• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4742 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ شهريور

داوود تراشكار

عليرضا عزيزي| روزي از روزگاران اوليه انقلاب و در بحبوحه جان‌گيري سازمان‌هاي انقلابي و يارگيري انقلابيون، در ستاد مركزي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و در محوطه آن در جنب و جوش بودم كه چشم در چشم يكي از ياران پرشور انقلاب و عارف اللهي كه توفيق عضويت در شوراي فرماندهي سپاه را يافته بود و با همان خلوص هميشگي‌اش كه زبانزد خاص و عام است و بر گردنم حقوق زيادي دارد، شدم كه به طرفم آمد و گفت، علي، حاج داوود كريمي را مي‌شناسي؟ گفتم با چه پاسخي به جواب سوالت مي‌رسي و گمشده شما چيست؟ پاسخ داد در شوراي سپاه صحبت او بود و مي‌گفتند كه تراشكار است! هر آنچه بايد به ‌قول معروف مي‌گرفتم، دريافتم.  گفتم كه بله حاج داوود تراشكار است ولي نه آن تراشكاري كه در ذهن شما نقش بسته است و پاسخ به اين سوال نه يك‌ روز و دو روز بلكه روزهاي روز را به دنبال خواهد كشيد! همين سوال كوچك سبب شد كه آنچه از آن روح بلند و قامت استوار ديانت و شجاعت و استقامت و سلحشوري و مبارزه را در سينه دارم برايش بازگو كنم.  نمي‌دانستم از كجا شروع كنم؛ از دوران نوجواني‌اش در دبيرستان وحيد و حضورش در كلوپ ورزشي آن و سلوك جاذبانه و لب هميشه خندانش با جوانان غرق در ابتلائات و گرفتاري‌هاي اخلاقي آن ‌زمان، از حضورش در منطقه مستضعف‌نشين نازي‌آباد و نان و توشه بر دوشش كه به ديدار خانواده‌هاي زندانيان سياسي و دربند رژيم سفاك پهلوي همچون شيخ تقويان‌هاي آن ‌روزها، آن مبارز نستوه و حافظه پربار مطالعات تاريخي انقلاب‌ها كه پنجه در پنجه جلادان ساواك داشت و حسرت افشاي اسرار انقلاب را در زير ضربات شلاق‌هاي خونين، بر دل آنان مي‌گذاشت، از تلاش بي‌وقفه‌اش در برپايي جلسات مذهبي و استفاده از چهره‌هايي روحاني همچون جوهري‌زاده‌ها، از خانه محقرش و كانون گرم خانواده شريفش و پدربزرگ و مادر بزرگوار و خواهر و برادرانش كه او بايد آنها را در آغوش مي‌گرفت و جاي خالي پدر و نان‌آور خانواده را براي آنان پر مي‌كرد، از گعده‌هايي كه آن يار دلنشين و سراسر افتخار دوستان و شاگردان خصوصي‌اش كه در همان خانه محقرش برپا مي‌داشت، از صفا و صميميتي كه از دوران كار و فعاليت در حمام عمومي به‌جاي مانده براي امرار معاش خانواده‌اش در محله خاني‌آباد و همجواري‌اش با مرحوم تختي و درآمدنش به كسوت كشتي‌گيري گرفته تا حضورش در مغازه تراشكاري‌اش در خيابان ري و در برخورد با همكاران و اطرافيانش از يك‌طرف و مراجعانش از طرف ديگر! از آغاز فعاليت مبارزاتي و انقلابي‌اش با استفاده از همان جلسات مذهبي و پوشش‌هاي شغلي‌اش تا چاپ و انتشار جزوه‌ها و اعلاميه‌ها در مناسبت‌هاي مختلف سياسي و مذهبي و نهايتا تشكيل گروه‌هاي مبارز و مجالست با بزرگان مبارز آن روزها، از روحانيون معظم حوزه‌هاي علميه از حضرت آيت‌الله منتظري گرفته تا بسياري از روشنفكران و دانشگاهيان و انقلابيون داخل و خارج، از دوشادوشي با چهره‌هايي سرشار از اقدامات انقلابي نظير شهيد منتظري‌ها تا آموزش رزم بي‌امان در اردوگاه‌هاي مبارزين فلسطيني.  از حفظ اسرار انقلاب و نهايت سعي و تلاش در مخفي داشتن اسناد و مدارك انقلاب و جوانان برومندي كه خود پرورش داده بود و استفاده از تاكتيك‌هاي امنيتي در ملاقات با دوستان و چهره‌هايي كه خود نيز به ساير بزرگان انقلاب وصل بودند همچون علي قناد‌ها، عزيزي كه همدم شهيد بزرگوار اندرزگو و ساير شخصيت‌هاي انقلاب بود و چند روزي بيش نيست كه در فراغش سوختيم و از تواضع و فروتني و گمنامي‌اش و سينه مالامال از عشقش به انقلاب گفتيم و شنيديم، از تلاش در جهت گردآوري امكانات فرهنگي تبليغاتي عليه نظام طاغوتي و تا طراحي و ساخت ابزار و ساز و برگ نظامي، از تلاش پيگير در جهت كسب معارف ديني و قرآني و انس ويژه‌اش با كلام مولاي متقيان و نهج‌البلاغه علي عليه‌السلام تا مطالعات گسترده‌اش در عرصه تاريخ و تحليل جنبش‌هاي تاريخي تا بررسي تاريخ معاصر و نهضت مشروطه و بالاخره پيروزي انقلاب و تشكيل كميته‌هاي انقلاب و انتقال يافته‌ها و تجربيات گرانقدرش به جوانان انقلابي بعد از انقلاب و سپس حضور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و رشادت‌ها و شهامت‌ها و دلاوري‌هايش در عرصه‌هاي مختلف نبرد از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب كشور كه خود حديثي است مفصل و... .آري آنان كه معلومات‌شان از شناخت انقلاب و انقلابيگري از خواندن يك يا چند كتاب از مرحوم بازرگان و شريعتي و اعلاميه‌هاي انقلابي و تشخيص سر از ته اسلحه فراتر نمي‌رفت، حق داشتند كه آن اسطوره دوران را در به‌كار‌گيري جملاتي از اين قبيل كه (حاج داوود تراشكار بود) فرو كاهند تا قدري از عقده‌هاي خودكم‌بيني خويش را در برابر آن كوه باعظمت تخليه كنند و وااسفا كه رندان انقلابي‌نما آن‌قدر بر روح و جسم آن نازنين كوفتند و از هيچ تلاشي فرو گذار نكردند تا آن شير بيشه‌هاي علم و عمل را در كنج سلول‌هاي جهالت و كينه‌توزي عميق‌شان ببينند، گويا غده‌هاي زهرآگين و جانسوز شيميايي نيز سر از آستين برآورده و همراه و همگام ستم‌هايي شد كه بر پيكررنجور آن عزيز فرود مي‌آمد و حتي اشك آنان‌كه چشم ديدن آن محبوب خدا را نداشتند نيز بر گونه‌هاي‌شان ظاهر مي‌كرد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون