يادي از چارلز ديكنز در 150 سالگي درگذشتش
سودايي قرن نوزدهمي فقر و زندانيان و كودكان
احسان رضايي
دوران كودكي ديكنز بهترين روزگار بود و بدترين روزگار بود. دوران عقل بود و دوران جهل بود. بهار اميد بود و زمستان نااميدي بود. همه چيز در پيش روي گسترده بود و هيچ چيز در پيش روي نبود. همه به سوي بهشت ميرفتند و همه به سوي دوزخ رهسپار بودند. الغرض ميتوان گفت كه آن دوره درست مثل دوره حاضر بود.» اين متن نمونهاي از نثر ديكنز و شروع رمان «داستان دو شهر» است. ديكنز در بچگي كرم كتاب بود و خصوصا به «تام جونز»، «رابينسون كروزوئه»، «دن كيشوت»، «ژيل بلاس» و «هزار و يك شب» علاقه ويژهاي داشت. البته او هميشه هم نميتوانست راحت كتاب بخواند. وقتي ۱۰ سالش شد، پدرش ورشكسته و زنداني شد و چارلز مجبور شد مدرسه را ول كند و در يك كارخانه واكسسازي كار كند. ديكنز گاهي پول ناهار خوردن نداشت و گاهي نيم ساعت پياده ميرفت تا خوراكيهاي پشت شيشه مغازهها را ببيند. ديكنز مشاغل ديگري را هم امتحان كرد، از جمله مدتي خبرنگار پارلماني بود. از همانجا بود كه سر و كارش با مطبوعات افتاد و با دختر دبير تحريريه يك روزنامه معروف ازدواج كرد و اولين قراردادش براي نوشتن داستان يعني «قصههاي پيك ويك» را بست. موضوع قصه كاملا سفارشي بود و حتي بعضي تصويرهايش را از قبل كشيده بودند؛ اما براي ديكنز كه به پول نياز داشت، هر كاري خوب بود. ديكنز اغلب لباسهاي مزخرف و جلف ميپوشيد و با شوخي و لودگي كارش را پيش ميبرد. از اين استعداد براي بازي در نمايشهايي كه خودش نمايشنامهشان را نوشته بود و بعدها براي وارد كردن طنز زيرپوستي به آثارش و همچنين خواندن قصههايش در تئاترها استفاده كرد كه با استقبال زيادي هم روبهرو شد. ديكنز از همان زمان حياتش نويسنده محبوب و پرفروشي بود. او سعي كرد از محبوبيتش براي دفاع از حقوق زندانيان، كودكان كار، فقرا و كارگران و مخالفت با تنبيه بدني در مدارس استفاده كند.
چارلز ديكنز استاد شخصيتپردازي با توصيفات بجا و دقيق و هنرمندانه است. او از ديالوگ خيلي كم استفاده كرده و با آوردن جزييات، روحيات شخصيتها را به ما نشان ميدهد. مثلا در توصيف آقاي كيلپ، همان آدم بدجنسي كه در رمان «عتيقهفروشي قديمي» نل و پدربزرگ را دنبال ميكند، ديكنز براي توصيف طمعكاري او، اين خصوصيت را به كيلپ نسبت ميدهد كه تخممرغ را با پوستش ميبلعد و با همين يك جمله، شخصيت او را براي ما به خوبي ترسيم ميكند. البته اغلب شخصيتهاي اول ديكنز بيعرضه و منفعل هستند، ولي شخصيتهاي فرعي او جالبتر هستند. او حدود هزار شخصيت مختلف در رمانهايش خلق كرده كه خيليهايشان را همه ميشناسيم و بارها از تلويزيون و سينما به تماشايشان نشستهايم. انبوهي از شخصيتهاي فقير، يتيم و بدعاقبتي را كه انگار هيچ كدامشان يك وعده غذاي سير نخورده بودند. معروفترين مخلوق ذهن آقاي ديكنز، اوليور توييست، پسربچه فقير است و ابنِرز اسكروچ، رباخواري كه خون مردم را در شيشه كرده، اما وقتي روح سه كريسمس گذشته و حال و آينده سراغش ميآيند متحول ميشود. اين شخصيت در داستان «سرود كريسمس» ظاهر شد، جايي كه «روح كريسمس امسال» به شكل پيرمردي چاق با ريش بلند سفيد، پالتوي خزدار با نوارهاي سفيد، كلاه مخصوص و كمربند و چكمههاي سياه بعدها تبديل شد به بابانوئل امروزي كه تا قبل از ديكنز اصلا در كار نبود. ديكنز روي آداب و رسوم كريسمس تاثيرات بسيار زيادي گذاشت، در حدي كه يكي از رايجترين سوالات در سايتهاي مربوط به ديكنز، اين سوال است: آيا ديكنز خالق كريسمس است؟