همسفره نامهربان
مهدي نيكوئي
«غذايي كه همه نتوانند از آن بخورند، سرو نميشود!»؛ رسمي در سنگاپور بود براي افزايش احساس همبستگي افراد سر يك ميز. شايد كشوري كه به نقطه تقاطع آسيا معروف است و از مليتها و نژادهاي مختلف(هندي، اندونزيايي، اروپايي، اوراسيايي و حتي ساكناني از خاورميانه) تا اديان و مذاهب گوناگون (اسلام، مسيحيت، بودايي، برهمايي و حتي بيخدايان) را در خود جاي داده براي داشتن يك تعادل و همزيستي اجتماعي به چنين رسومي هم نياز داشته باشد. شنيده بود كه حتي اگر يكي از افراد به دليل رژيم يا انتخاب شخصياش از غذايي اجتناب كند، ديگران هم او را همراهي خواهند كرد. در كشور او هم تنوع اجتماعي فراوان بود اما سازش و همزيستي مسالمتآميز نه زياد. چند سالي از وگان شدنش ميگذشت و هنوز اطرافيانش درك نميكردند كه حتي ديدن محصولات حيواني، اشتهاي او را كور ميكند؛ چه برسد به آنكه عزيزترينهايش را در حال بلعيدن استخوانهاي مرغ يا جدا كردن تيغهاي ماهي (بيچارهاي كه گويا پس از مرگ هم با دهان باز به دنبال آب ميگردد) ببيند. هنوز نميدانستند كه او ديگر خودِ قبلياش نيست و اكنون حتي بوي تخممرغ و روغن حيواني هم آزارش ميدهد؛ چه برسد به آنكه به قول خودشان با «شيطنت» بخشي از غذاي او را هم با چنين موادي مخلوط كنند. از هيچكس تقاضا نكرده بود كه در آن همسفرهشدنهاي هفتگي يا ماهانه قدري كوتاه بيايند و بگذارند او هم غذا از گلويش پايين برود. به ياد قانون اسلام در شرايط مشابه افتاد: «صرف غذا بر سر ميز و سفرهاي كه در آن مشروبات الكلي باشد، حرام است.» آيا او هم بايد با غذا نخوردن، جدي بودنش را نشان ميداد يا بايد به خاطر علاقهاش به افراد دور ميز از تحريم آن سفره چشمپوشي ميكرد و با هر عذابي كه بود، بشقابش را تمام ميكرد. در همين فكر بود كه يك نفر از آن طرف فرياد زد: «حالا اين دفعه يك لقمه كباب بزن!»