خاطرات گاهانه كرونايي
سيدمحمدعلي ابطحي
1- بچه بودم. يكي از دوستان پدرم از سفر آفريقا آمده بود ديدنشان. منم آن گوشه نشسته بودم و گوش ميكردم. ميگفت در آفريقا يك بوتهها و گلهايي هست كه همين جور كه نگاهش ميكني، ميبيني دارد رشد ميكند. اين توي ذهن كودكانه من مانده بود. واقعا نميدانم بود اين گياه يا نبود. اما وقتي خواستم اين مطلب را بنويسم يكهو از بچگي اين داستان راهش را پيدا كرد به امروز. اين هفته كرونا و دلار با هم چنان جستي زدند كه ميشد نشست و رشدشان را مشاهده كرد. هيچكدامشان هم كوتاه نميآيند. حالا براي كرونا ميشود ماسك زد و تماشا كرد، جهش دلار چه راهحلي دارد.
2- خدا قبول كند از معلمها. كارشان خيلي در اين شير تو شيري سخت شده است. بعضيا ميروند سر كلاس. همان كلاس را عده بيشتري توي خانه آنلاين بايد گوش كنند. صدا نميرسد. ميرسد. تخته را نميبينند. يكي ميخواهد ميكروفنش را باز كند. خانم اجازه. آقا اجازه. ما نميشنويم. ما نديديم.كي فكر ميكرد چنين روزگاري را.
3- محمدحسين حرمي، يكي از دوستان خوبم از زماني كه در راديو بوديم در ايام جنگ، آخرين مدير راديو جبهه بود كه قطعنامه تصويب شد. بعد راديو جبهه شد، گروه جنگ و تاريخ. با كرونا پر كشيد. خيلي دلم سوخت. در آغاز چهلمين سالگرد آغاز جنگ، ياد او و خيل شهدا و تلاشگران عرصه تبليغات جنگ گرامي باد. به خصوص آنها كه گوشه و كنار جانبازند و بيتحرك و دهها سال است، گوشه منزل يا آسايشگاهها كز كردهاند و دارند روزگار بعد جنگ را تماشا ميكنند و البته خانوادههاي عزيزشان.
4- من از روزهاي اوليهاي كه كرونا رسما اعلام شد، شروع كردم به خاطراتنويسي روزانه. دو، سه روز كه گذشت خانم متيننيا از روزنامه اعتماد در جريان قرار گرفت. گفت كاش اين را براي صفحه آخر اعتماد مينوشتيد. اما ميدانستم با غيرتي كه براي روزنامه و صفحهاش دارد، محال است قبول كند كه منم همان روز بگذارم در فضاي مجازي. نميدانم روزنامهها چقدر، قدر اين روزنامهنگاران حرفهاي را ميدانند.
خلاصه من دو ماه نوشتم. هر روز. آن موقعها هم فكر ميكرديم كه يك هفته، دو هفته تمام ميشود حتي همان روزها در رشت جشن مفصلي هم گرفتند براي پايان كرونا در گيلان.
حالا همه آن خاطرات كتاب شد. چاپ شد. انتشارات روزنه چاپ كرد. خيلي هم خوشگل. به نام كرونا و ديگر شياطين. از سر مبارك من هم به عنوان دايره كوويد 19 استفاده كرده بدون توجه به شؤونات روحانيت.
5- خانمهايي كه نجواي عالم غيبي را ميشنوند، ميگويند گوششان گاهي به آنها ميگويد وقتي گوشواره و ماسك و عينك را تحويل من داديد، خجالت نكشيد كيفتان را هم بدهيد به من.