• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4763 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۹ مهر

همچنان صداي ميهن ما باش!

جواد مجابي

آقاي شجريان عزيزم 
انگيزه نگارش اين يادداشت، اداي ديني است كه بر عهده من داريد. به خاطر اين همه سال‌ها كه رهين منت آواي شما بوده‌ام. سال‌هايي بود كه با دميدن نوروز دلم مي‌خواست پيش از هر كس – حتي پيش از پدر و مادرم – به دو عزيز سال نو را شاد‌باش بگويم و با شنيدن صداي آنان روزگار را بر خود فرخ كنم: شاملو و شجريان.
اين آرزو چند باري با شاد‌باش نوروزي به شاملو برآورده شد و شما دريغا كه در صدارس من نبوده‌ايد. يك بار اين اشتياق را با شاملو در ميان گذاشتم. مي‌دانيد كه اين ارادت نه از باب مريد و مرادي و اين حرف‌هاست، به خاطر ستودن كار سترگ فرهنگي شما دو تن براي مردم اين وطن و اهل هنر اين جهان است. 
سال‌هايي بر من - و بر ما - گذشت كه تحمل آن جز با مدد شعر و موسيقي جان فزا، آسان نمي‌بود. شعر شاملو ياري بخشيدمان و آواي دلير و آگاه شما، بهشتي فراسوي اكنونيان در چشم‌انداز اميد‌هاي‌مان گسترد و ما را به پايداري در وطن هنر توان بخشيد. 
فراموش نمي‌كنم كه شما و ياران پيشتازتان - چون استاد لطفي و زنده‌ياد مشكاتيان و استاد عليزاده - سرودهاي ميهني و اميدبخش خود را زبان دل مردمان و خيزش جمعي آنان كرديد. وقتي كه ميدان بر اهل نظر تنگ شد تنها شما (دو، سه نفر) ‌در اين ميدان مانديد. بنان در عزلت خويش مرده بود و تو بر فراز مزارش چنان به سوگ او خواندي كه همگان بدانند بنان در خاك نمي‌ماند و صدايش همچنان از حنجره شما
 طنين دارد.
 برافراشتي، پاس داشتي و نگه داشتي حرمت موسيقي و حيات آن را در دايره تحريم و انهدام. يك بار ديگر اين حقيقت تاريخي را آشكار كردي كه حتي يك صدا مي‌تواند سكوت همگاني را بشكند و مي‌شكند. صداي محاصره شده هم مي‌تواند بر حقانيت ابدي هنر گواه باشد و آن را از زوال ظاهري برهاند. در آغاز چيرگي سكوت يك تن اين حقيقت را در مي‌يابد و بر عهده مي‌شناسد كه براي ملتش، براي تاريخ و ميهنش، به احترام شأن هنر مي‌بايد صداي موروثي خود را - كه از حنجره باربد و جان تاريخ مي‌آيد - شجاعانه اهتزاز دهد، تا سال‌ها همان يك صدا شنيده مي‌شود به‌رغم هر چه كژطبعي پايداري مي‌كند. اين رفتار، رندي و درك موقعيت و گذر هوشيارانه از تنگناها و فراخناها را مي‌طلبد. اين را تاريخ ما به زيركان زمانه آموخته است. پس از يك دهه صداي ديگر ترس از خود فرو مي‌تكانند و موسيقي ايران از گسست كشنده‌اي كه برايش خواب ديده‌اند رها مي‌شود. 
نه شما به تحسين كسي نيازمنديد، نه من از اين ستايش طرفي مي‌بندم، اما براي حفظ حافظه جمعي از فراموشي بايد يادآور مي‌شدم كه در سال‌ها، ما پنهاني در كنج خانه‌ها به صداي شما گوش مي‌داديم و شما آشكارا براي مردم ايران مي‌خوانديد، صدايي سرشار از صلح و زيبايي كه از دل شعر ايران و جان خنياگران همه دوران‌ها بر مي‌خاست و رنگ‌هاي درخشان و شادي پر از همدلي بر آسمان سربي ميهن گذر مي‌داد. عافيت‌انديشان و ترس‌خوردگان در آن سال‌ها چه فراوانند از فرهنگ ستيزاني چون سلطان غزنوي و امير مبارزالدين كه عرصه را تنگ كرده بودند بر فردوسي، بر حافظ و بر هر كه صاحب نظر و اهل ذوق كه غناي هنر را در استغناي فرهنگي‌شان مي‌جسته‌اند. 
