• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4651 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۳۰ ارديبهشت

منحني يأس

ماسيمو ركالكاتي

مترجم: مهشيد اسماعيلي| ركالكاتي، انديشمند ايتاليايي درباره ويروسي كه نوع بشر با آن دست به گريبان است، در اين مقاله از منظري انسانگرايانه ضمن تحليل روانكاوانه انسان در هر مرحله از رويارويي با اين ويروس مرگبار، مي‌كوشد اين مرگ آگاهي را ابزاري كند براي زندگي با ميل هر چه تمام‌تر و حركت براي رشد و تحقق خويش در جامعه.

 اولين سرخوردگي بسيار خشن بود: ترس از سرايت، از بيماري و خطرات آن. اگر خطر سرايت به صورت بالقوه در همه جا هست، پس ايجاد فاصله اجتماعي براي كنار زدن حضور ناخوانده‌اش ضروري است. نه به دلايل عقيدتي كه به دلايل علمي، همتاي من با فعال‌سازي ترس قديمي در رويارويي با ناديده‌ها و ناشناخته‌ها به عنوان خطر خود را نشان داد. 
هنگامي كه اولين مصوبه دولت درباره خطر پاندمي، آزادي ما را درميان ديوارهاي خانه‌هاي‌مان محصور كرد، فقط به‌طور موقتي همين اولين سرخوردگي را حل كرد. ترجمان اين راهبرد، ابتدا به شكل احساس بي‌بديل اتحاد و وحدتي ملي نمايان شد. اين آسيب جمعي به جاي اينكه در اين درد ما را از هم جدا كند، كاري كرد كه وجود ما به هم وابسته شود. از تنهايي‌مان اجتماعي شكل گرفته بود و با هم احساس يگانگي كرديم . گونه‌اي «خودشيفتگي جمعي» از نوع مثبت براي مبارزه با نوميدي ناشي از بيماري‌اي شكل گرفت كه از آنچه در ابتدا مي‌نمود بسيار مهاجم‌تر و هولناك‌تر بود و با گذشت زمان كشته‌هايش افزايش مي‌يافت. «ما» ارزشي والاتر از «من» پيدا كرد، صورت انفرادي آزادي جاي خود را به يك معناي جمعي از آزادي، همچون اتحاد داد. 
اما پشت در، سرخوردگي ديگري چنبره زده بود كه ديگر نه نوميدي مربوط به خطر سرايت بود و نه محروميت از آزادي، بلكه يأسي بسيار موذي‌تر و فاجعه‌آميز‌تر بابت از دست دادن دنيا بود. اين سركوب جديد ديگر در قالب آن حضور ناملايم و سرزده كه ديديم يعني ابتلا به ويروس ظهور نمي‌يابد بلكه به سوگي دسته‌جمعي مي‌ماند. دنياي‌مان، عادات‌مان، امكان اينكه مانند قبل با هم زندگي كنيم را از دست داده‌ايم و جوي به راستي حزن‌انگيز كه در آن عاقبت، همگي روبه‌روي قاب عكسي از شهرهاي جهان كه به بيابان بدل شدند، نشستيم. شاكله اين سرخوردگي دوم تاييد مي‌كرد كه آخرالزمان و پايان دنيا را زيسته‌ايم: ديگر هرگز مانند قبل نخواهد شد.
در واقع تغييراتي كه اپيدمي به ما تحميل مي‌كند تنها ملاحظاتي موقتي نيستند بلكه زندگي ما با يكديگر را نيز به ناچار متحول مي‌كنند. به اين ترتيب سرخوردگي ديگري سربرمي‌آورد همين آخرين آن: جبر واقعي ديگر حصر نيست بلكه ضرورت همزيستي با ويروس است. از نظر اجتماعي اين به معناي فشار آوردن به افراد ضعيف‌تر در يك شرايط وابستگي كامل و به درماندگي كشاندن افرادي است كه احتمالا بازدهي بيشتري دارند. براي گروه اول سركوبي، ناشي از دل كندن است و براي گروه دوم ناشي از عدم تحرك. براي يكي مساله بقاست و براي ديگري مرگ حرفه‌اي و تجاري. نكته اينجاست كه به سختي مي‌توانيم خود را با اين موضوع وفق دهيم كه شروع دوباره نمي‌تواند به منزله از سرگرفتن، پس از پايان «جنگ» باشد. اين تصويري است تسلي‌بخش هرچند حاكي از عقب‌نشيني. تصوير ما را در آينده‌اي پيش رو نمايش مي‌دهد، هنگامي كه بالاخره از نوميدي اين ويروس آزاد شده‌ايم. اما هر رويدادآسيب‌زايي هميشه بقايايي از خود به جا مي‌گذارد كه هرگز ناپديد نمي‌شوند.
بايد به اين ناخوانده عادت كنيم، به حكمراني كه امكان ندارد جز به‌طور موقتي تهديدكننده باشد. در سر ما، اما احتمالا روياي شروع واقعي است به دور از حضور جاگير ويروس. اما خيالي است كودكانه: جدا ساختن كامل خوبي از بدي براي رها كردن زندگي‌مان كه مستلزم حضور همزمان‌شان است، از قيد اين سرخوردگي.
اين سرخوردگي جديد، مربوط به بازگشايي زندگي است در زمانه همزيستي ناگزير جمعي با شر. اين گشودن در به روي زندگي همان قدر ضروري است كه نامطمئن و به‌طور مرگباري در معرض خطر.
 وظيفه يك جامعه قطعا محافظت از زندگي است به ويژه براي عناصر شكننده‌تر، ليكن اين تكليف هم هست كه مانند آنچه در اسطوره نوح پيامبر در عهد عتيق - جان به در برده از سيلي خانمان‌برانداز- اتفاق مي‌افتد، بداند و تاكستاني برپا كند. بهترين ما و كشور ما آنهايي هستند كه شبيه به نوح هستند و «باقي و نجات‌يافته» از ويراني، نيروهاي مثبتي كه در برابر ويرانگري شر مقاومت مي‌كنند. اما در مورد ما لازم است كه تاكستان كاشته شود حتي اگر در اطراف هنوز مرگ و تخريب جريان دارد. اين كار نمي‌تواند در پايان سيل انجام شود بلكه بايد در منطقه‌اي پر رفت و آمد و به شكلي مرگبار نامطمئن روي دهد. اين است آزمون دشوار واقعيتي كه اين آسيب جمعي مي‌طلبد و نمي‌توان آن را به بعد موكول كرد.
سرخوردگي، ناشي از اين است كه نتوانيم خود را نشان دهيم، آنگونه كه خواهيم بود و آنچه خواهيم شد، در طول زماني كه به ما امكان جدا كردن گذشته دردناك را از شروع دوباره پيش رو نمي‌دهد. منطقه‌اي بي‌ثبات در ميانه كه در آن طي مسير مي‌كنيم: نه نور يا ظلمات، بلكه نوري شكسته در ميان تاريكي؛ نه ترس يا شجاعت، بلكه شجاعت در ميان ترس. ممكن است ديگر نتوانيم آنچه بوده‌ايم باشيم وليكن خوب مي‌دانيم چگونه مي‌توانيم بشويم.
 آنچه قطعي است اين است كه آنچه خواهيم شد تا به حال وجود نداشته، امكان ندارد همان باشد كه قبلا بوده‌ايم. بعد از اين واقعه دردناك ديگر ممكن نيست. اين است بزرگ‌ترين ترس ما. اما همان‌طوركه يونگ به زيبايي مي‌گفت: «هرجا ترس بزرگ‌تر است، تكليف ما همان جاست».
۱۲ آوريل ۲۰۲۰  از روزنامه جمهوري

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون