جوايز ادبي در ايران حالا ديگر بيش از دو دهه سابقه دارند. در اين دو دهه پرفراز و نشيب، سه دولت در ايران روي كار آمدند كه تلقيهايشان از نسبت دولت و ملت و بالطبع دولت و فرهنگ متفاوت بود. جوايز ادبي مستقل هم از تاثير اين نوسان سياستهاي فرهنگي بركنار نماندند و گاهي با فشارهايي روبرو شدند كه كار را برايشان دشوار كرد.
با اينهمه جايزه ادبي مهرگان يا «مهرگان ادب» كه قديميترين جايزه ادبيِ همچنان فعال ايران محسوب ميشود و در اين سالها همواره تداوم خود را حفظ كرده، به تازگي رمانها و مجموعهداستانهاي بيستمين دوره خود را شناخته است. آنچه در اين دوره جايزه مهرگان و در فهرست برگزيدگان آن مشهود است، سهم بالاي آثاري است كه به نوعي ريشه در فرهنگ اقوام ايراني دارند. خصيصهاي كه از آن به عبور از تكصدايي و فرهنگ قالب پايتخت در آثار داستاني تعبير ميشود. به دنبال معرفي نفرات برگزيده اين دوره از مهرگان ادب، مدير جايزه، دو تن از داوران دوره بيستم و نيز نويسنده يكي از آثار برگزيده اين دوره به پرسشهاي صفحه ادبيات «اعتماد» پاسخ گفتند. از عليرضا زرگر، مدير جايزه، درباره تمهيدات و سياستهاي كلي جايزه پرسيديم. اينكه جايزه ادبي مهرگان - به گواه فهرست آثار برگزيده- در اين دوره رويكرد آشكاري به آثاري داشته كه ريشه در درون فرهنگهاي دور از پايتخت و زبانهاي بومي و ايراني در معرض تهديد دارند. آيا اين تمهيد آشكار جايزه در سياستگذاري بوده يا دليل ديگري داشته است؟
از حسين آتشپرور و جواد اسحاقيان در مقام دو تن از داوران اين دوره پرسيديم چه چيزي در آثاري كه با زبان مادري نويسندگان نوشته شده، توجهشان را برانگيخت؟
فرهاد حيدري گوران هم كه رمان «كوچ شامار» او يكي از آثار تقديرشده در جايزه امسال مهرگان ادب بود، به پرسش درباره تجربه نوشتن رمان با مايههاي بومي در زبان فارسي پاسخ گفته. به عبارتي به اين پرسش كه چگونه فاصله ذهن و زبان و زيست جهان را درنورديده است؟
و پرسشي ديگر كه هر مدير و داوران اين دوره به آن پاسخ دادند، از اين قرار است:
همواره در برابر اين پرسش كه چرا رمان و داستان ايراني جهاني نشده است به فقدان نهادهاي مدني و فرهنگي اشاره ميشود. مثلا در حوزه ادبيات عرب چندين نهاد دستاندركار ترجمه آثار نويسندگان به زبانهاي ديگرند و مثلا نهادي مانند بوكر عربي نقش موثري در اين ميان داشته است. به نظر شما جوايز ادبى در چه صورت ميتوانند چنين جايگاهي بيابند؟ بيست سال پس از شكلگيري جايزه مهرگان، ارزيابي شما از اثرگذارى آن در سطح داخلي و فراسوي مرزها چيست؟ در ادامه پاسخهايي را كه به صورت مكتوب در اختيار «اعتماد» قرار گرفته است، ميخوانيد.
ملاك مهرگان، فقط ارزش ادبي است
رويكرد جايزه مهرگان ادب در سالهاي گذشته تغييري نكرده است و پيوسته با نگاهي مستقل به ارزش ادبي آثار توجه شده است. داوران جايزه مهرگان همواره به پشتوانه دانش و تجربه خود، در چارچوب معيارهاي حرفهاي با سنجش ارزش ادبي كتابهاي هر دوره، آثار برگزيده را انتخاب ميكنند.