بي‌گمان هزاران هزارند آنان كه سال‌هاي دشوار عمر خويش را با صداي شما و سبكبارانه گذرانده‌اند، همچنان كه پيش از شما، زن و مرد اين سرزمين، ‌روزگار پريشان پيرامون را در روشناي آواي عارف و قمر و بنان و دلكش تحمل‌پذير يافته‌اند. يك بار در ديداري مغتنم به خانم دلكش گفتم: ما مردم، شادي‌ها و فراغت‌هاي خود را مرهون لطف هنر شماييم، من از سوي آن هزاران هزار كه دولت ديدار شما را ندارند اين اشتياق را بازگو مي‌كنم. اما همت شما، آقاي شجريان عزيز، قلمرويي فراتر و يگانه را درنورديده است. شما نه تنها چون استادي بي‌همتراز، عالي‌ترين جنبه‌هاي موسيقي ملي ما را با كوششي سخت عاشقانه، يافته و شناخته و با اجرايي معجزه‌آسا، جان مردمان را سرشار از شادي و حزن و معرفت اين جهان اهورايي كرده‌ايد، بلكه هنر اصلي شما، نجات موسيقي ايراني از انهدام عمدي و حتمي بوده است. به ابتذال رايج رسانه‌اي تن نداده‌ايد و راه خود را كه راستين بوده جدا كرده‌ايد از انبوه «خالتوريان» كه گوهر هنر را به پاي ثروت و قدرت و شهرت بي‌اعتبار، خوار كرده‌اند. چون هر هنرمند بزرگ جهاني، كه شأن خود و حيثيت هنر را ارج مي‌نهند و مي‌داند خود قدرتي است معنوي و محبوب و نيازي به هيچ قدرت مادي فراتر از وجودش ندارد، چندان با شور و شيفتگي پايمردي ورزيديد كه موسيقي گزند يافته و بيم‌زده، بار ديگر در مدار تاريخي خود قرار گرفت و راه از بيراه جدا شد. مگر فالكنر و داستايوسكي و هدايت و نيما جز اين كرده‌اند؟ اگر حافظ قدر خود را نمي‌شناخت و باور نداشت كه در زمان آدم، شعر‌هاي او زينت افزاي گل‌هاي بهشت بوده، قادر بود در برابر مبارزالدين مظفري قد برافرازد و خود را پادشاه ملك صبحدم بخواند؟ استغناي حيرت‌آور هنرمند، پايه آزادگي را دوام مي‌بخشد. 
بايد اين يادداشت را سال‌ها پيش مي‌نوشتم و سپاس و ستايش خود را از فرزند برومند اين ملت شكيبا بازگو مي‌كردم و به مناسبت اجرا‌هاي درخشان شما در ايران و در خارج شرحي از دريافت‌هاي مشتاقانه‌ام را نسبت به اجرا‌هاي زيبا و استادانه شما و ياران‌تان قلمي مي‌كردم. اما من نيز چون بسيار كسان كه بسي بيشتر از من اهليت سخن گفتن نقادانه در باب موسيقي شما را دارند اين غفلت‌ها را به روزگار ناسازگار نسبت مي‌دهيم و در وظيفه قدرشناسي فرهنگي كوتاهي مي‌كنيم. در اين نوروز باز آن مهر نهان در من شعله كشيد، مرا واداشت به جاي نقد مشروح آن همه اجرا‌هاي دلپذير به نگارش نامه‌اي شوق‌آميز و دوستانه بسنده كنم و باز هم وظيفه اصلي‌ام را به عهده تاخير اندازم. 
گنجينه‌اي از اجرا‌هاي خصوصي و عمومي شما را دوستي به من هديه داده است و اين ذخيره را در كامپيوتر خود دارم، هر روز صبح به هنگام كار نخست فايل  موسيقي شما را مي‌گشايم، سپس نوشتن شعر يا قصه را آغاز مي‌كنم. در بسياري از شعر‌هايم رد موسيقي اگر هست از بركت اين هم‌صدايي فرهنگي است. خود بهتر مي‌دانيد كه اهل هنر قبيله‌اي غريبند، در خلوت خود تنها مي‌كوشند و حضوري غايبانه دارند، اما در هر جاي جهان رشته‌اي از آگاهي و عشق و همدلي آنها را به يكديگر نهاني پيوند مي‌دهد. در تمامي اين سال‌ها آواي عاشقانه و دلير شما، صداي همه ما بوده است، صداي فرهنگ ايران و 
مردم تاريخي آن. 
با خجسته‌ترين درود‌هاي سال نو، آرزو دارم كه سال‌هاي بسيار همچنان در اوج و كامكاري بمانيد و براي وطن بخوانيد و صداي روزگار ما در اين جهان نابسامان باشيد كه اگر جهان بخواهد به سامان برسد از بركت هنر است و با همت آفرينشگران صلح و زيبايي و دانايي چون شماست. 
يادداشت شتاب‌زده ناتمام اما دوستانه را با شعري پايان مي‌دهم كه حس مي‌كنم نا به خود از سپهر صداي شما، روشنايي يافته است. 
نويسنده و شاعر

