«آدم بدشانس» در بازار كتاب
به نظر ميرسد اين كتاب از آن كتابهايي نيست كه بخواهيم در عرض يك چهل و هشت ساعت بخوانيم. نه به خاطر اينكه جذاب نيست يا حوصله سر بر است. برعكس، مثل مزهمزه كردن طعم يك فنجان قهوه و جاودانه كردن آن است. طعم برگههاي زردآلو و لواشك آلبالويي كه با چه قناعتي بايد ميخورديم تا عمرشان دراز باشد و بتوانند رفيق پاييز و زمستانمان باشند. اينكه موراويا به معناي ناب كلمه طنز مينويسد و داروي تلخ را با روكش شكلاتي شيرين به خورد خواننده ميدهد، كافي نيست.«آدم بدشانس» دومين مجموعه از داستانهاي رمي است. شهري كه موراويا معتقد است ساكنان سده بيستمياش را به نثر درآورده و البته جاودانه شهري كه «همه راهها به آن ختم ميشوند.» اگر هم اهل كتاب هستيد، هم اهل طنز و هم اهل آه كشيدنهاي فلسفي، اين كتاب را از دست ندهيد! موراويا در اولين داستان كتاب به اسم «آدم بدشانس» دردنامه شخصيت نگونبخت داستان را در يك پاراگراف ارايه ميدهد: «آيا بدشانستر از من هم آدم در اين دنيا هست؟ من فقط ميخواستم شرافتمندانه و با آرامش كار كنم و با كمي زبل بازي به كارم رونق بدهم، نه بيشتر از آنچه خيليهاي ديگر ميكنند.» سرگذشتي آشنا براي ما كه در دوراني زندگي ميكنيم كه نه تنها نابرده رنج، گنج ميسر ميشود، بلكه با رنج بردن و كار شرافتمندانه، آدميزاد به هيچ جا نميرسد. در اين روزگار «بدشانس» كسي است كه راه و رسم «زبل بازي» را نداند. «به چه دردي ميخوره كه وظيفهات رو انجام بدي ولي آدماي زيادي چشم ديدنتو نداشته باشن؟»كتاب «آدم بدشانس» نوشته آلبرتو موراويا با ترجمه مژگان مهرگان منتشر شده است.