براي من نيز در دو دهه گذشته ايجاد بستري مناسب براي يك داوري مستقل، منصفانه و بيطرفانه اصل مهم و خدشهناپذيري بوده است كه فكر ميكنم در پي اين سالهاي طولاني به تدريج در جامعه ادبي ايران پذيرفته شده است. آييننامه عمومي و شيوهنامه داوري و داورگزيني در جايزه مهرگان چه در بخش ادب و چه در بخش علم «محيطزيست» نيز امكان خطا را به حداقل ميرساند، در دبيرخانه جايزه مهرگان نويسنده با نام يا گمنام نداريم و ميان ناشر مشهور تهراني با ناشر ناشناخته شهرستاني كمترين تفاوتي نيست، ملاك تنها اثر نويسنده است و همه آثار در چشم دبيرخانه و داوران جايزه مهرگان از موقعيتي يكسان برخوردارند. در بعضي دورههاي جايزه گاهي پيش ميآيد كه بخش بزرگتري از كتابهاي برگزيده، ريشه در تاريخ و فرهنگ ايران يا به تعبير شما زبانهاي بومي و ايراني در معرض تهديد داشته باشند و در بعضي سالها وجوه ادبي ديگري در آثار منتخب جايزه شاخص است، در بعضي دورهها تمام نويسندگان برگزيده زن هستند و در بعضي دورهها تماما مرد؛ اين در حالي است كه ما هيچگونه اعتقادي به جنسيت نويسنده يا زنانه و مردانه نوشتن در ادبيات داستاني معاصر نداريم. بنابراين تاكيد ميكنم كه تغيير رويكردي در جايزه مهرگان ادب تحت شرايط خاص يا در دورههاي مختلف جايزه وجود نداشته و نخواهد داشت. آنچه براي من و فكر ميكنم براي همه داوران عزيزي كه زحمت سنگين برگزيدن آثار را برعهده دارند تعيينكننده و مهم است، اين است كه اثر تا كجا توانسته ادبيات داستاني ما را بربكشد، چه ويژگي در اثر بوده كه به رشد و بالندگي ادبيات معاصر ما كمك كرده يا چه فرم و شگرد و مضموني را به كار گرفته كه تكرار گذشته نباشد و حرف نويي داشته باشد. در دوره بيستم جايزه مهرگان ادب نيز تركيب آثار منتخب داوران حاصل تمهيد جديدي در سياستگذاري جايزه مهرگان نبوده است. اما منكر اين نكته نميشوم كه در دهه سوم جايزه مهرگان ادب ميكوشيم به اندازه توانايي اندك يك نهاد مستقل به هر آنچه به عمد يا به غلط ناديده گرفته شده است، نور بتابانيم تا بيشتر و بهتر ديده شود. شخصا به توسعه فرهنگي به عنوان امري ضروري اعتقاد دارم بنابراين هدف و برنامه ما ديدن همه بخشهاي ادبيات معاصر است، چه آنچه در خارج از ايران به زبان فارسي توليد ميشود ولو آنكه نويسندهاش غيرايراني باشد و چه آنچه در ميان قوميتها و زبانهاي متنوع ايران شكل ميگيرد ولو آنكه به زبان مادري نويسنده نوشته شده و سپس به زبان فارسي برگردانده شده باشد.
مهرگان ادب از اين پس به سهم خود ميكوشد علاوه بر بخشهاي معمول جايزه به اين دو بخش ادبيات نيز توجه بيشتري داشته باشد:
1- رمانها يا مجموعه داستانهايي كه به زبان مادري نويسنده در حوزه فرهنگي ايران نوشته ميشود به عنوان «مهرگان زبان مادري»
2- رمانها يا مجموعه داستانهايي كه از سوي نويسندگان ايراني يا غيرايراني به زبان فارسي در خارج از كشور منتشر ميشود به عنوان «مهرگان ادب خارج از ايران»
دوره بيستم جايزه مهرگان در دو حوزه علم و ادب در 10 بخش با كمك بيش از 30 داور آغاز شد و به زودي با اعلام اسامي برگزيدگان چند بخش باقيمانده به سرانجام ميرسد. بحث اعطاي جايزه به ادبيات «زبان مادري» و نيز به آثار ادبي در بخش «مهرگان ادب خارج از ايران» سالها در دبيرخانه جايزه مطرح بود كه خوشبختانه در اين دوره به ثمر رسيد، استمرار جايزه مهرگان در كشاكش بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي و با وجود تنگناها و حساسيتهاي بسياري كه وجود دارد براي يك نهاد مستقل كار دشواري است اما مشاهده نتيجه كار و بازتاب برگزيده شدن دو نويسنده كه يكي به زبان كردي و ديگري به زبان تركي آذربايجاني رمان نوشته بودند براي همه ما موجب دلگرمي و شوق بود، از اتفاق در ميان رمانهاي برگزيده شده در دوره بيستم جايزه مهرگان ادب نيز دو، سه رمان روايتي چند لايه از زمانها و مكانهاي استعاري و آييني اقوام ايراني داشتند و از بنمايههاي بومي در همپيوندي ميان اسطوره و تاريخ مدد ميگرفتند، از اين رو اميدوارم شرايطي مهيا شود كه اين بخش از جايزه مهرگان ادب كه به تعبير شما ريشه در درون فرهنگها و زبانهاي دور از پايتخت دارد سالها ادامه يابد و زمينهاي براي همبستگي بيشتر ميان اقوام مختلف در حوزه فرهنگي ايران فراهم آورد.
