محمدرضا تاجيك در گفتوگويي
از شرايط امروز اصلاحطلبي ميگويد
نعشِ اين
شهيد عزيز
بر دستان ماست
محمدرضا تاجيك، استاد دانشگاه نويسنده و مترجم و كنشگر سياسي اصلاحطلب مهمان اين هفته برنامه «راديكال» اعتمادآنلاين بوده است. او در بخشهاي مختلفي از اين گفتوگو به پرسشهايي درمورد دوران پيش از انقلاب و تاثيرپذيرياش از شريعتي، دوران پساانقلاب و... پاسخ داده است. تاجيك همچنين در بخشي از اين گفتوگو روايتي از كانديداتوري ميرحسين موسوي و كنشگري اصلاحطلبان در انتخابات سال ۸۸ و... ارايه ميكند. متن و فيلم كامل اين مصاحبه در «اعتمادآنلاين» در دسترس است و آنچه با اين مقدمه در ادامه ميخوانيد خلاصهاي است از اين گفتوگو كه نظر به مفصل بودن آن و نيز باتوجه به نكات خواندني و قابلتامل فراواني كه در جاي جاي اين گفتوگو مطرح شده، در ادامه بخشهايي از آن را بهصورت گزيده آوردهايم.
بيترديد افكار شريعتي روي نسل من تاثير بسزايي داشت. معنا و مفهومش اين نيست كه من در شرايط كنوني كه قرار دارم هر آنچه شريعتي كرد و انديشيد را تاييد ميكنم. بسياري جاها فاصله نقادانه دارم، اما شريعتي روح زمانه خودش بود، شريعتي فرزند زمانه خودش بود. اخيرا از برخي نويسندگاني كه اسم و رسمي دارند ميخوانم كه به شدت امثال ايشان را مورد هجمه قرار ميدهند و از اين جهت كه خصوصا دين را ايدئولوژيك كرد، از يك منظر ايدئولوژيك به قضايا نگاه ميكرد و بيشتر سويههاي فكرياش در جهت بر پا كردن يك انقلاب و تغيير راديكال جامعه بود ...
ما ميتوانيم به راحتي شريعتي را سينه ديوار بگذاريم و بگوييم دين را ايدئولوژيك كرد. ما ميتوانيم بسياري از مبارزان راديكال چپ خودمان، از صمد بهرنگي تا گلسرخي تا ديگران را بهشدت مورد نقد قرار دهيم كه چه كردند. بايد ديد كه كانتكست تاريخي چه چيزي را تقاضا ميكرده...
بعد از شرايط انقلابي يك دوران ديگري اتفاق افتاد و همانطور كه گفتم اين فضا شكل گرفت و از اين جهت است كه گفتم انقلاب فرزندان خود را ميخورد، چون بالاخره همانهايي كه همه كارگزار تغيير انقلابي بودند، يد واحده بودند، يك زنجيره همگوني بودند، با تمامي تفاوت و تمايزشان، اما در فرداي بعد از انقلاب چون ديگر آن چيزي كه آنها را به هم وصل كرده، آن نخي كه اين دانههاي متفاوت تسبيح را به هم گره زده، آن نخ از ميان برميخيزد...
انصاف نيست بعضيها كه به يك شرايط اضطراري لاجرم از كشور خارج شدند را مشابه خودم بدانم. شايد آن شرايط اضطرار براي من شكل نگرفته. بنابراين من اصلا اعتراضي به دوستاني كه به اين شكل خارج شدند، ندارم، ولي اين را كاملا به عينه ميبينم كه وقتي اين دوستان در داخل بودند تاثيرگذاريشان روي قشر جوان و روي دانشجويان و جلسات و سخنراني كه ميگذاشتند و مطالبي كه مينوشتند بسيار جديتر، عميقتر و گسترده بود...
{سختترين شرايط در دوران بازجويي} براي من آن زماني كه تفهيم اتهام ميشدم چيزهايي كه اصلا به ذهنم نميآمد برايم بسيار مشكل بود. آن را كه حضورا به من گفتند. وقتي تفهيم اتهام هم كردند، اصلا چيزي باقي نمانده بود؛ يعني ترسيم يك غول بيشاخ و دم كه هر چه در كف خيابان ميگذرد، زير سرش است و براساس جزوهاش است، جنابان هم آب نميخورند و ميگويند او فضا را تمهيد و تدبير ميكند، عقل خودش هم كه به اين همه حركتها قد نميدهد احتمالا با امريكا و اسراييل هماهنگ كرده...
