كرونا، اسطوره، استرس
نادر اربابي
در شرايطي مثل الان ترسي همهگير ناشي از ويروس كرونا بر جامعه ما و بسياري از جوامع ديگر سايه انداخته است و بيشتر افراد در حال تجربه اين ترس و وحشتند منتها نكتهاي كه اهميت دارد ذكر اين نكته است كه اين ترس نه ناشي از خطري كه خود ويروس در عالم واقع دارد بلكه ترس ناشي از خطري است كه درك ميكند يعني ممكن است ويروس در عالم خارج يكدرصد خطر دارد ولي آن فرد اندازه ۵۰درصد خطر حس ميكند در نتيجه هميشه تفاوتي بين خطر واقعي عامل خطر و دركي كه از خطر آن در ذهنها ساخته شده است، وجود دارد. جامعهشناسان و انسانشناسان نام اين مفهومپردازي ذهني را اسطوره ميگذارند و آن را نوعي حقيقت برساخته ميدانند ما در مواقع خطر، مثل كرونا، ايدز حتي هنگام جنگ و درگيري نظامي با درك اسطوره برساخته آن است كه واكنش نشان ميدهيم نه الزاما با درك خطر واقعي كه آن عامل دربر دارد. اگر تا اينجاي كار كسي فكر كند قصد نويسنده تقليل خطر كرونا در ذهن مردم و كاهش ترس مردم است كاملا به خطا رفته است. نكتهاي كه گفتن آن خيلي اهميت دارد اين است كه درك «برساخته» از اسطوره كرونا و عوامل مشابه خطرزا تابع ساختارهاي جامعه و فرهنگ آن جامعه است يعني فكر و مغز ما تنها بازيگران در ارزيابي و تفسير ما از خطرات نيستند بلكه در كنار سيستم عصبي مركزي نحوه بودن ما كه كاملا ميتواند تحت تاثير جامعه باشد در اين تفسير و بازشناسايي دخيل است، متفكراني چون فرويد و ماركس به ما نشان دادند. در چنين مواقعي تفسيري كه ما از خطر پيدا ميكنيم اولا ناهوشيار و ناخودآگاه است، ثانيا بسيار زياد تحتتاثير جامعه و فرهنگي است كه در آن زندگي ميكنيم، به جز اين و البته در همين راستا در جوامع امروزي رسانهها و شبكههاي مجازي هم به اين برساختن و احيانا تغيير واقعيت بسيار كمك ميكنند. نتيجه اينكه درك ذهنيت و رفتار فردي و جمعي مردم نياز به درك ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه دارد. در همين راستا ما بايد بدانيم در پديدهاي مثل كرونا درجه ترس و وحشت مردم نه الزاما براساس خطر واقعي بيماري بلكه براساس پيامي است كه از جامعه و رسانه دريافت ميكنند و اين پيام هم بهشدت متاثر از ساختارهاي جامعه است. مثلا اگر در جامعه سرانه مطالعه پايين است، اقبال به رسانههاي مكتوب زياد نيست، اتوريتههاي پيدا و پنهان از نفوذ بالايي برخوردارند، شايعهپذيري بالاست و تفكر انتقادي پايين و زودباوري شايع است، قانونپذيري كمتر است، تعجبي ندارد كه درك از پديدهاي مانند كرونا و رفتاري كه در واكنش به آن رخ ميدهد بيشتر دچار اعوجاج و تغيير شود. منظور در اينجا اين است كه اين ترس ناشي از «اسطوره برساخته» نه تنها ممكن است از نظر «كميت» بلكه از نظر «كيفيت» نيز با واقعيت تفاوت داشته باشد! ساختارهاي جامعه و فرهنگ نه تنها بر مقدار عاطفه و هيجان و ترس و اضطرابي كه در اين شرايط تجربه ميشود بلكه بر نوع و نحوه شناخت نيز تاثير ميگذارد. بنا به دلايلي كه مجال پرداختن به آن اينجا نيست ترس و وحشتي كه نه از نظر مقدار و نه از نظر جهتگيري تناسبي با خطر واقعي ندارد كنترل همهچيز را به دست ميگيرد. حرفهايي كه بين مردم رد و بدل ميشود يا آنچه در شبكههاي مجازي در حال گردش قرار ميگيرد، بيش از آنكه تحت كنترل عقل و شناخت درست باشد تحتتاثير ترس غيرمتناسب قرار ميگيرد. انواع شايعات و خرافاتي كه رد و بدل ميشود بيش از هر چيز از اين، «ترسِ بدون شناخت» سوخت ميگيرد حتي اين ترس به نفي غرض ميانجامد و به ضد كاركرد اصلي خودش تبديل ميشود، يعني ترسي كه در انسان كاركردش دوري از خطر است منشأ خطر ميشود. او (منظور انسان ساكن در جامعه) از ترس زياد زودباورتر ميشود (يادمان باشد همانطور كه گفتيم از نظر ساختارهاي تفكر انتقادي از قبل ضعيف بود). او ممكن است در يك ويديو ببيند مصرف خوراكي الكل در پيشگيري كرونا تاثير دارد با حداقل فكر كردن آن را بپذيرد و عملي كند بدون آنكه حداقل با خودش فكر كند كه اگر واقعا الكل در پيشگيري تاثير داشت اين همه مردم دنيا كه منع قانوني و شرعي در مصرف آن ندارند نبايد دچار مرگ از كرونا ميشدند يا از ترس زياد ممكن است فردي خواهان انجام تست عليرغم توصيه پزشك شود و اين خود باعث شود با قرار گرفتن در محيطي كه آلوده است او كه تا حال سالم بوده واقعا مبتلا شود. با نگاه به اين «اسطوره» به زيست جهان انسان ايراني كه در اتمسفري آكنده از اضطراب و ترس برساخته بهسر ميبرد، ميتوان بيشتر نزديك شد. در اين اتمسفر است كه او از كرونا احساس خطر ميكند. ما نام اين احساس خطر را استرس ميگذاريم. به دلايل مختلف اين استرس زياد است، به دلايل مختلف اين استرس بايد جدي گرفته شود نه تنها به خاطر تاثير مستقيمي كه بر تن و جسم او دارد بلكه به خاطر واكنشهاي خطرناكي كه به دنبال دارد. با اين استرس كه فرزند ترس است و از سينه اضطراب شير خورده است بايد با ملايمت مواجه شد.
با درنظر گرفتن آنچه آمد ابتدا ما امكان درك اتفاقي را كه در روانمان در جريان است، بيشتر پيدا ميكنيم و به دنبال آن ميتوانيم راهحل بهتري براي رفع آن پيدا كنيم البته در پايان بايد گفت در همه اين زمينهها هم سخن بسيار زيادتر است هم بضاعت نويسنده محدود است.