هنوز براي ورود به عرصه جهاني راه زيادي در پيش داريم، در جايزه مهرگان از دوره هشتم در هر دو بخش ادبيات و علم (محيط زيست) مكاتباتي با جوايز و نهادهاي ادبي و علمي جهان داشتيم كه تا مدتها مسكوت و بينتيجه مانده بود، البته در سالهاي اخير وضع كمي فرق كرده است و زمينه براي گفتوگو در مورد آثار برگزيده در جوايز ادبي ايران و معرفي و ترجمه آنها تا حدي فراهم شده است، در بازديدي كه چند سال پيش از دفتر چند جايزه معتبر بينالمللي داشتم هيچگونه مانعي براي مطرح كردن آثار ادبي فارسي كه با ترجمه خوب به زبان انگليسي يا فرانسوي برگردان شده باشد نديدم، خودتان به نهادي مثل بوكر عربي اشاره كرديد كشورهاي عربي مبالغ قابل توجه در اين زمينه هزينه ميكنند تا ادبيات آنها كه با نجيب محفوظ به نوبل دست پيدا كرد همچنان رو به رشد بماند، دو سال قبل «جوخه الحارثي»، نويسنده زن اهل عمان جايزه پنجاه هزار پوندي بوكر بينالمللي را برد و در ادامه نويسندگان عرب ديگري به يمن دريافت جوايز معتبر به دنيا معرفي ميشوند، كتابهايي كه نويسندگان امروز ايران مينويسند كمتر از رمان «اجرام آسماني» الحارثي يا بعضي از كارهاي پاموك و ديگران در كشورهاي همسايه ما نيست، امسال و سال قبل دو اثر از دو نويسنده ايراني به فهرست جوايز معتبر انگلستان و امريكا راه يافت كه بسيار خوشحالكننده است. تجربه كشور تركيه با اورهان پالوك و مصر با نجيب محفوظ و رشد ادبيات داستاني آنها در سالهاي اخير نشانهاي است كه اگر ما بخواهيم ميتوانيم در عرصه ادبيات جهان حضور پررنگتري داشته باشيم.
اگر بخواهم صريح بگويم خودمان كمكاري ميكنيم، كدام ناشر خصوصي را در ايران سراغ داريد كه تمايل داشته باشد براي ترجمه يك رمان يا مجموعه داستان - اثر يك نويسنده معروف يا كتاب برگزيده يك جايزه ادبي- حدود 3 تا 4 هزار پوند به يك مترجم خوب پول بپردازد؟ و در ادامه در مشاركت با ناشري بينالمللي زمينه فروش و توزيع گسترده اثر درخارج از ايران را فراهم كند؟
دولت و نهادهاي وابسته به دولت كه بيشترين بودجه و امكانات را در اختيار دارند، بايد به آثار برگزيده در جوايز مستقل توجه كنند، دست از انحصارگرايي و خودي و غيرخودي بردارند، از آثار برجسته ادبي بايد به مناسبترين شيوهها حمايت كرد. مترجمان برجسته و كارآشنا بايد آثار ادبي را برگردان كنند نه كساني كه تازه الفباي ترجمه را آموختهاند و خواننده خارجي را از خواندن رمان فارسي پشيمان ميكنند. دولتها در همه جاي جهان وظيفه آمادهسازي زيرساختهاي فرهنگي و ترويج كتابخواني را بر عهده دارند و دولت ما تمامقد خطكش سانسور به دست ايستاده است تا مبادا برگي از برگي بجنبد و تخيلي از خطوط قرمز عبور كند. تبعيد و مهاجرت گاهي در ادبيات جهان زمينهساز خلق آثار درخشاني بوده است، ميلان كوندرا، جيمز جويس، ويليام فاكنر و ولاديمير ناباكوف از دسته نويسندگاني هستند كه در تبعيد آثار بزرگي نوشته و جهاني شدهاند، به تجربه جايزه «مهرگان ادب خارج از ايران» دريافتهام كه هنوز بسياري از نويسندگان مهاجر و تبعيدي ما چشم به فروش آثارشان در بازار داخل ايران دوختهاند كه البته ديگر برايشان گرهگشا نيست با اين وجود من اميدوارم با كمك آن دسته از نويسندگان داخل و خارج ايران كه ادبيات برايشان موضوعي مهم و جدي است ادبيات داستاني ما دريچهاي به ادبيات جهاني بگشايد و از مرزها عبور كند.
عبور داستاننويسي از تكصدايي و مركزگرايي
موضوعي را كه شما مطرح كرديد، اين را ميرساند كه داستاننويسي ما از تكصدايي مركزگرايي عبور كرده است و چيزي كه در سطح مهرگان امسال خود را نشان ميدهد، نه تنها در انتخاب ما كه به عوامل گوناگون فرهنگي – اجتماعي- دگرديسي سياسي و بسياري عوامل ديگر از محدوده مهرگان فراتر ميرود
و به جابهجايي افراد- ارتباطات- صنعت فرهنگ- و غيره برميگردد تا به ادبيات تبديل شود. رسيدن به چنين نتيجهاي با هيچ پيشفرضي چه در دبيرخانه و چه در داوري مهرگان مطرح نبوده است. داوري نهايي و انتخاب برگزيدگان نهايي حاصل برآيند آثاري است كه در اين دوره بهطور فراگير با تعداد 1958 مجموعه داستان و رمان به دبيرحانه رسيده است. در اصل اين موقعيت و شرايط آثار است كه چنين نتيجهاي را فراهم و رقم ميزند؛ البته انتخاب بخش زبان مادري، ضمن تبعيت از اصول داوري، تابع معيارهاي خودش هم هست. تنها چيزي كه داوران را ملزم به انتخاب آثار ميكند، جدا از آييننامههاي مهرگان و اصولي كه هر داور به ويژگيهاي ارزشگذاري يك داستان به آن توجه ميكند، ابتداييترين وظيفه هنر درگير كردن حس مخاطب است.
1- كشش و جذابيت
2- باورپذيري و واقعيتنمايي داستان حتي اگر فانتزي باشد
3- ارزشمندي انساني محتوا و مضمون
4- از نظر سطح اثر، نويسنده در كجا قرار دارد
5- استفاده درست و بجا از سازههاي داستاني
6- ارتباط نويسنده با تكنيك داستان نويسي در اجزا و در كل اثر
7- آشناييزدايي، خلاقيت و نوآوري نويسنده در داستان
8- داستان از محدوده خبر، واقعه، رويداد، مضمون، تاريخ و علوم عبور و با استفاده از سازههاي داستاني و تكنيك، متن به حوزه داستان وارد شده باشد.[رسيدن داستان به ادبيات، با توجه به وجه هنري آن.]
براي آشنايي عموم باز ميگرديم به مراحل داوري مهرگان از يك اثر:
١- دبيرخانه:
كتاب پس از كنترل و ثبت دبيرخانه در اختيار داوران مقدماتي قرار داده ميشود.
٢- داوران مقدماتي:
۵ نفر از نويسندگان و كارشناسان، پس از كارشناسي و بررسيهاي عمومي ادبي - هنري مشخص ميكنند چه اثري ميتواند به مرحله داوري نهايي وارد شود.
٣- داوران نهايي:
در اين مرحله ٧ نفر از داوران نهايي كار ارزيابي را به عهده دارند كه تا اعلام نظر نهايي جشنواره را همراهي ميكنند:
داور براي هر كتاب ديدگاهها و نظرات خود را بهطور مشروح با توجه به معيارهاي عمومي - فني- ادبي هنرياي كه دارد، به صورت مكتوب، ثبت و نظرخود را براي ورود يا عدم ورود و اينكه كتاب در چه جايگاهي ميتواند قرار بگيرد، مستند با فرم نظرات به دبيرخانه اعلام ميكند.
نظر داور در اين مرحله نظر عمومي براي هر كتاب است.
تاييد ورود به مرحله بالا به معناي آن نخواهد بود كه اثر قبول و به مرحله نهايي وارد شده است.
۴- جلسه اقناعي:
هر اثر براي اينكه بتواند به مرحله اقناعي وارد شود، حداقل تاييد و قبولي سه داور نهايي را بايد داشته باشد. اين جلسه با حضور دبير جايزه افراد دبيرخانه-داوران مقدماتي و نهايي تشكيل و روي هر اثر راهيافته در جمع داوران، بحث ميشود.
جلسه اقناعي بيشتر به خاطر تبادل نظر با حفظ استقلال راي است و چنانچه مورد خاصي بود، توسط ديگر داوران به آن توجه داده ميشود.
از اين مرحله به بعد ارزيابي هر كتاب مقايسهاي با هريك از ديگر آثار اين مرحله است.
۵- بعد از جلسه اقناعي:
بعد از جلسه اقناعي و مشخص شدن راهيافتگان به اين مرحله در سه نوبت:
٢١- 14- 7 – اثر در دو گروه رمان و مجموعه داستان به همان روش مقايسهاي از طرف تمام داوران نهايي ارزيابي و به ترتيب اهميت و داوري، رتبهبندي و اعلام ميشود.
6- اعلام برگزيدگان:
اينكه هر داور نهايي كتابي را در چه رديف ِ هر ارزيابي بعد از اعلام جلسه اقناعي قرار دهد، در سرنوشت آن كتاب مهم است. از مجموع همين رتبهبندي و امتيازها وضعيت آن كتاب در فهرست نهايي و اعلام برگزيدگان پنج اثر مشخص ميشود: يك اثر برگزيده دو اثر تحسينشده دو اثر تقدير شده است.
بايد توجه داشت كه هريك از آثار به جز بررسي دبيرخانه و داوران ابتدايي، در ۶ مرحله تا اعلام برگزيدگان توسط داوران نهايي كارشناسي، ارزيابي و داوري ميشود.
از تمام اينها كه بگذريم اين موضوع به زمان حال مربوط نميشود. از مشروطيت به بعد در دوران مدرن داستاننويسي ما محمدعلي جمالزاده، چوبك، رسول پرويزي، گلستان سيمين دانشور، بهرام صادقي، صمدبهرنگي، گلشيري، احمد محمود، محمد كلباسي، دولتآبادي و نسيم خاكسار، درويشيان، بهرام حيدري، رضا دانشور و بسياري ديگر و نسلهاي بعد كه هسته اصلي داستاننويسي ما را شكل ميدهند اگرچه با زبان معيار نوشتهاند اما جغرافياي داستانيشان به جز پايتخت و مركز بوم خودشان بوده است در آثاري چون كارهاي چوبك، سووشون، احمد محمود، دولتآبادي، نسيم خاكسار، درويشيان، صمد بهرنگي و ديگران اين را نشان ميدهد.
قبل از آنكه به جهاني شدن فكر كنيم بايد پايهها و زيرساختهاي داخلي آن درست شود. توجه داشته باشيم كه ما يك بازار هشتاد ميليوني فارسيزبان داخل كشور داريم آن وقت تيراژ كتاب داستانهاي ما صد و دويست جلد است كه در اين پروسه همه ما از نويسنده و ناشر و منتقد و مطبوعات و دولت مقصريم. فرهنگ و تمدن كه خودبهخود و در خلأ توسعه پيدا نميكند و بالا نميرود و اين به برنامهها و سياست فرهنگي دولت و از طرفي به تكتك ما هركدام به اندازه سهم و مسووليتي كه داريم برميگردد كه چقدر براي آن هزينه ميكنيم و وقت ميگذاريم.
از طرفي براي نيروهاي بازدارنده ناهنجاريها؛ چقدر هزينه ميدهيم.
با آوردن چند آمار موضوع را بهتر درك ميكنيم:
به نقل از خبرگزاري مهر در مصاحبه با مديركل نهاد كتابخانههاي كشور در تاريخ 24 آبان 1397- تعداد كتابخانههاي كل كشور 3400 كتابخانه عنوان ميشود.
حالا اگر از بودجه خود مردم براي هر كتابخانه يك كتاب خريداري شود- به شرط آنكه فرمايشي و گزينشي خريداري نشود- و هيچكس هم كتابي خريداري نكند، ما تيراژ 3400 جلد را خواهيم داشت.
از اين مساله كه بگذريم به كدام زيرساخت فرهنگي ما از كودكستان تا دانشگاه ادبيات معاصر وارد شده؟ و اگر جرقهاي ميبينيم گزينشي، حساب شده و همسوست.
از اينها كه بگذريم همين جايزه مهرگان از زماني كه ليست 21 نفر اعلام شد، كدام ناشر محترم به چاپ آثار انتخابي دست زد؟ تنها يك ناشر را ديدم كه چند چاپ از يك كتاب زد و بقيه در همان چاپ اول دوم باقي مانده است.
به گمان من تا توسعه و ارتقاي فرهنگي در داخل انجام نشود، حرف از جهاني شدن بيهوده خواهد بود. اما با تمام اينها نميتوان به آن فكر نكرد.
سالهاست كه ما فقط به جهاني شدن ميانديشيم بدون آنكه هيچ برنامهاي داشته باشيم. اينها به كارشناسي و برنامهريزي در تمام بعدها و به اراده ملي نياز دارد. موضوع ديگر اينكه حتي نويسندگاني كه سالها در خارج از ايران زندگي ميكنند، هنوز نتوانستهاند در مسير نويسندگان جهاني باشند. بسياري از آنها مثل عباس معروفي هنوز كتابهايش در ايران چاپ ميشود و فروش دارد و چشمشان به داخل است. نويسندگاني كه در خارج هم آثارشان منتشر ميشود به زبان فارسي در تيراژهاي پايين زير صدتاست براي جمعيت هشت ميليوني فارسي زبان پراكنده در جغرافياي جهان.
اين مسائل اگرچه تلخ است، اما وجود دارد و هست و روي تمام ابعاد زندگي مردم ما در تمام هنجارها و ناهنجاريها خود را نشان ميدهد. با همه مشكلات نميشود به جهاني شدن ادبيات فكر نكرد، جدا از آنكه زبان فارسي محدوديتهاي خاص خودش را دارد، نويسندگان خلاق با اراده و بالا بردن كيفيتها ميتوانند به چنين هدفي برسند. همچنان كه در همسايگي ما اورهان پاموك ادبيات داستاني تركيه را به ادبيات جهاني رساند.
اهميت ادبيات اقليت
من به رمانهايي مانند «آخرين روز زندگي هلاله» نوشته «عطا نهايي» (ترجمه كريم مجاور) و «پرندهها ديگر نميترسند» نوشته «رقيه كبيري» (ترجمه فراهتي) و «كوچ شامار» نوشته «حيدري گوران» به عنوان آثاري نگاه ميكنم كه مشمول «ادبيات و فرهنگ اقليت و پايداري» قرار ميگيرند. نخستين اثر، به زبان مادري «كردي» و دومي به زبان مادري «تركي» نوشته شده و ترجمه فارسي آن دو به دبيرخانه «جايزه مهرگان ادب» رسيده و مورد ارزيابي و داوري قرار گرفته. رمان «كوچ شامار» نوشته «حيدري گوران» به زبان فارسي انتشار يافته اما سرشار از فرهنگ آييني قوم «كرد» است.
چنانكه ميدانيد نخستين زباني كه يك هموطن كرد و آذربايجاني ميآموزد، زبان مادري است. او اين زبان را خيلي بهتر و راحتتر ميگويد و مينويسد. برخي از اين نويسندگان به همان رسايي و ظرافت كه ميتوانند به زبانهاي مادري خود بنويسند، به همان غنا و سرشاري و رسايي نميتوانند به زبان فارسي و معيار بنويسند. ميزان خطاهاي برخي از اينان اندك نيست و نادرستيهايي به اعتبار انتخاب دقيق واژگان، موارد دستوري، املايي و ملاحظات فني و ويرايشي دارند. نكته ديگر، اين است كه در زبان مادري دقايق و ظرايفي هست كه قابل ترجمه به زبان معيار نيست. لحن، تكيه كلام، تاكيد و واژگان معاني تلويحياي دارند كه در ترجمه به زبان معيار همگي از دست ميرود. ميزان تاثيرگذاري يك نوشته به زبان مادري به مراتب بيش از ترجمه همان نوشته به زباني ديگر است. ترجمه «هوپ هوپنامه»، «ميرزا علياكبر صابر» آذربايجاني، شاعر آذربايجابي عصر مشروطهخواهي ما، هرگز به زيبايي متن تركي آن نيست. ترجمه «حيدر بابايه سلام» استاد «شهريار» هرگز به پاي متن تركي آن نميرسد. نوشتن به زبان مادري، پلي است كه نويسنده را به همزبانانش در آن سوي مرزهاي جغرافياي فرهنگي پيوند ميدهد. آنكه به كردي مينويسد، خود را به كرد زبانهاي عراق و تركيه و سوريه و مهاجران كردزبان در سراسر جهان ميشناساند و آنكه به زبان تركي مينويسد، مخاطباني در جمهوري آذربايجان و تركيه مييابد كه احتمال ترجمه اثرش به زبانهاي انگليسي و فرانسه و روسي بيشتر ميشود. نوشتن به زبان مادري، بازار فروش پر رونقتري براي نويسنده فراهم ميآورد تا از آسيب كمي مخاطب و خريدار ايمن شود. افزون بر اين، من به اينگونه آثار، به عنوان گونهاي از «ادبيات اقليت و پايداري» هم نگاه ميكنم.
«دلوز» و «گاتاري» در كتابي با عنوان «شاعري و مطالعات فرهنگي» به مساله «ادبيات اقليت» ميپردازند و از آثار «كافكا» مثال ميآورند كه مشخصا زبان گوياي دل و ذهن «يهوديان پراگ» است. زبان چيره بر آثار اين نويسنده «چك» همان زبان ديني، قومي و اقليت مانند خود او است كه پيوسته مورد تهديد قرار گرفتهاند. در رمان «نهايي» از دختري فرهيخته، دانشگاهي سخن ميرود كه در يك نهاد و رسانه فرهنگي متعلق به كشور «سوئد» به زبان مادري خود برنامههاي ادبي و فرهنگي توليد، پخش و اجرا ميكند.
پرسش دوم، سوالي است كه پيوسته تكرار ميشود و هر پاسخدهندهاي به اندازه «بضاعت مُزجات» و گمان خود به آن پاسخي ميدهد. نخستين و مهمترين شرط در يك ديدگاه كلان اين است كه آيا كشور ما ميخواهد و ميتواند با جهان گفتمان و تعاملي فرهنگي، اقتصادي و سياسي داشته باشد يا نه؟ قرايني نشان ميدهد كه در حال حاضر، شرايط ذهني و عيني براي چنين تعاملي هرگز وجود ندارد. براي اينكه رماني جهاني شود، نويسنده نخست بايد بتواند آزادانه بينديشد و خواطر ذهني خود را بيهيچ مانعي بنويسد و انتشار دهد. كتابي كه چهار، پنج سال در نهادي خاك ميخورد تا مجوز انتشار يابد يا نيابد، حتي نويسنده را هم از آفريده خود بيزار ميكند. پس آزادي بيان، دومين شرط ورود به بازار جهاني فرهنگ است. ترجمه اثر به زبانهاي بيگانه، كار همان آفريننده اثر نيست. به سازمانهايي غيردولتي نياز است تا با برخورداري از توان مالي و ظرفيتهاي تبليغاتي، به اين مهم بپردازد كه بايد اعتراف كنيم اين گزينه هم خواب و خيالي بيش نيست. خلق آثاري در سطح جهاني، به نويسندهاي نياز دارد كه انديشهاي جهانشمول داشته باشد. چنين نويسندهاي بايد بر شانه «غولان» نشسته و به مركزي تبديل شده باشد كه همه طيفهاي نور شاهكارهاي ادبي ايران و جهان را در خود جمع و كانوني كرده باشد. شمار چنين نويسندگاني كه تجربهاي زيسته داشته باشند و افق ذهنشان جهاني، كثرتگرا، مدرن و خلاق باشد، بسيار اندك است. ما هنوز هم اگر نويسنده توانايي داريم، در وجه غالب، همان نويسندگان نسل پيشينند نه نسلي كه حافظه تاريخي و ملي ندارد؛ شاهكارهاي ادبي گذشته و معاصرش را نميشناسد و حتي ياد نگرفته چگونه بنويسد كه دستكم خطاي املايي و دستوري و ويرايشي كمتري داشته باشد. من چه بسيار آثاري را ميخوانم كه نويسندگانش هدفي ندارند. آنچه به نويسندهاي كمك ميكند تا جهاني بينديشد و جهاني بنويسد، توان «تخيل فرهيخته» و اندازه «خلاقيت فردي» او است. بسياري از آثاري كه نويسندگانش خود را سرآمد نويسندگان روزگار ميخوانند، چون نيك نگاه شود، آثارشان تقليدي از اين يا آن شاهكار معروف ادبي جهان است. رماني كه نويسندهاش تصور ميكند، شاهكار آفريده، خون «بار هستي» نوشته «كوندرا» به گردن دارد. آنكه به باطل گمان ميبرد در نوشتن از «هدايت» گذشته، رمانش، كپي كمارزشي از «خويشاوندان دور» نوشته «فوئنتس» است. آنكه خيال ميكند «شيوه تازه نه رسم باستان آورده است» رمانش تقليدي از «صد سال تنهايي» نوشته «گارسيا ماركز» است. با چنين بال و پر شكستهاي چگونه ميتوان چون عقاب اوج گرفت؟
با اين همه، من رمانها و داستانهاي كوتاهي خوانده و گاه بر آنها نقد نوشتهام كه به واقع، شايسته ترجمه به چند زبانند. اما اين آثار، از جنس همان آثاري هستند كه داغ لعنت بر آنها خورده است. هنوز راهي دراز در پيش داريم.
به سوي تكوين بوطيقايي خاص
در تاريخ معاصر اغلب نويسندگان تراز اول ايران، آثارشان را به زبان فارسي نوشتهاند نه زبان مادريشان. اين روند دو دليل عمده داشته؛ نخست، زبان فارسي در مقام زبان ميانجي ميان مردماني كه فرهنگها و گويشهاي مختلف دارند؛ دوم، ناتواني از نوشتن به زبان مادري! به هرحال نظام آموزشي كشور زبان فارسي را به زبان رسمي كشور تبديل كرده، بنابراين نوشتن به اين زبان گريزناپذير بوده است. اگرچه نويسندگاني هم بودهاند كه بنا به ضرورت دست به خلق اثر در زبان مادري خود زدهاند.
من از كودكي گرفتار اين ناهمسازهگي بودهام؛ از همان روزهاي نخست پاي تخته سياه رفتن و حروف و كلمات فارسي را هجي كردن و نوشتن و آموختن. اين گسست و تفاصل ميان ذهن و زبان را از زاويه زبانشناسي شناختي بهتر ميتوانيم دريابيم؛ از منظر مقولهبندي
(Categorization) و استعارههاي مفهومي
(Conceptual metaphors) .
هنگامي كه به زبان مادري مينويسم، حسيات و مشهودات را همانطور كه تجربه كردهام به زبان ميآورم. رمان «ﺩووﻥ ﻭ دونياي ﮐﺎﻧەﺯەﺭ ﻭ ﺳﻼيوﻡ» ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ و گويش مادريام امكان ﻧﻮﺷﺘﻪ شدن داشت. در واقع گفتوگويي است ميان راوي و دفاتر يارسان و متون كوردي و آنچه طي دوونهاي مختلف ديده و شنيده و از سر گذرانده. ﺗﻮﭘﻮﺱ ﻭ ميلكان (مكانيت) اين رمان با همين ﺯﺑﺎﻥ تداعي ميشد. اما وقتي همين رمان را به فارسي ترجمه ميكنم بايد مقولاتي چون حسيت، كيفيت زبان آييني، نحو و طرزهاي خاص بيان را از نو براي خودم تعريف كنم. از حيث مفهومسازي نيز، تنها با ارجاع به پانويسها ميتوانم روايت را به مخاطب منتقل كنم. مثلا واژگاني چون دوون يا يورت، در سهگانه (تاريكخوانه ماريا مينورسكي، نفس تنگي و كوچ شامار) به صورت ديگري در ميآيد كه با مفهوم آييني آن تفاوت دارند؛ راوي، اردوگاه فصل آخر «نفس تنگي» و كمپنجات در «كوچ شامار» را به صورت يورت خود ميبيند؛ يعني جايي كه بدان پرتاب شده است.
از اينرو زبان فارسي نزد من، زباني ميانجي است، هنگامي كه رمان مينويسم در واقع اين زبان را به آنتيتز زبان رسمي تبديل ميكنم، همانند شعر فردوسي در برابر زبان ديواني غزنويان، توپ مرواري هدايت در برابر زبان درباري قجري و نيز زبان كوچه و محاوره و گفتار در ناسازهگي با زبان رسانههاي رسمي و نوشتار مرسوم.
به لحاظ رويكردي نيز اين پنج رماني كه نوشتهام،
هر يك به دامي ميمانند كه در زمين اين زبان پهن كردهام. دام انداختن، استعارهاي كهن در متون يارسان است؛ پيربنيامين، يكي از هفتنان و ديدهوران، همچون عقاب دامانداز است. او از طريق دامي كه در درون ظلمت مياندازد خورشيد را صيد ميكند. اين اسطورهاي است كه فراسوي اسطوره ايكاروس (عقده ايكاروس) در رمان «نفس تنگي» پديدار ميشود.
در متون يارسان آنچه استعاري و متافوريك بوده به قالب تن و بدن در ميآيد. از آن سو خاندانها به عنوان نهادهاي اجتماعي شكل ميگيرند. اينجاست كه دو عنصر «ذات و ذره» به هم ميآميزند؛ جهان و وجود انسان / حيوان پوشيده از راز ميشود. ما در اين متون با مفهوم «كوي» روبهرو ميشويم كه بسيار مهم است؛ كساني كه به جمع پرديور واصل شدهاند گواهي ميدهند كه از كدام كوي آمدهاند. تا جايي كه دريافتهام كوي در اينجا با مفهوم «هورقليا»ي سهروردي - كه نامش در دفاتر يارسان به عنوان يكي از چهلتنان آمده - پيوندي دروني دارد.
ﻏﺰلي از حافظ ﺳﺮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ مهمترين ﻣﻔﺎهيم آيين يارسان ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﺕ. آنجا كه ميگويد: «كجا به كوي حقيقت گذر تواني كرد»
ﺣﺎﻓﻆ نيز همچون فردوسي و مولانا و شمس در آيين يارسان از چهلتنان و ديدهوران ﺍﺳﺖ. اين ﻏﺰﻝ او ﮐﻼﻣﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﻬﻠﻮﻝ را تداعي ميكند. ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ميگويد ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ايران را بگرديم ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ كنيم آيين ياران.
ﺍﺯ همين ﻣﻨﻈﺮ ياران مقيم ﺷﻬﺮﻧﺪ. ﺁنها ﺍﺯ طبيعت ﻭ متافيزيكش ﺑﻪ «كوي» ﻭ مدنياش ﮐﻮﭺ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. پيوﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﻮچند: ﮐﻼﻡ ﮐﻮﭺ.
كوي، يكي از پربسامدترين واژگان رمزگاني در «ديوان گوره»، دفتر پيروز يارسان است. هر هفتن و چهلتنان اشاره ميكنند به كويها، مثلا كوي ويچ، كوي دمان، كوي البوس، كوي جالوس و نيز لفظ شاهانه در بيت آخر غزل:
گر اين نصيحت شاهانه بشنوي حافظ. شاه در كنار بابا دو صفت پيشوندي است؛ برخي كنيههاي حقيقت طي هفت دوره از اين قرار است: باباجليل، بابا سرهنگ، باباناووس و شا: شاخوشين، شاابراهيم و... حتي به سولتان سهاك گفتهاند شاي هورامان. پيشوند شا در تركيبات واژگاني ديگر نيز آمده است؛ همچون صفت شاهين براي پيربنيامين؛ فرشته - پرندهاي كه در ازل حقيقت را به چنگ ميآورد و به اهل زمين هديه ميكند.
و اما مراد از كوي، گذار از طبيعت به شهر است، ساختن و تكوين هورقليا. هفتنان اهل حقيقت را به «كوي» فرا ميخوانند. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ نيز ﺍﺯ قلمرو «پرديور» ﺑﻪ «ﺷﺎﺭهﺯﻭوﺭ» ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﻧﺪ. پيوند ميان متون آييني كردي و ادبيات فارسي عميق و رمزآميز است. من با اين متون زيستهام و براي نوشتن رمانهايم سالها درگير مناسبات بينامتوني و نشانهشناسي آنها بودهام.
و اما؛
ژيل دلوز و فليكس گتاري سه خصوصيت براي ادبيات اقليت بر ميشمرند:
- قلمروزدايي از ادبيات اكثريت
- واجد طبيعت و خصلت سياسي بودن
- تكوين بيان جمعي.
اين يك دستورالعمل جهاني براي توليد ادبيات اقليت نيست. نزد اين دو فيلسوف روش تبيين آثار وولف و كافكا و بكت و لوكلزيو و... بوده است. با اين حال به عنوان نظريه هنوز نيز كار ميكند.
كوچ شامار در پيوند با دو رمان ديگر (تاريكخوانه ماريا مينورسكي و نفس تنگي) به سمت تكوين نوعي بوطيقاي روايي رفته كه نشانگان زباني و فرمهاي بياني خاص خود را به ميان آورده. از اينرو آن را براساس بوطيقاي روايي خودش بايد خواند و سنجيد. هر چند كه در سطح نظري همبسته با ادبيات اقليت است.
كوچ شامار آنجا به اقليت ميگرايد كه شامار پس از بازگشت ناگزير به پايتخت از ترس اتهام مشاركت در قتل، هزار سال كلام و سر مگو را چون دانههاي انار ميبلعد و نيز در لحن و زبان دروني و سوبژكتيو كيومرته و ميموا و دژبانه از جبهه و زندان و كمپنجات. آنها حفار حافظه خود هستند. جملاتي از ذهنشان بيرون ميكشند و با لحن و صبغه زباني - طبقاتي خود بيان ميكنند.
مثال:
ميموا: تا حالا آب باتري ريختي تو چشات؟ از اينجا با سر دويدي تا بهشت زهرات؟ خداحافظي كردي با خواهر شيريات وسط اون همه مردههات؟ من كه فقط زخمش رو كاشته بودم كف دستم كفنش رو گذاشته بودم برا صدا و سيمات.
كيومرته: همه ميرن مواد ميزنن بر ميگردن به عشق اينجا. من كه اينجا عشقي نديدم. من هنوز نفهميدم بچهها چه چيز اينجا رو دوست دارن. اي هيت كمپ.
دژبانه: من خودم رو با اينجا وفق دادم. يه دايي دارم سالها ژاپن بوده. ميگه براي يه سامورايي همه جا ژاپنه.
در رمان با چرخش مداوم زبان و مداخله صداهاي بيروني سر و كار داريم كه تمركز را از صداي راوي ميگيرد. برخلاف تصور يك منتقد، زبان رمان به هيچوجه «يكدست» نيست، حتي زبان شامار كج و معوج و لكنتزده است.
و البته فرمهاي بيان اين رمان آنجا كه به نظام و چرخه توليد / مصرف مواد معطوف ميشود، نشانگر مناسبات قدرت / سرمايه و آپاراتوس اكثريت عليه اقليت (درماندگان كمپنجات) است.