رسم زمستاني
محمد ذاكري
سال 98 هم دارد نفسهاي پاياني خود را ميكشد و دور نيست كه جاي خود را به سال 99 بدهد. از آن سالهايي كه احتمالا در آينده و در حافظه جمعي مردم ايران كمتر از آن به نيكي ياد ميشود. زمستانش هم از آن زمستانهاي حسابي بود. از همانهايي كه اخوان فقيد در شعر ماندگارش توصيف كرده بود. از آن زمستانهايي كه «هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگين، درختان اسكلتهاي بلورآجين، زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه، غبارآلوده مهر و ماه...» با اين تعريف شايد بشود، گفت زمستان 98 در واقع از اواسط پاييز شروع شد. آبانش يك جور، دي ماهش يك جور و اسفندش جور ديگر زخم به دل مردم ايران زد. از نظر اقتصادي هم از همان ابتدا معلوم بود، چنگي به دل نميزند. در چند سال اخير هم زمستانها چندان سر سازش با مردم ايران نداشتهاند ولي معمولا زورشان را در ديماه ميزدند و هر چه مصيبت ميخواستند سر كشور و مردم ميآوردند و وقتي به اسفند ميرسيد، استقبال از بهار و نوزايي طبيعت جاي رخوت و نخوت ايام دي را ميگرفت ولي امسال زمستان زورش را بين دي و اسفند تقسيم كرده. باري نقلي نيست كه اين هم گذراست: آنچه ديدي بر قرار خود نماند/ وآنچه بيني هم نماند برقرار.
حالا ديگر كار از دست رفته و اين بهار و اين عيد با قبليها و بعديها متفاوت است و همه محكوم به خانهنشيني هستيم. حرفم اين است كه به رغم تلخي ايام و برآب رفتن نقشههايي كه براي نوروز كشيده بوديم اين تعطيلات و خانهنشيني اجبارياش فرصتي است براي بازگشت به خود. سالهاي قبل شايد مشغله شيرين روزهاي پاياني سال كهنه و آغاز سال نو از خريد و بازارگردي و تدارك سفر و خانهتكاني و عيد ديدني و... كمتر مجالي ميگذاشت براي به خود پرداختن، براي به خود بازگشتن و حساب و كتاب نفس. كمتر فرصتي پيش ميآمد كه مثل اين سالنامههاي نوروزي روزنامهها و مجلات، لختي بنشينيم و وقايع ريز و درشت و تلخ و شيرين آن سال را پيش نظر بياوريم و بر خطاي ادراكي تاخر كه معمولا گرفتارش هستيم و آخرين تصاوير عمدتا در چشم و حافظه ما پررنگتر است، فايق آييم ولي امسال ظاهرا مجال مفصلي براي اين كار داريم. يك جنبه عرضم اين است كه مثل كسبه و شركتها و... كه پايان سال حسابهاي خود را ميبندند، سعي ميكنند بدهيها را بدهند و مطالبات را وصول كنند و صورتي از دخل و خرج و سود و زيان سالانه فراهم آورند ما نيز چنين كنيم نه فقط حساب مادي بلكه حساب شخصي. به بيان عاميانهتر ببينيم با خودمان چند چنديم. چه اندوختيم و چه مصرف كرديم. ديگر اينكه اين ايام فرصت خوبي است براي با خانواده بودن. براي بهتر و دقيقتر ديدن همديگر و از هم شنيدن. كشف ظرفيتهاي معنوي و عاطفي كه به خاطر روزمرگي زندگي ديگر در نظرمان عادي و كم اهميت شده بود. براي ياد آوردن قدر دوستيها و روابط و همنشينيهايي كه پيشترها داشتيم و حالا به خاطر همهگيري اين ويروس از آن محروم شدهايم. صحبت دوستاني كه يك ساعت همنفسيشان حال دلمان را بهتر ميكرد و از آنها ميآموختيم. به قول سعدي: مقدار يار همنفس، چون من نداند هيچكس؛ ماهي كه در خشك اوفتد، قيمت بداند آب را. فرصتي هم هست براي سركشي به خاطرات خوب گذشته و براي پرداختن به همه چيزهايي كه خاطرات خوبي را براي ما زنده ميكند. ديدن عكس و فيلمهاي قديمي شخصي كه آنها را در آلبومها و حافظه گوشيهاي موبايل و كامپيوترها انبار كردهايم و شايد نميدانيم براي چه وقت. گوش دادن با حوصله به موسيقيهايي كه از آنها خاطرات خوب داريم و دورههايي از زندگي و آدمهاي آن دوران را برايمان تداعي ميكنند؛ اگر با صفحه و نوار كاست باشد كه چه بهتر. ديدن فيلمهايي كه مدتهاست دوست داريم، ببينيم و خواندن كتابهايي كه هميشه به دنبال فرصتي براي خواندنشان بودهايم، زدودن غبار از هدايايي كه زماني از عزيزاني گرفتهايم و مروري بر دفترچههاي تلفن قديمي و كنوني و يادي از آنهايي كه زماني با آنها سلام و عليكي داشتهايم و امروز نداريم و... اين داستان كرونا همان طور كه برخي گفتهاند يك مانور است. مانوري براي بازگشت و قدرداني وجود آدمهايي كه برايمان مهم و قيمتياند حتي اگر جبر جغرافيايي و انساني بينمان فاصله انداخته باشد. مانوري براي بازگشت به همه چيزهايي كه پيرامونمان هست و هويت، خاطرات و تجربه زيسته ما را ساخته و به خاطر مشغله روزمره از آن غافل بودهايم. مانوري براي محاسبه و قدرشناسي همه سرمايههاي اجتماعي و معنويمان. مانوري براي بازگشت به خود.