{مصاحبه گفتوگوي ويژه خبري در زمان دستگيري} نزديك ساعت 8 صبح شروع شد. به خانه فرستادند. از خانه يك كت و شلوار برايم آورده بودند. من هيچ چيزي را نه اسم آوردم نه اعتراف كردم. اصلا بحثم اين نبود. براي همين ابتداي بحث مجري كه جناب آقاي حيدري بود، با اين كلمه شروع ميكند كه ما شما را به عنوان استراتژيست و تئوريسين دعوت كرديم.
كاملا تا آخر انفرادي بودم و هيچگاه هم بازجويم را نميديدم، چون چشمهايم را ميبستند بنابراين هيچوقت با بازجويم مواجهه حضوري نداشتم. از پشت سر {بازجويي ميشدم}. با اينكه چشمهايم را هم بسته بودند. ... دنياي انفرادي دنياي بسيار سختي است. در سلول عمومي امكاناتي داريد، با بچهها گپ ميزنيد، حرف ميزنيد، ولي سلول انفرادي دنياي خاص خودش را دارد، بايد تجربه كنيد تا متوجه شويد چطور ثانيهها ميگذرد... بعد از اينكه بيرون آمدم تا مدتها دچار يك نوع افسردگي بودم. زير نظر دكتر بودم. ...داروهاي خاصي را مصرف ميكردم. بيتابيها و بيقراريهاي خاصي داشتم و تا مدتي در خودم بودم و حالت خودم را نداشتم.
اگر آنها به اين نتيجه رسيدند كه من كسي نيستم كه با امريكا و اسراييل هماهنگ كرده باشم، كسي نيستم كه خيابان را به هم ريخته باشم، آن موقع ميتوانم دو كار انجام دهم:
1- كاري كنم كه ميرحسين ديگر اطلاعيه ندهد. 2- يك مصاحبه رسانهاي از من بگيرند و اين دو را در دستور كارشان گذاشتند و اين فضايي بود كه انجام شد و قرار شد من با آقاي عليرضا بهشتي - قبل از 22 بهمن بود- با آقاي ميرحسين ملاقات كنيم كه ايشان ديگر اطلاعيه ندهد. اولين مواجهه من با آقاي بهشتي در زندان به اين شكل انجام شد. قبول كرديم كه با ميرحسين صحبت كنيم، ولي آقاي بهشتي را آزاد كردند، مرا نگه داشتند. من نميدانستم مساله دقيقا چيست كه بعد فهميدم برنامه تلويزيون هم براي من درنظر گرفتند.
(رفقايتان {بعداز آزادي از زندان} كجا بودند؟) والله {ميخندد} بودند. در آن فضايي كه من داشتم بعضيها به خانه ميآمدند. در آن حالت كه بودم پرهيز داشتم، دچار يك نوع فضاي فردي شخصي شده بودم، يك نوع جهانگريزي هم پيدا كرده بودم. بنابراين همه حالتها را داشتم. اين فضا وجود داشت. همانطور كه گفتم خودم تصميم گرفتم از آن لاك در بيايم [و] خودم را ريكاوري كنم.
به ما گفته ميشد اين بود كه شما داريد انقلاب را ميخوريد. يعني بحثي كه آنجا مطرح ميشد اين بود كه شما ارزشهاي انقلاب را ميخوريد.
آقاي موسوي با طيف راديكال اصلاحطلبي موضع داشت... موضع داشت و ايشان اصلاحطلبان متعدد را پذيرا بود. زاويه نداشت و نميخواست كه حتي آنها در فضايش قرار بگيرند. بسياري از جريان اصلاحطلب هم نسبت به ايشان زاويه داشتند و انتخاب اولشان طبيعتا ايشان نيست.
من هم كه با آقاي ميرحسين بارها صحبت ميكردم ايشان ميگفت: من اگر هم بخواهم بيايم ميخواهم مستقل بيايم. الان كه آمادگي ندارم ولي اگر بخواهم بيايم ميخواهم به تصميم خودم بيايم، حتي نميخواهم به اراده اين و آن باشد.
{پيش از انتخاب ميرحسين به عنوان كانديداي اصلاحطلبان} آقاي خاتمي جلسه گذاشت.
30، 40 نفري بودند. شايد هم همان 30 نفر بودند - من اسم نميآورم- آنها جمع شده بودند. آقاي خاتمي گفت: آقاي ميرحسين اعلام كرده من هم به مردم گفتم كه بايد يا من باشم يا ميرحسين. مردم هم ميخواهند بدانند صداقت ما چطور است. تقريبا ميتوانم بگويم تمام كساني كه بلند شدند و صحبت كردند، در نفي ميرحسين و اينكه ديگر ايشان نبايد بيايد و شما بايد بياييد [صحبت كردند]. بالاخره آقاي خاتمي از اين اخلاق و از اين درايت و هوشياري برخوردار بود كه گفت: بهرغم اينكه تمام كساني را كه صدا كرده بود كه يك جور مشورت بگيرد، ولي آنها در تاييد ايشان و رد آقاي ميرحسين صحبت كرده بودند، ايشان تصميم گرفت كنار بكشد و اعلام كند و روي مسائل اخلاقي پابرجا بماند.
كساني كه مخالف كانديداتوري ميرحسين موسوي بودند، سر از ستادهاي انتخاباتي مهندس موسوي درآوردند.
مهندس در فضاي خود و در ستاد اصلي خود يك مقداري اين مديريت را داشت كه اين فضا ايجاد نشود، اما بالاخره ستادها زده شد. ستادهاي مختلف در جاهاي مختلفي در خودِ تهران به نام ايشان زده شد - همانطور كه شما هم اطلاع داريد- آنها هم حركتهاي خاص خودشان را انجام ميدادند و شرايط خاص خودشان را داشتند
كسي مثل آقاي خاتمي و امثال ايشان كه در جريان اصلاحات و با استقبالي كه از ايشان شده بود ميتوانستند به قدرت برسند، اخلاق را در پاي قدرت ذبح نكردند و نهايتا خودشان كنار كشيدند و بعد هم همانطور كه گفته بودند آمدند و
پشت سر آقاي ميرحسين قرار گرفتند و اجازه هم دادند ايشان حركت خود را انجام دهد. ولي برخي ديگر اين شيفت را كردند به طرف اينكه حالا ديگر بهطور حتم آقاي ميرحسين راي ميآورد، ما بايد در فضاي ايشان جايي تعريف شويم، براي اينكه فردا در قدرت در جايي تعريف شويم. اينها هميشه بودند. كما اينكه الان هم در فضاي جريان اصلاحطلبي همينها دارند جريان اصلاحطلبي را بيحيثيت و بيشخصيت ميكنند. كساني كه فقط همانطور كه گفتم از جريان اصطلاحطلبي يك برج بابلي ساختند براي رسيدن به قدرتشان و براي رسيدن به آن قدرت، هر لحظه به رنگ بت عيار درميآيند.
ميخواهم بگويم اين دوستاني كه اتفاقا دستي در قدرت دارند، سهمي از قدرت دارند، نامي از اصلاحطلبي دارند و بهموقع هم ديدم كه براي يك ديدار با آقاي ميرحسين چه تحركاتي را داشتند، چه فضايي داشتند كه بالاخره در آن شرايط يك عكس سلفي با ايشان در يك شرايطي داشته باشند، حالا توقع اين است كه الان هم يافت شوند و الان هم تحركات خودشان را داشته باشند و تلاش كنند به اين حصر پايان دهند. اين حصر از نقطه نظر ملي نه در جهت منافع ملي و نه در جهت امنيت ملي است و بايد اين حصر به شكلي پايان پيدا كند.
من در شرايط كنوني خيلي كنشگري سياسي به معناي مرسوم در قدرت را بر خودم نميپسندم. خيلي صريح بگويم، هيچ تصوري ندارم و هيچ آرزويي ندارم.
ولي فرض من بر اين است كه اگر جامعه اصلاح شود حكومت اصلاح ميشود. البته هيچوقت در بحثهايم مشخص نيست و صريحا نگفتم كه ما بايد كاملا به فضاي قدرت پشت كنيم. من گفتم شأن و حوزهاش را بايد حفظ كنيم. همه تخممرغهايمان را نبايد در يك سبد بگذاريم.
من گفتم نعش اين شهيد عزيز {اصلاحطلبي} روي دستان ماست. در يكي از مصاحبههايم گفتم ترسم از اين است كه نعش اين شهيد عزيز زير پاهاي ما قرار بگيرد. هنوز هم كه هنوز است عدهاي هستند كه از تاريخ درس نگرفتند، از شرايط درس نگرفتند.