كارل پوپر در يكي از مهمترين سخنرانيهاي خود توصيه ميكند: «هر اندازه كه يك راهحل را راضيكننده يافتيد، هرگز آن را راهحل نهايي قلمداد نكنيد. راهحلهاي بهتري وجود دارد اما يك راهحل نهايي وجود ندارد...» كتاب «آشنايي با معرفتشناسي» كتابي است پر از راهحلهاي راضيكننده و بهتر براي اين مساله مهم: «دانستن چيست؟» و شما اگر جزو آن دسته از آدمهايي هستيد كه ميخواهيد يك بار براي هميشه به پرسش «دانستن چيست؟» پاسخ دهيد، من به شما توصيه ميكنم كتاب «آشنايي با معرفتشناسي» را نخوانيد! اين كتاب براي كساني نوشته شده است كه هميشه كتاب خواندهاند تا پاسخهاي رضايتبخش براي پرسشهايشان بيابند؛ اما هيچ وقت مطمئن نشدهاند كه بهترين پاسخ را يافتهاند.
اشراف به منابع
منصور شمس در سومين ويراست «آشنايي با معرفتشناسي» تلاش كرده است تا آخرين بحثهاي امروز دنيا را درباره «معرفتشناسي» به زبان بومي و البته به شيوهاي فني بنويسد و از اين رهگذر، مهمترين عناوين در اين زمينه مطالعاتي را توضيح دهد. ويراست قبلي اين كتاب بيش از10 سال پيش منتشر شد؛ زماني كه غير از برخي جزوات درسي دانشگاهي، هيچ مكتوب ديگري درباره معرفتشناسي وجود نداشت. ويراست نخست اين كتاب ضمن برخورداري از دقت و جامعيت، به گونهاي نوشته شد كه علاوه بر دانشجويان و پژوهشگران فلسفه با استقبال عموم علاقهمندان اين حوزه نيز مواجه شد. در ويراست جديد، حجم كتاب به نسبت ويراست قبلي به دوبرابر افزايش يافته و دو فصل به فصلهاي كتاب افزوده شده است. تمامي فصول كتاب بازنويسي و عموما مثالها در هر بحث روزآمد شدهاند. از بحثهاي تازه كتاب پيداست مولف كوشيده است از مهمترين منابعي كه از انتشار ويراست قبلي تا نگارش ويراست حاضر در حوزه معرفتشناسي منتشر شده است، استفاده كند تا بحثهاي جديدي را كه بين معرفتشناسان در 10 سال اخير درگرفته، در اين كتاب ارايه دهد. به عنوان مثال، ويراست سوم معرفتشناسي نوشته رابرت ائودي، ويراست دوم معرفتشناسي نوشته لورنس بونجور، فلسفه ادراك حسي نوشته ويليام فيش، معرفتشناسي نوشته ريچارد فيومرتن، درآمدي انتقادي بر گواهي نوشته الكس گلفرت و معرفتشناسي باستان نوشته گرسون لويد از جمله كتابهايي هستند كه در نگارش مباحث جديد ويراست سوم اين كتاب به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفتهاند. علاوه بر اينها، به تعداد زيادي از مقالات مهم كه در طول اين سالها مباحث جديد معرفتشناسي را پوشش دادهاند نيز ارجاع داده شده است.
چرا معرفت شناسي؟
شيوه نگارش اين كتاب به گونهاي است كه هم علاقهمندان كمآشنا با معرفتشناسي ميتوانند از مطالعه آن بهره ببرند و هم متخصصان اين حوزه. فصل صفر كتاب كه به نظر ميرسد نوآموزان معرفتشناسي را نيز به عنوان مخاطبان كتاب فراموش نكرده است، گام به گام خواننده را با مباني معرفتشناسي آشنا ميكند. اين فصل با توصيفي اجمالي از معرفتشناسي آغاز ميشود، ضرورت نظريهپردازي در باب معرفت انساني را توضيح ميدهد، ارزيابي معرفتي را به عنوان كاري فلسفي بررسي ميكند و به رابطه معرفتشناسي با شكاكيت و جزمگروي ميپردازد. سپس با توضيح درباره ضابطههاي ترجيح باورها و احراز صدق آنها، ميكوشد تا هدف از فراگيري معرفتشناسي را تبيين كند. اين فصل همه آنچه براي ورود به زمينه مطالعاتي معرفتشناسي لازم است را در اختيار مخاطب كتاب قرار ميدهد؛ هم موضوع اين رشته فلسفي را تشريح ميكند، هم به خود اصطلاح «معرفتشناسي» ميپردازد و هم بر مسالههاي معرفتشناسي پرتو ميافكند. پايان اين فصل، پس از بررسي نسبت معرفتشناسي با تحليل فلسفي و فلسفه تحليلي به نتايجي اختصاص يافته كه معرفتشناسي به عنوان شاخهاي فلسفي، آن نتايج را تعقيب ميكند.
باور صادق موجه؟
فصل يك با عنوان «تحليل مفهوم معرفت» پس از مطرح كردن مباني نظري تحليل مفهوم معرفت به تحليل متعارف معرفت گزارهاي ميپردازد و 3 مولفه باور، صدق و توجيه را در قالب 3 شرط لازم معرفت توضيح ميدهد. اين 3 شرط هر يك با استفاده از مثالهاي متعدد، مرحله به مرحله تبيين ميشوند و به مخاطب كتاب توضيح داده ميشود كه چرا هر يك از اين 3 عنوان، شرط لازم معرفت شمرده ميشوند. سپس مثالهاي نقض ادموند گتيه بر تحليل متعارف معرفت به صورتي كه نويسنده كتاب بازسازي كرده است، ارايه شده و در ادامه، واكنشهاي معرفتشناسان به مثالهاي نقض گتيه در قالب 6 واكنش توضيح داده شده است. پس از توضيح هر واكنش، نقدهايي به آن واكنش و در برخي از آنها، نقدهاي نقدها نيز مطرح شده است؛ اما از آنجا كه مجال كتاب اجازه شرح و بسط بيشتر را به مولف نميداده، بنابراين سرنخهاي بحثها به خواننده كتاب داده شده و مباحث تخصصي در باب نقد هر يك از واكنشها به مثالهاي نقد گتيه به منابع مفصلتر واگذار شده است.
باور و اخلاق باور
موضوع فصل دو «باور» است. با مقدمهاي كوتاه، نويسنده، اصطلاح «باور» را در معرفتشناسي توضيح ميدهد و پس از آن نظريههايي را كه درباره متافيزيك باور ارايه شدهاند، تبيين ميكند. براي پرسش از وجود باور و نيز چيستي باور در قالب نظريههاي مختلفي كه نويسنده گزارش كرده است، پاسخهاي متفاوتي وجود دارد. اين نظريهها عبارتند از: واقعگروي در باب باور، ضدواقعگروي در باب باور، حذفگروي در باب باور، رويداد آگاهانه، توانش باورنده، بازنماييگروي نقشهمانند و بازنماييگروي زبانمانند. موضوع بعدي اين فصل، نسبت باور با شواهد و قرائن است. براي تبيين اين نسبت، نخست اصطلاح شاهد و قرينه توضيح داده ميشود و با بحث از قوت و ضعف باور به گزاره بر اساس شواهد و قرائن در دسترس به اين پرسش كه چرا بايد اساسا شواهد و قرائني براي باور به يك گزاره وجود داشته باشد، پاسخ داده ميشود. اخلاق باور نيز در همين فصل مورد بحث قرار گرفته است و اصل ويليام كليفورد درباره اخلاق باور بررسي ميشود. تاثير اراده بر باور، موضوع بعدي اين فصل است. اراديگروي مستقيم و اراديگروي غيرمستقيم، نظريههايي هستند كه با نقدهاي وارد بر آنها، مورد بررسي قرار ميگيرند و از اين رهگذر، تاثيرهاي قوي و ضعيف اراده بر پردازش باور از يكديگر تفكيك ميشوند. همچنين مسووليت معرفتي نيز به عنوان يكي از مهمترين مباحث مترتب بر اراديگروي مستقيم، سطرهايي را به خود اختصاص داده است. تمامي بحثهاي فصل 2 نيز كاملا با تحليل فلسفي همراه است. اين تحليلها با توسل به مثالهايي انجام ميشود كه متناسب با بحثها طراحي شدهاند و پشتيباني از هر نظريه يا انتقادهاي وارد بر آن در واكاوي مثالها براي تحليلهاي مفهومي صورت ميگيرد.
