اولين روز پاييز سالروز تولد حسين منزوي است
با ما شبي نبود كه در خون سفر نكرد
اين خانه بيهراس، شبي را سحر نكرد
صد در زديم در پي يك شعله، اي دريغ!
يك دست، يك چراغ ز يك خانه بر نكرد
با آسمان هر آنچه دم از العطش زديم
ابر كرامتش، مژهاي نيز تر نكرد
تنها به قدر روزنهاي بود، همتش
مهتاب نيز كاري از اين بيشتر نكرد
مثل هميشه فاجعه، ناگاه در رسيد
آوار هيچوقت، كسي را خبر نكرد
اين بار، رفت رستم و اسفنديار ماند
سيمرغ نيز، مكر و فسونش اثر نكرد
و آن تير گز - به تركشمان آخرين اميد -
اين بار اثر به ديده آن خيرهسر نكرد
دانسته بس پدر، دل فرزند بر دريد
كاري كه هيچ تهمتني با پسر نكرد
شد تشت پر ز خون سياووشها، ولي
يك تن به پاي مردي اينان، خطر نكرد
چون موريانه، بيشه ما را ز ريشه خورد
كاري كه كرد تفرقه با ما، تبر نكرد