يك مبارز شجاع و بيادعا
الهه موسوي
«فراريدهنده اشرف دهقاني از دنيا رفت.» مطالب و اخباري با اين تيتر طي چند روز اخير بارها دست به دست شد تا آنجا كه اشرف دهقاني به نوشتن توضيحاتي درباره فرارش از زندان شاه اقدام كرد و در يك كلام گفت كه نقشه فرار او زاده ذهن خودش و يك زنداني ديگر بوده و با همكاري افراد بسياري از خانوادههاي زندانيان انجام شده و خانم عفت موسوي نيز كمك بسياري در اين راه به او كرده است؛ نكتهاي كه شخص خانم عفت موسوي نيز در مصاحبههاي اندكي كه سالها پيش در اين باره داشت خود بر آن صحه گذاشته است.
در واقع روايتهاي اين دو زن زنداني با هم تفاوت چنداني نداشته است؛ جز اينكه خانم دهقاني آن را تشكيلاتي نميدانسته و جالب اينجاست كه ايشان در متن روز گذشتهاش خود توضيح ميدهد كه فردي به نام حسين خراساني (گرگاني) او را بعد از چند ساعت در ميدان خراسان تهران تحويل ميگيرد سپس او را به چندين و چند خانواده و آشنا در تهران ميسپارد؛ در گرگان نيز او را مدتي در خانههاي امن آشنايان و دوستان پنهان ميكند و بعدها به حسن، برادر همسر عفت معرفي ميكند. با اين همه اين فرار را تشكيلاتي نميداند و شايد هرگز از خود نپرسيده كه اين حلقه اتصال از افرادي كه پس از فرار حمايتش كردهاند از كجا پيدا شده است.
اينكه نخستين تيتر را چه رسانهاي زده و اولين متن را چه كسي نوشته و منتشر كرده نياز به رصد دارد؛ اما اينكه چرا براي معرفي يك فرد مبارز با كارنامهاي درخشان و طولاني به قدمت يك عمر، اما بيادعا و بيهياهو بايد به نام افراد مبارز مشهور يا تئوريسينهاي شناخته شدهتر يا حتي همسر و داماد متوسل شد يك موضوع ديگر.
نقش عفت موسوي در فراري دادن خانم دهقاني آنقدر جدي و كليدي است كه ساواك علاوه بر احضار فوري او در گرگان، او را زير نظر ميگيرد و در جريان ملاقات بعدي با همسرش در حياط زندان دستگير ميكند.
مقاومت عفت آنقدر قهرمانانه و عجيب است كه همه را متحير ميكند؛ زني كه شايد چندان درگير تئوريها و كتابهاي مبارزاتي نبوده است، اما مقاومت جانانهاش در زندان كميته، شهره تمام زندانياني است كه هر روز شاهد بازجوييهاي خونين او با پاهاي پانسمان شده از چرك و خون شكنجه بازجوها هستند. آنها از عفت ميخواهند تمام زنجيرهاي را كه در اين كار نقش داشتهاند لو بدهد و او از اساس، هر گونه نقشي را در اين فرار انكار ميكند. خود را زني معرفي ميكند به تمام غيرسياسي، خانهدار كه تنها و تنها براي ديدار شويش همراه دخترانش به زندان ميآمده و ميرفته است.
بازجوييها و شكنجه عفت آنقدر طولاني و رنجآور ميشود كه زندانيان همبند او را به واكنش وامي دارد. حسن، برادر همسرش كه همبند اوست موقع تي كشيدن بند از پشت در به او ميگويد كه همه چيز لو رفته و لازم نيست او مقاومت كند؛ با اين همه او باز هم نميتواند ديگران را لو بدهد و داستان را به شكلي مينويسد كه سر و ته قضيه هم بيايد.
در تمام سالهاي پس از انقلاب كه خيلي از آدمها از كاه، براي پر كردن كارنامه مبارزاتي خود، كوه ميساختند تا از ميراث انقلاب سهمي ببرند و در تمام سالهاي پس از آن، عفت هيچوقت نه از خودش گفت و نه انتظار داشت به عنوان يك زن تافته جدابافته مطرح باشد. او با خيلي از دوستان زندانش در رفت و آمد بود و در همان حال با فاميل و قوم و خويش از هر طيف و طبقه نيز مراوده داشت. هرگز براي خود جايگاهي ويژه نميديد و اساسا ارزش آدمها را در عناوين و كتابها و مدارك و ادعاهايشان نميدانست. رك و صريح و يكرنگ بود و آنجا كه گمان ميكرد حق فردي -هر كه ميخواهد باشد- دارد پايمال ميشود بيتعارف بر سر طرف مقابلش فرياد ميزد و نقد خود را به راحتي در جمع بيان ميكرد؛ حتي وقتي ميدانست آن فرد ممكن است از او كينهاي به دل بگيرد. ميخواهم بگويم آن زن موجودي استثنايي نبود، تئوريسين مبارزه هم نبود، اما زير قنداق فرزند 3 ماههاش مهديه، كلت ميبست و در خيابان رفت و آمد ميكرد. او مادر 2 دختر 5 و 3 ساله بود. وقتي در آزادي خانم دهقاني پيشقدم شد و دست دخترش زهرا را به او داد تا به عنوان خواهرشوهرش او را جا بزند خوب ميدانست اگر در اين راه دستگير شود بايد دوري بچهها را سالها دوام بياورد و حتي هرگز ديگر آنها را نبيند.
شايد يك چريك مبارز كه تجربهاي از «مادر» بودن ندارد هرگز ارزش و بزرگي اين فداكاري و شجاعت را لمس نكند؛ اما يك مادر خوب ميداند چقدر بايد به يك راه ايمان داشته باشي تا پا در راهي بگذاري و بر آن پايداري كني هنگامي كه ميداني چه خطراتي در انتظار تو و خانوادهات است؛ راهي كه منجر به 4 سال دوري از فرزندانش در سالهاي ابتدايي زندگي و ايستادگي بر سر شرف و آرمانها تا آخرين لحظات زندگي بشود.