صدق چيست؟
فصل 3 به مولفه صدق ميپردازد. در اين فصل نخست مباني نظري در تحليل مفهوم صدق بررسي ميشود؛ درك متعارف از مفهوم صدق، مفهوم صدق در منطق، اصطلاحشناسي «صدق» و «حقيقت»، كاربرد محمول «صادق» در زبان طبيعي و در زبان تخصصي فلسفه و منطق، اهميت مولفه صدق و تفاوت باور صادق و باور معقول، عناويني هستند كه در قالب آنها مباني نظري تحليل صدق تبيين ميشود. سپس نظريههاي صدق به عنوان دومين بحث اين فصل، مطرح و 3 نظريه مطابقت، انسجام و عملگروي واكاوي ميشوند. مباحثي كه براي بررسي اين 3 نظريه ارايه شدهاند، فراتر از يك گزارش ساده و خشك هستند. نويسنده براي تبيين هر نظريه كوشيده است تا مطابق روال كتاب، اولا بحث را با استفاده از مثالها و ثانيا به صورت تحليلي پيش ببرد و ثانيا هر جاي بحث كه احساس كرده، خواننده ممكن است به سبب ماهيت موضوع دچار سردرگمي شود، مساله را از زواياي مختلف توضيح داده و گرههاي پيچيده را با استفاده از توضيح بيشتر واگشوده است. در همين فصل، تعريفها و اصلهايي كه در قالب صورتبنديهاي منطقي ارايه شده، به صورت مرحله به مرحله ذهن خواننده را در فضاي تحليل فلسفي با خود همراه ميكند و در برخي از موارد، مباحث نسبتا ديرفهم را كه دركشان به ويژه براي تازهآشنايان با معرفتشناسي نياز به تامل جدي دارد، تا حد زيادي آسان كرده است. علاوه بر اين، نويسنده توجه كرده است تا بر ديدگاههاي مهم در هر نظريه تاكيد كند و تنها به ارايه گزارش اكتفا نكند. از اينرو، در قسمتي كه نظريه مطابقت تبيين ميشود، علاوه بر تحليل و تبيين ديدگاه ارسطو در باب اين نظريه، خوانش راسل از اين نظريه نيز مطرح ميشود و سپس نقدهايي كه به اين خوانش وارد شده است، تبيين ميشوند. همچنين در توضيح نظريه عملگروانه، تبيين دو نظريه همرايي و ابزارگروي - كه بر اساس تبيين فيلسوفان از معناي فايدهمندي يا به تعبير نويسنده كتاب «سودمندي» است - به دقت به انجام رسيده است. مثالهايي كه در اين قسمتها - و البته در سراسر كتاب - آمده است، جداي از آنكه براي خواننده كتاب، گره از پيچيدگيهاي مطلب ميگشايد و مسير تحليل را هموار ميكند، گاه لذت مطالعه يك داستان جذاب را در ذهن زنده ميكند.
توجيه
فصل 4 به مولفه توجيه اختصاص يافته است. در اين فصل نيز همچون فصل پيش، نخست مباني نظري بحث، ارايه ميشود و پس از آن، نويسنده سراغ نظريههاي در باب توجيه معرفتي ميرود. اما بحث از نظريههاي توجيه، بر اساس 3 جنبه مهم در توجيه، تقسيمبندي و عنوانبندي ميشود: نظريههاي قرينهگروانه و ناقرينهگروانه، نظريههاي وظيفهگروانه و ناوظيفهگروانه و نظريههاي درونيگروانه و برونيگروانه. بخش مهمي از مباحث نظريههاي توجيه ناشي از بحثهايي است كه پس از مثالهاي نقض گتيه بر تحليل متعارف از مفهوم معرفت، درگرفت. بنابراين نويسنده تلاش درخوري كرده است تا نسبت اين قبيل بحثها را با مناقشات ناشي از مثالهاي نقض گتيه، روشن كند. مثلا پس از اتمام بحث نظريههاي قرينهگروانه، نويسنده يادآوري ميكند كه 3 تحليل ارايه شده براي پاسخگويي به ايراد گتيه را ميتوان به معناي قطع ارتباط نظريه عِلّي، نظريه شرطي و نظريه اطمينانگروي با قرينهگرايي در نظر گرفت بنابراين ميتوان آنها را به عنوان نظريههاي ناقرينهگروانه تلقي كرد.
كساني كه با نظريههاي توجيه از طريق مطالعه كتابهاي انگليسي آشنا هستند، با مطالعه فصل 4 اين كتاب به خوبي متوجه خواهند شد كه شيوه تبويب مطالب، برآمده از كوشش مولف براي پوشش دادن حداكثر مباحث مهمي است كه در مقالات و كتابهاي اثرگذار دهههاي اخير منتشر شده است. هرچند در ويراستهاي قبلي اين كتاب نيز چنين كوششي احساس ميشود؛ در ويراست حاضر اما، گنجاندن مطالب تازه به صورتي كه هم خواننده را از رخدادهاي تازه در معرفتشناسي مطلع كند و هم كتاب را بيش از اندازه مطول نكند، بيش از پيش به چشم ميآيد. به عنوان نمونه، يكي از بحثهايي كه به ويراست جديد كتاب افزوده شده، بحث درباره نظريههاي درونيگروانه و برونيگروانه است. اين بحث حاوي اين مطالب است: مباني نظري جدال درونيگروي و برونيگروي، تبيين نظريههاي درونيگروانه، انتقادهاي وارد بر اين نظريهها، تبيين نظريههاي برونيگروانه، مطرح كردن اطمينانگروي به عنوان نظريه پيشتاز در برونيگروي و نهايتا انتقاد از برونيگروي. از منابع و پاورقيها پيداست كه تلاش شده است تا موضوعات اصلي در اين بحث از قلم نيفتد و هر جا كه به تناسب حجم كتاب، اشاره گذرا به يك مطلب ناگزير بوده است، خواننده به مقالهاي يا كتابي كه اصل بحث در آن به تفصيل آمده، ارجاع داده شده است.
منابع معرفت
در فصل 5 منابع معرفت معرفي ميشوند. نخست ادراك حسي و ارتباط آن با باور و معرفت بررسي ميشود سپس دو نظريه كه چيستي ادراك حسي را توضيح ميدهند، تبيين ميشوند: نظريه مبتني بر فهم متعارف و نظريه دادههاي حسي. در همين بحث به خطاهاي حسي و نيز ارتباط تجربهگروي با شكاكيت پرداخته ميشود. سپس حافظه به عنوان منبع دوم معرفي ميشود و ارتباط حافظه با گذشته، با ادراك حسي و ارتباط عِلّي مورد واكاوي قرار ميگيرد. منبع دروننگري، سومين منبع معرفت است كه ضمن توضيح اهميت بحث، چند و چون ويژگيهاي آن همچون گوناگوني امور دروني، خطا ناپذيري باورهاي دروننگرانه، وابستگي اين باورها به شخص ادراكگر و اينكه آيا دروننگري قلمروي امن معرفت است يا نه، بررسي ميشود. پس از آن نويسنده سراغ عقل ميرود و با توضيحي درباره باورهاي خود-واضح، تقسيم معروف گزارهها به تحليلي و تركيبي و پيشيني و پسيني و تاثير آن در بحثهاي معرفتشناختي را شرح ميدهد. آخرين منبع معرفت گواهي است كه چگونگي پشتيباني آن از توجيه معرفتي تبيين شده است. اين فصل با پاسخ به اين پرسش كه آيا گواهي، عهدهدار انتقال معرفت است يا توليد معرفت؟ به پايان ميرسد.
قلمرو معرفت
آخرين فصل كتاب «قلمرو معرفت» نام دارد. مباحث اصلي اين فصل عبارتند از: شكاكيت فلسفي، تنوع در مدعاي شكاكان، شكاكيت درباره جهان بيروني و شكاكيت درباره اذهان ديگر. در ذيل هر يك از اين عناوين، زيرعنوانهايي وجود دارند كه مهمترين چالشهاي شكاكيت با معرفتشناسي در قالب آنها تشريح شده است. به عنوان مثال براي فهم تنوع در مدعاي شكاكان، نويسنده دو مبناي اصلي را براي تمايز اين ادعاها مرور كرده است: تمايز شكاكيت مطلق از شكاكيت محدود و تمايز شكاكيت در معرفت از شكاكيت در باور موجه. در قالب اين تقسيمبندي تلاش شده است تا تمامي بحثهايي كه درباب محدوده شكاكيت مطرح است، ارايه شود و اگر مجال طرح برخي از آنها نبوده، دستكم اجمالا بدانها پرداخته شود. پس از فصل 6، پيوستي قرار دارد با عنوان «تحليل فلسفي مفاهيم». براي فهم روش تبيين مطالب كتاب، مطالعه اين پيوست ميتواند بسيار مفيد باشد. در اين پيوست، تحليل فلسفي مفاهيم به بياني روشن توضيح داده شده است. تمايز ميان واژه و مفهوم، تفاوت نسبتهاي استلزام و همارزي در مفاهيم، ارتباط نسبت همارزي مفاهيم با ضرورت هممصداقي، تاثير شناخت نسبت همارزي بر مهارت تحليل مفهومهاي مركب، ارتباط تحليل مفهومهاي مركب با شرطهاي لازم و شرط كافي و چگونگي انتقاد از تحليلهاي مفهومي با استفاده از موردهاي نقض، مباحثي است كه با زباني روشن و تا حد امكان ساده، در پيوست پاياني كتاب توضيح داده شده است.
در مجال اين نوشتار نيست تا به ترمينولوژي اين كتاب و ساختن اصطلاحات معرفتشناختي در زبان فارسي اشاره كنيم. البته بسياري از اصطلاحات فارسي معرفتشناختي، برساخته در ويراستهاي پيشين اين كتاب بودند، در عين حال در اين ويراست نيز نويسنده بسته به بحثهاي جديد، اصطلاحات تازهاي را ساخته است كه پرداختن به آنها فرصت ديگري را ميطلبد. گمان ميكنم كه هيچ پاياني براي اين نوشتار بهتر از جملههايي از پيشگفتار كتاب نيست؛ اين جملهها ميتواند شما را در گرفتن تصميم براي مطالعه اين كتاب ياري كند: «تاملورزي معرفتشناختي، آدمي را وا ميدارد تا فروتنانه ادعاي همهچيزداني را وانهد. فروتني برآمده از ممارست با معرفتشناسي، از گونه فروتني حاصل از پند و اندرز ناصحان نيست بلكه برخاسته از نگاه متاملانه به كاستيها و محدوديتهايي است كه هماره با آنها ملازمت داشته و همراهيم.»
پژوهشگر و استاد فلسفه
كارل پوپر در يكي از مهمترين سخنرانيهاي خود توصيه ميكند: «هر اندازه كه يك راهحل را راضيكننده يافتيد هرگز آن را راهحل نهايي قلمداد نكنيد. راهحلهاي بهتري وجود دارد اما يك راهحل نهايي وجود ندارد. «آشنايي با معرفتشناسي» كتابي است پر از راهحلهاي راضيكننده و بهتر براي اين مساله مهم: «دانستن چيست؟» و شما اگر جزو آن دسته از آدمهايي هستيد كه ميخواهيد يك بار براي هميشه به پرسش «دانستن چيست؟» پاسخ دهيد من به شما توصيه ميكنم كتاب «آشنايي با معرفتشناسي» را نخوانيد!