...

 

سایه‌هامان -ما جدایان رهایان، امروز-/ در شبی، آخر/ در لباس رسمی/ پوشش سایه من: نیم‌تنه دم‌داری/ از پارچه اعلا، ماهوت سیاه/ و کلاه سیلندر (صیقلی، با چه درخشندگی و برقی/ -در پرتو ماه)/ و عصا.../ دستکش‌هایی از چرم سمور.../ و گلی بر یقه براق.../ پوشش سایه او/ ساتن آبی کم‌رنگی با دامن پرچین بلند/ و کلاهی پردار/ و ز هر سنگی -با هر رنگی- زینتی کرده/ و به دست و کمر و سینه و بازو و سر و ساق زده/ و بدین هیئت ما -سایه‌های من و او-/ از در شرقی دوزخ،/ (سایه دستش در سایه دست چپ من حلقه شده)/ با طمانینه و ترتیبی خاص.../ پای در حلقه یاران در آن جای فراز آمده/ خواهند نهاد...

 

«حق، یک کُره ا‌ست/ -با چرخشی که با او-/ «رعنای مستبد»ی‌ست/ هر جانب از جوانب را می‌گردد./ پس: حق به جانب همه‌کس هست!/ .../ حق، طفل نوزبانی، نوپا/ اکنون/ از شیر خشک، اشباع/ در باغ‌های خرم خواب است./ .../ حق یک «مربع» است، نه!/ یک مستطیل کامل/ ضلع بلندتر: مشرق. اضلاع دیگرش: جوانب دیگر/ چون قاب کهنه‌ای‌ست، این عکس کهنه را/ -که جهان باشد-/ حق یک کتاب مبهم/ بغضی/ شروع گریه آرامی‌ست:/ حق، در دکه‌ای محقر/ -با هیئتی حقیر-/ در چارراه‌ها/ -در چارراه قصر و گلوبندک-/ در کوچه و خیابان/ در معرض خرید و فروش است...».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون