متن منتشرنشده به قلم فريدون مشيري درباره محمدرضا شجريان
براي او كه در قله شهرت ايستاده است نگرانم
فريدون مشيري
يكي از سالهاي دهه (50 – 1340) روزي در اداره راديو دوست شاعرم، هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سايه) كه سرپرست واحد توليد موسيقي بود، گفت: «امروز بديعزاده (خواننده معروف قديمي) سرزده وارد اتاق شد و با شگفتي و حيرت گفت: در اتاق شوراي موسيقي جواني آمده، آواز ميخواند، صدايش از اينجا تا اينجاي پيانوست و با دستش فاصلهاي را حدود سه چهار اكناو نشان داد.» - ما همه تعجب كرديم و منتظر مانديم.
چندي بعد جسته و گريخته خبرهايي درباره پخش آواز اين خواننده جوان ميشنيديم و مشتاق ديدارش بوديم. ميگفتند نامش «سياوش بيدكاني» است. بالاخره روزي توفيق ديدارش در واحد توليد موسيقي دست داد و ديديم هنرمندي است كه از خراسان برخاسته تا آفاق آواز اين سرزمين را چون خورشيد خاوري گرم و روشن كند.
بسيار محبوب، متواضع، نازنين و صميمي با چهرهاي كه همواره از نخستين تحسينها سرخ ميشد و سرخ ميماند و انگشتان هيجانزدهاي كه دايما قطرههاي عرق شوق و شرم را از گونه و چانهاش پاك ميكرد. آن غرور خاص خراسانيها هم در برق چشمانش ميدرخشيد.
محمدرضا شجريان كه ابتدا در واحد موسيقي با نام سياوش آغاز به كار كرد. ميتوانم گفت كه محيط آنجا و قدرداني و محبت استادان را بهترين جا براي نشو و نما و پيشرفت خويش يافت و چنين هم بود.
من هر روز شجريان را در واحد توليد موسيقي در اتاقي ميديدم كه تنها، پاي دستگاهي مينشست و به صفحات آواز خوانندگان قديمي مثل قمر، ظلي، تاج، طاهرزاده و اديب گوش ميداد. بعضي از آن صفحات صداي پاك و روشني نداشت و با خشخش بسيار همراه بود. شجريان براي اينكه جزييات حالات همان صداي ضعيف و دور را خوبتر بشنود و درك كند گوشش را تا نزديك سطح صفحه پايين ميآورد و من شاهد بودم كه گاه چند ساعت به همان حالت، صفحه را دوباره و دوباره گوش ميدهد و اين كار چند ماه ادامه داشت. من از شوق يادگيري و همت و پشتكار او حيرت ميكردم، مثل اينكه هرگز از آموختن و تحقيق و پژوهش خسته نميشد.
به تدريج كه برنامههاي «گلهاي تازه» ضبط و پخش ميشد، اين توفيق را داشتم كه هنگام ضبط آن برنامهها در اتاق فرمان باشم و بر كار درست خوانده شدن شعر، نظارت كنم. اين ارتباط دايمي باعث شد كه بين من و شجريان انس و الفتي عميق به وجود آيد. شجريان به سرعت ميشكفت و ميدرخشيد و جانهاي تشنه موسيقي خوب و آواز دلنشين را گرم و روشن ميكرد و چنگ در تاروپود دلها ميافكند.
يكي از برنامههاي بسيار موفق شجريان اجراي «راست پنجگاه» بود و چندي بعد اجراي دستگاه «نوا». اين دو دستگاه به خاطر پيچيدگي و دشواريهايي كه دارند كمتر مورد توجه و بهرهگيري بوده، يعني آنقدر كه خوانندگان و نوازندگان دستگاههاي همايون و سهگاه و ماهور و شور و آوازهاي دشتي و بيات ترك و افشاري را ميخواندند و مينواختند به اين دو دستگاه دشوار نميپرداختند.
راست پنجگاهي كه محمدرضا شجريان، محمدرضا لطفي و ناصر فرهنگفر اجرا كردند حدود 75 دقيقه است و براي آنها كه علاقه به موسيقي و ظرافتهاي خاص آن دارند بسيار دلپذير و شنيدني است؛ تا آنجا كه يكي از دوستداران موسيقي كلاسيك و مخالفان سرسخت موسيقي ايراني روزي گفت: «اين راست پنجگاه را در سكوت دلخواه و خلوت محض، چنان كه تو خواسته بودي، شنيدم. مثل يك سرگذشت بود، مثل يك زندگي رنگارنگ بود...»
سال 1365 در سفري به خراسان، چنين پيش آمد كه شجريان و من از راه هراز عازم مشهد شديم و قرار بود در گرگان به محمدرضا لطفي (استاد سهتار) و گروهش كه ميخواستند برنامهاي در مشهد اجرا كنند بپيونديم.
از تهران كه راه افتاديم، شجريان رانندگي ميكرد و من در كنارش موسيقي ميشنيدم (بد نيست به نكتهاي اشاره كنم؛ به گمان من در دنياي شلوغ امروز، يكي از بهترين راههاي شنيدن موسيقي در راه سفر است زيرا در اتومبيل ديگر كسي در نميزند، ميهماني نميرسد، مزاحمي رشته ارتباط با موسيقي را قطع نميكند.)
باري پس از طي مقداري از راه و سخن گفتن از هر دري، شجريان نوار تازهاي را كه از مصر خواسته بود و برايش فرستاده بودند در دستگاه پخش اتومبيل گذاشت تا به اتفاق بشنويم: «خوش آوازي به بانگ بلند قرآن هميخواند» و پس از قرائت هر آيه، فرياد از مرد و زن برميخاست زيرا كه معناي سخن را ميفهميدند. شيوه قرائت او ظاهرا به شيوه الازهر معروف است. نوار را در سكوت كامل شنيديم؛ وقتي تمام شد و دقايقي چند گذشت، شجريان با همان شيوه، اما شيرينتر و دلنشينتر، آياتي چند خواند. حركتها، سكونها و تجويد، به اندازهاي زيبا و حيرتآور بود كه تنها ميتوانم بگويم: بينظير!
كنسرت شجريان و گروه لطفي با شكوه بسيار و استقبال فراوان برگزار شد كه شرح آن فرصتي ديگر ميطلبد.
اما شبي ديگر كه شجريان همراه گروه پايور، كنسرت «شب نيشابور» را بر مزار خيام در هواي آزاد اجرا كردند جمعيتي مشتاق و هنر دوست روي زمين، در گوشههاي مختلف دستگاه شور (كه هر يك با درآمدي زيبا آغاز ميشد) آهنگي تنظيم كرده بود.
معمولا نوارهايي كه به بازار ميآيد يا ترانههايي كه از راديو پخش ميشود ساعتها در استوديوهاي ضبط، براي تهيه آن زحمت ميكشند و بعضي قسمتهاي آن، گاه چند بار تكرار ميشود تا بهترين حالت ممكن به دست آيد. گاه در ميان ضبط، لحظهاي پيش ميآيد كه خواننده ناگزير است صداي خود را صاف كند، يا به علت سرفه قسمتي از آنچه ضبط شده، ناچار بايد تجديد شود. شجريان در «شب نيشابور» رباعيات خيام را از حفظ، هر كدام در جاي خود و در گوشه خود با بهترين حالت و خوشترين صدا، بدون كمترين وقفه، بدون كمترين سرفه يا صاف كردن صدا؛ همهچيز را درست و در جاي خود خواند. ما همه نفسهايمان را در سينه حبس كرده بوديم و دلهامان ميتپيد كه مبادا كمترين لغزشي يا اشكالي (مثلا در فراموش كردن يك مصرع، حتي يك كلمه) مشكلي در برنامه پيش بياورد ولي او با قدرتي فوقالعاده و تسلطي بيمانند، از عهده برآمد. درست ميپنداشتي آنچه ميخواند در نهانخانه سينه و گلويش صاف و صيقلي، شسته و رفته، گرم و شيرين، پيشاپيش ضبط و اِديت شده و پخش ميشود.
اين همه، صرفا به دليل علاقه و عشق بياندازه او به اصل كارش بود و همچنين مديون اخلاق و رفتارش كه هرگز لب به سيگار نزده و هيچيك از آلودگيهايي را - متاسفانه- بعضي اهل هنر دارند، ندارد.
شجريان براي حفظ صدا و تندرستياش غالبا به كوه ميرفت و ميرود. در هواي پاك كوهستان، صداي بلندش را از ژرفاي دره به بالاي ابرها ميفرستد تا آسمانيان نيز بينصيب نمانند. او بدون ترديد يكي از تندرستترين و پاكترين هنرمندان اين سرزمين است.
هنگامي كه استاد نورعليخان برومند در گذشت شجريان در مراسم خاكسپارياش با اشك و بغض كامل چند بيت از غزل سعدي - «بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران» - را خواند كه نوارش موجود است؛ صداي او در اين سوگواري به اندازهاي حزنانگيز است و از صميم قلب برخاسته كه بياختيار شنونده را به گريه وا ميدارد. بعد از آن براي شادروانان بنان و قوامي و ديگران نيز با ارادت و احترام كامل حقگزاري كرد.
صاحب نظر و آوازشناس گرامي دكتر حسين عمومي قاضي دادگستري كه احاطه كامل به جزييات زير و بمها و تحريرها در همه گوشهها و مايهها و دستگاهها دارند و سبك همه خوانندگان و مكتب آنان را ميدانند و شجريان نيز يكي از معتقدان ايشان است و از محضرشان فيض ميبرد و به راهنماييهايشان دل ميسپارد، عقيده دارند كه: «شجريان به خاطر وسعت اطلاعات و معلومات آوازي و شناخت كامل موسيقي و صداي بسيار خوب و حنجره بسيار متناسب، بدون هيچ ترديد، بزرگترين خوانندهاي است كه ايران تاكنون به خود ديده است.»
وقتي فريدون شهبازيان، آهنگساز هنرمند روي شعر «جادوي بياثر» (كه بعدها به نام «پر كن پياله را» مشهور شد) آهنگي در ماهور ساخت و شجريان آن را خواند، از اين آهنگ و آواز استقبال فراواني شد بهطوري كه بعضي اهل ذوق در تحسين آن مبالغه ميكردند و دوستاني ميگويند ما از بام تا شام آن را ميشنويم و لذت ميبريم ولي شجريان همواره با تواضع ميگويد: «بايد آن را دوباره بخوانم!»
اين فرازها، نگاههاي كوتاهي است كه من با مرور در ذهن، از خاطرههايي كه با شجريان داشتهام، در فرصتي فشرده براي مجله گرامي كلك نوشتم، اگر بخواهم شرح همه كنسرتهايش را كه در آنها شركت داشتهام و همه خصوصيات ذوقي و هنرياش را كه از نزديك ديدهام برشمارم به قول معروف «مثنوي هفتاد من كاغذ شود». نزديكترين ديدار و خاطره، پنج شب برنامه شجريان در پارك ارم بود. در سالني كه هر شب نزديك به سه هزار نفر را در خود جاي ميداد (كه خود، تهيه بليت اين جمع كه شب را تا صبح پشت باجه بليت ميگذراندند تا موفق به تهيه آن شوند، داستاني ديگر است) و تشويقي كه از او به عمل آمد، نمودار اوج شهرت و محبوبيت شجريان است. همچنان كه در بعضي مسابقات گهگاه حوادثي روي ميدهد و مثلا گروهي زير دست و پا ميمانند، شب اول كنسرت او نيز نزديك بود فاجعهاي روي بدهد؛ صدها نفر از مشتاقان او پس از پايان برنامه براي بوسيدنش و شادباش گفتن به او، به روي سن هجوم بردند، اين عده، هيجانزده و مشتاق و بيقرار، از روي سر و دست و پاي ديگران ميگذشتند و سر از پا نميشناختند!
شجريان اكنون در اوج محبوبيت است و سالنهاي سه هزار نفري براي او بسيار كوچك است؛ او بايد در استاديومهاي پنجاه و صد هزار نفري بخواند تا بتواند پاسخي به اين همه نداي محبت كه از سوي هواخواهانش نثارش ميشود، بدهد.
شجريان علاوه بر كار موسيقي و آواز به چندين هنر ديگر نيز آراسته است. زماني كه در تهرانپارس ميزيست، اتاقي بزرگ پُر از قناري و مرغ عشق داشت و به اصطلاح پرندهپروري ميكرد و آوازش را با آواز قناريها ميآميخت؛ داد و ستدي بسيار دلنشين بود.
علاقه او به قناري به حدي بود كه يك بار در سفري از شمال به جنوب تركيه تغيير مسير داد زيرا كه شنيده بود در آنجا يك نوع قناري وجود دارد كه آوازش چنين و چنان است!
شجريان سنتور نيز ميسازد، براي تهيه چوب مخصوص سنتور كه بايد با شرايط خاص به عمل آيد، تا اعماق روستاهاي اصفهان ميرود. حوصله و علاقهاش واقعا استثنايي است.
شجريان سالهاست به گل بازي مشغول است؛ انواع گلهايي كه پرورش ميدهد نمونه است. صدها نوع و رنگ، مثلا شمعداني، فراهم آورده. او براي تربيت گل و كسب اطلاع دايمي از اين هنر، با بسياري از گلپروران و باغبانان آشنا شده و ارتباط برقرار كرده است. بيشترين رهاورد او از خارج، نشا و تخم گل است. شجريان استاد خوشنويسي است؛ خطش همچون آوازش شيرين و خوش است. شجريان ميتواند عينا مانند بيشتر خوانندگان بخواند، يك بار آواز ديلمان را - كه بنان خوانده است - درست با آهنگ صدا و حالت بنان بخواند؛ به صورتي كه اگر نگاهش نميكردي ميپنداشتي بنان است كه ميخواند!
اينها مختصري فهرستوار از مراحل آشنايي و دوستي من با شجريان و عشق و ارادت من نسبت به او و هنر اوست و آوازش كه به قول مولانا «بانگ سرور اتقياست» و اين محب را از غير محبوب كر كرده است.
اما متاسفانه در پايان اين صحبت بايد اعتراف كنم كه دو، سه سالي است براي شجريان بياندازه دلواپس هستم و به قول «سايه»: با چه دلشوره و بيمي نگرانم من.
من براي شجريان و هنرش بياندازه نگرانم و بگذار اين نگراني را، من، همينگونه آشكارا براي همه بگويم زيرا كه شجريان متعلق به همه ملت ايران است.
آواري كه در اين سالهاي اخير بر شجريان فرود آمده و ميآيد شايد همان بلايي است كه بيشتر هنرمندان بزرگ را در چنگ خود ميگيرد. به اعتقاد من، او در اين ماجرا كاملا بيگناه است. شايد هر كس ديگر هم به چنين شهرت و محبوبيتي برسد، چنين سرنوشتي داشته باشد.
اي كاش او كه مينويسد: «من خاك پاي مردم هستم»، ميتوانست به يكي از هزاران نامهاي كه برايش ميرسد پاسخي بدهد.
سفرهاي پيدرپياش (در اين دو سه سال اخير) به اروپا و امريكا، اي كاش مجال ميداد كه او به تعهداتش، به دوستانش، شاگردانش، آنگونه كه پيش از اين ميرسيد، برسد. (گرچه ميشنوم سفرهاي او، گاه گريزي است از بيمهري و كملطفي متصديان دستگاههاي اداري كه مثلا يك نوار او مدتها بري صدور اجازه در نوبت ميماند.)
يقين دارم كه اين سفرها از روي نياز است ولي به هر حال موجب وقفه در بعضي قولها و تعهداتش ميشود كه در شأن او نيست. وضع او در اين روزها مرا به ياد بيتي از صائب تبريزي مياندازد كه ميفرمايد:
دل رميده ما شكوه از وطن دارد عقيق ما دل پُرخوني از يمن دارد!
من بيشتر از ديگران براي شجريان نگرانم زيرا تصور ميكنم - يا يقين دارد- كه بيش از ديگران دوستش دارم.
دو، سه سال پيش، در چايخانه وليآباد در سر راه كلاردشت (اگر يادش باشد) نشسته بوديم، چاي ميخورديم. خانم و آقايي (از همين مردم) سر ميز ما آمدند و با صميمانهترين و پاكترين كلمات، با تمام وجود و از كمال صفاي قلب و محبت محض، از او و هنرش ستايش كردند و شجريان همچنان از شوق و شرم سرخ ميشد و سرخي در چهرهاش ميماند. آن دو، هنگام خداحافظي چند بار التماسكنان تكرار كردند: «آقاي مشيري، تو را به خدا مواظبش باشيد، تو را به خدا حفظش كنيد. نگذاريد سرما بخورد، تو را به خدا...». اما من، كي ديگر دستم به دامان او ميرسد كه بر قله شهرت ايستاده است و من نگرانش هستم.