زندگي زيباست
حسن لطفي
گوئيدو شخصيت اصلي فيلم زندگي زيباست از آن آدمهاي دوستداشتني است كه ميتواند از روي پرده سينما و صفحه تلويزيون بيرون بيايد و براي سالها در خاطره بعضي بينندهها بماند. فيلم را اگر تماشا كرده باشيد، ميدانيد بازيگر فيلم (روبرتو بنيني كه نويسنده و كارگردان فيلم هم هست) چهره چندان جذابي ندارد. قيافهاش بدك نيست. اما آنچه او را دوستداشتني كرده خصوصيات دلچسبي است كه فيلمنامهنويسان فيلم (روبرتو بنيني و وينچنزو چرامي) برايش رقم زدهاند. خصوصياتي كه بازي درجه اول بنيني آن را نمايشيتر و جذابتر كرده است.
البته در اينكه كارگرداني و فضاسازي فيلم هم به جاندارتر شدن اين شخصيت كمك كرده است نبايد شك كرد. آن هم در حالي كه داستان فيلم وقايع و ماجراهاي تكراري بازداشتگاههاي آلمانيها را در زمانه جنگ جهاني دستمايه خود قرار داده است. در فيلم صحنهاي كليدي است كه به ساخته شدن شخصيت گوئيدو كمك زيادي ميكند و باعث ميشود تا او بتواند در رقابت عشقي پيروز شود و از پس شرايط دشوار زندگي بربيايد. در اين صحنه گوئيدو و دوستش (فروچو) با پيژامه در كنار يكديگر در رختخواب هستند. فروچو چيزي ميگويد اما تا گوئيدو جواب بدهد او خوابيده است.
گوئيدو بيدارش ميكند و با تعجب ميگويد: تو از من يه سوال پرسيدي، سرت رو چرخوندي و خوابت برد. چطور اون كار رو كردي؟ فروچو جواب ميدهد: شوپنهاور! گوئيدو با تعجب ميپرسد: كي؟ فروچو ميگويد: شوپنهاور ميگه تو ميتوني با نيروي اراده هر كاري رو انجام بدي. من آنچه ميخواهم هستم و من درست حالا، من ميخوام خواب باشم. پس به خودم ميگم بخواب، بخواب، بخواب ! و من ميخوابم! گوئيدو با شنيدن اين جمله به باوري ميرسد كه در لحظات مختلف زندگياش باعث نتايج خوبي براي او ميشود. نتايجي كه فيلم را تماشاييتر ميكند. گمانم بد نباشد در اين روزهاي حصر خانگي خود خواسته با تماشاي اين فيلم (حتي اگر بارها تماشايش كردهايم) حس خوب مقابله با سختيها را مرور كنيم. حس خوبي كه قرار است اين حرف درست را تكرار كند كه زندگي زيباست و نيازي نيست با تكيه بر زشتيها و خبرهاي بد دوربرمان اطرافيان و كودكان را وحشتزده كنيم.