سكوت، خشونت و عشق
سيد حسن اسلامي اردكاني
فيلم بوكسور (جيم شريدان، 1997) زندگي دني فلين مبارز سابق ارتش آزاديبخش ايرلند را روايت ميكند. پس از تجربه زنداني بلندمدت، دني منطق خشونت و كشتار را كنار ميگذارد و ميكوشد، راه تازهاي براي رسيدن به صلح بيابد. مشكلاو درست از همين جا آغاز ميشود كه ياران سابقش نسبت به او خشونت ميورزند و تا كشتن او پيش ميروند. اين فيلم روايتي لطيف از عشقي ديرين در فضاي خشن و ملتهب بلفاست است؛ جايي كه هر لحظه ممكن است بمبي منفجر شود و تكههاي گوشت قربانيان را در رهگذرها پخش كند.
3 مضمون اساسي در اين فيلم با هم گره ميخورند تا تعارض ديدگاههاي سياسي در ميان مبارزان ارتش آزاديبخش را نشان بدهند. اولين مضمون سكوت است كه در منش قهرمان فيلم، دني فلين با بازي دانيل دي لويس ديده ميشود. فيلم با سكوت صبحگاهي در زندان آغاز ميشود. در حياط زندان دني، زنداني سياسي ايرلندي، دارد به تنهايي و بيصدا تمرين مشتزني ميكند كه خبر آزادياش را پس از 14 سال زنداني بودن دريافت ميكند. او تقريبا نيمي از عمرش را در زندان گذرانده است. بي هيچ سخني زندان را ترك ميكند. اين سكوت و كمگويي در سراسر فيلم ادامه دارد و حتي هنگامي كه مگي، محبوبهاش، از او ميخواهد سخن بگويد و از زندان تعريف كند، پاسخ ميدهد كه در زندان آرام آرام آدمي خاموش ميشود. حتي خودگويي او بيرنگ و محو ميشود تا جايي كه «سكوت بهترين دوست» زنداني ميشود. اين سكوت با خشونت كساني كه همچنان خواستار حل مناقشات سياسي از طريق اقدامهاي خشن و كشتار هستند، شكسته ميشود و او درگير مبارزه با خشونتطلباني ميشود كه حاضرند او را كه همرزم سابقشان بوده و زندان را پايدارانه تاب آورده است، بكشند. در اين فضاي قطبي شده، او سالن تمرين بوكسي را كه سالها متروك مانده است، بازسازي ميكند و نوجوانان را آموزش ميدهد تا خشونت را در مسيري سازنده به كار بگيرند و مسابقات بوكس «نافرقهگرايانه» راه مياندازد كه البته با خشونت و بمبگذاري دوستان سابقش بياثر و سالن مشتزني به آتش كشيده ميشود. بوكس گرچه خشن به نظر ميرسد اما براي دني راهي است به سوي صلح. كافي است جايگاه بوكس در اين فيلم با فيلمهايي چون كريد (رايان كوگلر 2015 و استيون كيپل 2018) كه در آنها خشونت به خودي خود ترويج ميشود، مقايسه شود. نقطه مقابل دني، همرزم سابق او هري است كه گويي حياتش در گرو استمرار خشونت است و هرگاه مسوولان ارتش آزاديبخش ميخواهند به سمت صلح پيش بروند با بمبگذاري و كشتار اين فرآيند را بياثر ميكند. در او شاهد نوعي خودسري هستيم كه همواره فرمان مافوقش را زير پا ميگذارد و با انفجاري و قتلي، روند گفتوگوي صلح را متوقف ميكند. دست آخر هم كه ميبيند منطق صلحجويانه دني مانع كار اوست، با دوستانش او را ميربايد و هنگامي كه ميخواهد او را بكشد، سر در گوشش ميگذارد و ميگويد:«صلح طلب! اين آخر قصه است». ولي با چرخشي تكاندهنده، خودش قرباني خشونتخواهي ميشود. هري گويي براي ما نامي آشناست و ميتوان او را همه جا ديد.
اما سرانجام اين خشونت در نگاه ساكت و عاشقانه مگي غرق ميشود و مضمون سوم يا عشق بر خشونت غلبه ميكند. ديدن مكرر اين روايت عاشقانه كه در دل روايت بزرگ خشونت مسلط بر جامعه بلفاست همچنان لذتبخش است.