سراب نقد در برهوت ذوق
ميلاد نوري
گاهي كساني تفكر را به هيچ ميانگارند و عينيت عقل را ناچيز ميشمارند و با ذوقزدگي از حال و هواي خويش مينويسند؛ خشنود از تهييج عرفاني بيبنيان به دشمني با تعقل ميپردازند و با انديشه خصومت ميورزند. چه بسا صفت انديشمند را نيز يدك بكشند، اما دشمنان سرسخت انديشهورزياند. معنويتگرايي بياساس ايشان، دلخوش از خشنودي روانهاي مشتغل به عواطف زودگذر، عرصه را بر نقد عقلاني و مفاهيم عيني، بيش از پيش ميبندد. در واقع، ايشان سخن را به سخره ميگيرند و حقيقت را تفنن ميانگارند، در حالي كه از سرچشمه مفاهيم به جرعهاي بسنده كردهاند. با غفلت از موقعيت انسان و جايگاه تاريخياش، بدون مطالعه كافي در باب جغرافياي مدرن بشر و سرشت ناشاد وي، بدون پرسش از فلسفه شرق و غرب و مسائل پيشرو تنها به مدد كلمات، به مدد سخنوري، در كسوت انديشه درآمدن و با ذوقزدگي از تهييج عرفاني بيبنيان خود سخن گفتن، راه به باديه ميبرد؛ چنانكه تاكنون نيز برده است.
دوري از «تهييج عرفاني بياساس» (به تعبير هگل) مستلزم آن است كه هر چيز و از جمله درك دروني امر عرفاني، در ساحت عقلانيت بازخواني شود و در كسوت مفاهيم، امكان نقد بيابد؛ نه آنكه عقلانيت را به سخره بگيرد و سر در گريبان رواقيگري برده و بيتفاوتي خويش را نيز به پاي خرد بنويسد. همين تهييج عرفاني بوده كه بنيان بسياري از ناكارآمديهاي ساختاري كنوني است. همان ساختارها كه ريشه در هيجان داشتهاند، انديشمندان و نويسندگان را نيز مجاب ساختهاند تا به جاي تفكر عقلاني در باب انسان عيني اين جهاني و مسائلش به نوشتن در باب ذوق و حال عرفاني و احساسات نابسنده، دل خوش كنند. با اين حال، اينك، زمانه مستلزم آن است كه حتي انديشه سترگ عارفان نيز در زمينه عقل مفهومي بركشيده و بازخواني شود، نه آنكه حقيقت مفهومي در پاي وجد و احساس رمانتيك قرباني شود. برخي نيز افق مفاهيم عقلاني را، ساحت انديشه انتزاعي تلقي كرده و شمشير نقد را عليه مفاهيم معقول جولان دادهاند؛ اين نيز سرابي بيش نيست. نقد همانقدر كه مستلزم تخريب است، مستلزم بازسازي نيز هست. نميتوان در نقد بنيانها استوار بود، بدون انديشه براي بنفكني بنايي جديد كه جايگزين داشتههاي فعلي باشد. انديشه انضمامي مستلزم مفاهيم كلي و عقلاني است، نه مستلزم نقد بيسر و ساماني كه به تخريب بنيانها كفايت كرده است. منتقد بيپرواي ساختارها، در گسستن وحدت مفهومي، درست همسنگ كسي كه از بيعدالتي شكوه و با عاطفه ناعقلانياش به همدردي با آدميان بسنده ميكند، بيكفايتي به خرج داده است. اينك، سراب نقد در برهوت ذوق، فريبندهتر از هر زمان ديگري جلوه ميكند. آرمانهاي دور از دسترس كه در ذوق و حال و شور ريشه دارند، بنيان ساختارهاي ناكارآمد و بيفايده را ميگذارند؛ اينها اگر چه در نخستين دم، شادي و شعفي وصفناپذير به مدعيان و پيروان خويش ميبخشند، اما با گذر زمان به بيحاصلي و بيفرجامي در عرصه تدبير و زندگاني راه ميبرند. در فضاي مهآلود چنين آرمانهايي، هيچ درختي براي اهل زمين به بار نمينشيند. در اين بيابان پرهيجان كه از شدت گرماي پرشورش كسي ياراي بازنگري در محصول كشت و كار را ندارد، حاصل فقط خار و خاشاك بيمايه است. كساني كه اين بيحاصلي را ميبينند و در پي نقد ساختار برميآيند، آرمانها را هدف ميگيرند و مفهوم را به چالش ميكشند؛ هدف اين نقد، فضاي هيجاني و غباراندود شعارهاي بيحاصل است اما به جاي زميني ساختن آرمان و تبيين شرايط امكان تحقق آن، گسست ساختاري را تشويق ميكنند. ايشان به بهاي از ميان برداشتن وهم امر دستنيافتني، دست به تخريب وحدت ساختار ميزند. اين انديشه سلبي، اين نفي بيپروا كه در جايگاه انكار ايستاده است، پنبه هر چيز كارآمد و ناكارآمد را يكجا ميزند. درست در برهوت ذوقزدگي و هيجان عرفاني ناشي از آرمانهاي انتزاعي، نقادي سلبي سر از خاك برميآورد؛ هدف اين سلب هشدار دادن است. اين نقد همزمان دغدغه انسان و كارآمدي ساختار را در خود نهفته است؛ حملات تند و تيز اين نقد عليه وهم مهآلود بلندپروازيهاي عاطفه هيجانزده عارفانه، وقتي به سرانجام ميرسد، خاكستري از نظم و وحدت بر جاي ميگذارد. عقلانيت سلبي، وحدت مهآلود عرفاني را ميسوزاند و اينك چه چيز در دست است؟ هيچ. نقد بيسو و بيهدف عليه معنويتگرايي بيبنيان، با انديشه به ساحات زميني انسان و تشويق براي توجه به امر زماني و مكاني، همان نتيجه را خواهد داشت. اگر انتزاع ذوقي آرمانها به بيحاصلي ساختارها انجاميده است، نقد سلبي و بيسو كه هدفي جز خود نقد ندارد، راه به گسست مفهومي و ابتذال انديشه ميبرد. عقلانيت ايجابي، عقلانيتي است كه آرمان را از منظر انسان زميني مينگرد. اين عقلانيت به جهت ساختار درونياش منطقي است و دانايي را همچون جستوجويي مداوم تشويق ميكند. عقلانيت ايجابي، بر خلاف تهييج عرفاني، خودش را به نقد ميكشد و برخلاف نقد سلبي، پرواي وحدت مفهومي ساختار را دارد. عقلانيت ايجابي از عقل زميني نميگسلد تا از معنويت عرفاني مهآلود سخن بگويد، نيز در نقد چنان معنويتي وحدت ساختار را با ابتذال گسست جايگزين نميكند. عقلانيت ايجابي، آرمان عدالت را به فراموشي نميسپارد، اما آن را از منظر زمان و مكان مينگرد؛ سعادت انتزاعي و برين را به نقد ميكشد، اما سعادت را به مثابه امر انساني از رويهها حذف نميكند. هدف از عقلانيت، وحدت امر محسوس و امر معقول است، بدون چشمپوشي از هر چيزي كه به آدمي تعلق دارد. چه بسا خود چنين عقلانيتي نيز همچون آرماني وهمآلود به نظر برسد؛ اما باز تنها خود او ست كه از طريق خودانديشي، ابهام را از خودش ميزدايد و راهي نو ميگشايد.
مدرس و پژوهشگر فلسفه