علم از دريچه
تاريخ و فلسفه
«هزار چهره علم» كتابي است كه در آن از تاريخ و فلسفه علم صحبت ميشود. اما از نظر روش و محتوا با بيشتر كتابهايي كه به معناي دقيق درباره تاريخ و فلسفه علم نگاشته شدهاند تفاوت دارد. روش كتاب «تمركز بر مطالعاتِ موردي تاريخي بهعوض نظريهپردازيهاي كلي» است. از نظر محتوا نيز در كنار برخي مسائل اساسي فلسفه علم ــ همچنانكه عنوان فرعي كتاب نشان ميدهد ــ درباره روانشناسي خود دانشمندان، ارزشها و هنجارهاي مرتبط با علم و همچنين درباره وجوه اجتماعي علم بحث ميشود.
كتاب با يكي از پرسشهاي اساسي فلسفه علم آغاز ميشود و ميپرسد «علم چيست؟» يا به بيان ديگر «چه چيزي علمي است و چه چيزي غيرعلمي؟» اين همان مساله معروفي است كه با عنوان «مساله تحديد» يا «demarcation problem» شهرت دارد. اما در اين كتاب بر خلاف رويه رايج در فلسفه علم رسمي (كه دستكم در بخش عمده قرن بيستم رويكرد غالب بوده) پاسخ به اين پرسش صرفا در سازوكارهاي دروني علم يا بهاصطلاح در منطق اكتشاف علمي جستوجو نميشود. بلكه با در پيش گرفتن رويكردي برونگرايانه درباره زمينههاي تاريخي و اجتماعي انقلاب علمي در قرن هفدهم و تحولاتي كه منجر به پيدايش «علم حرفهاي» شد، به موضوع پرداخته ميشود. در اينجا پرسش «علم چيست؟» در كنار اين پرسش مهم ديگر قرار ميگيرد كه «بهراستي مرجعيت بيچونوچراي علم در جوامع امروزي از كجا
آمده است؟»
«هزار چهره علم» را بايد از جمله كتابهايي دانست كه ميكوشند علم را در بستر تاريخي و اجتماعي آن بررسي كنند. پيدايش علم نوين و نفوذ روزافزون آن در زندگي و فرهنگ ما يكي از مهمترين تحولات عصر جديد است. درك اين تحول و شناخت نهاد علم در عين ضرورت چيزي نيست كه در هيچيك از بحثهاي علمي به آن پرداخته شود. براي رسيدن به چنين دركي، اين كتاب ميكوشد با ارايه مثالهايي ملموس از تاريخ علم و با پرهيز از نظريهپردازيهاي خشك و انتزاعي خواننده را با برخي مسائل فلسفي و اخلاقي مرتبط با علم آشنا كند. از نگاه كلي ميتوان گفت اين كتاب در درجه نخست به دنبال طرح پرسش است. علم دستگاه دقيق و بينقصي نيست كه از يك سو دادههاي تجربي مطلقا مبتني بر مشاهده را دريافت كند و از سوي ديگر قضيه و نظريه بيرون دهد. مسائل و مشكلاتي در خود علم و پيرامون علم وجود دارند كه سرشتشان فلسفي است. اين كتاب به دنبال آن است كه خواننده اين مسائل را بشناسد و اهميت و ضرورت پرداختن به آنها را درك كند.
از جمله نكات بارز كتاب بحث درباره روانشناسي دانشمند است. مطابق رويكرد سنتي پوزيتيويستهاي منطقي به علم، مقام كشف را بايد از مقام توجيه سوا كرد. يعني، اينكه دانشمند چهطور به نظريهاش رسيده است و چه عوالمي را طي كرده موضوعي است بهكلي مستقل از اينكه جامعه علمي بر اساس معيارهاي عقلاني چهطور درباره آن نظريه داوري ميكند و دانشمند چه اندازه در توجيه صدق نظريهاش ميتواند موفق باشد. بهرغم اينكه امروز در فلسفه علم اكثر آموزههاي پوزيتيويستي را مردود ميشناسند، تمايز يادشده هنوز كمابيش اعتبار خود را حفظ كرده است. صرف نظر از انتقادهاي اساسي كه به اين تمايز وارد است (بهويژه با در نظر گرفتن سازوكارهاي امروزي نظريهپردازي در رشتههاي مختلف كه فرآيندي است جمعي و افراد فراواني در آن مشاركت دارند) پايبندي به آن سبب شده است كه مساله خلاقيت علمي و فرآيند نظريهپردازي، آنگونه كه واقعا براي دانشمندان رخ ميدهد، كمتر مورد توجه باشد. اگر اين را يك كاستي بدانيم، «هزار چهره علم » گام آغازين، اما مهمي براي رفع آن برداشته است. در اين كتاب درباره انگيزههاي دانشمندان، درباره كنجكاوي و خلاقيت علمي و درباره اعتبار علمي و شهرت عمومي و رقابتهاي دانشمندان براي كسب اين شهرت و اعتبار بحث ميشود. رابطه دانشمند با نهاد علم، نهاد قدرت، نهادهاي مالي و همينطور با عموم مردم از جمله مسائل مهم و كمتر بحثشدهاي است كه در اين كتاب به آنها پرداخته ميشود.
كتاب «هزار چهره علم» با زير عنوان «دانشمندان، ارزشها و اجتماع» اثر مشترك لزلي استيونسن و هنري بايرلي با ترجمه ميثم محمداميني از سوي انتشارات «نشر نو» به چاپ دوم رسيد.
لزلي استيونسن استاد بازنشسته منطق و متافيزيك دانشگاه سنتاندروز است و هنري بايلي استاد فلسفه دانشگاه آريزونا بود.
نويسندگان اين كتاب را در ۱۲ فصل با عناوين «علمي كه ميشناسيم چگونه شكل گرفت»، «تصورات از علم»، «انگيزه دانشمندان چيست؟»، «كنجكاوي فكري: الگوهاي رياضي در طبيعت»، «كنجكاوي فكري: آزمايش»، «اعتبار علمي، تاثيرگذاري علمي، و شهرت عمومي»، «فايده علم»، «علم و ثروت»، «دانشمندان و دولتهاي تماميتخواه»، «دانشمندان و سياست در حوزه عمومي»، «بهكارگيري علم درباره انسانها» و «علم و ارزشها» تدوين كردهاند.