 


آقاي شجريان عزيزم 
انگيزه نگارش اين يادداشت، اداي ديني است كه بر عهده من داريد. به خاطر اين همه سال‌ها كه رهين منت آواي شما بوده‌ام. سال‌هايي بود كه با دميدن نوروز دلم مي‌خواست پيش از هر كس – حتي پيش از پدر و مادرم – به دو عزيز سال نو را شاد‌باش بگويم و با شنيدن صداي آنان روزگار را بر خود فرخ كنم: شاملو و شجريان.
اين آرزو چند باري با شاد‌باش نوروزي به شاملو برآورده شد و شما دريغا كه در صدارس من نبوده‌ايد. يك بار اين اشتياق را با شاملو در ميان گذاشتم. مي‌دانيد كه اين ارادت نه از باب مريد و مرادي و اين حرف‌هاست، به خاطر ستودن كار سترگ فرهنگي شما دو تن براي مردم اين وطن و اهل هنر اين جهان است. 
سال‌هايي بر من - و بر ما - گذشت كه تحمل آن جز با مدد شعر و موسيقي جان فزا، آسان نمي‌بود. شعر شاملو ياري بخشيدمان و آواي دلير و آگاه شما، بهشتي فراسوي اكنونيان در چشم‌انداز اميد‌هاي‌مان گسترد و ما را به پايداري در وطن هنر توان بخشيد. 
فراموش نمي‌كنم كه شما و ياران پيشتازتان - چون استاد لطفي و زنده‌ياد مشكاتيان و استاد عليزاده - سرودهاي ميهني و اميدبخش خود را زبان دل مردمان و خيزش جمعي آنان كرديد. وقتي كه ميدان بر اهل نظر تنگ شد تنها شما (دو، سه نفر) ‌در اين ميدان مانديد. بنان در عزلت خويش مرده بود و تو بر فراز مزارش چنان به سوگ او خواندي كه همگان بدانند بنان در خاك نمي‌ماند و صدايش همچنان از حنجره شما
 طنين دارد.
 برافراشتي، پاس داشتي و نگه داشتي حرمت موسيقي و حيات آن را در دايره تحريم و انهدام. يك بار ديگر اين حقيقت تاريخي را آشكار كردي كه حتي يك صدا مي‌تواند سكوت همگاني را بشكند و مي‌شكند. صداي محاصره شده هم مي‌تواند بر حقانيت ابدي هنر گواه باشد و آن را از زوال ظاهري برهاند. در آغاز چيرگي سكوت يك تن اين حقيقت را در مي‌يابد و بر عهده مي‌شناسد كه براي ملتش، براي تاريخ و ميهنش، به احترام شأن هنر مي‌بايد صداي موروثي خود را - كه از حنجره باربد و جان تاريخ مي‌آيد - شجاعانه اهتزاز دهد، تا سال‌ها همان يك صدا شنيده مي‌شود به‌رغم هر چه كژطبعي پايداري مي‌كند. اين رفتار، رندي و درك موقعيت و گذر هوشيارانه از تنگناها و فراخناها را مي‌طلبد. اين را تاريخ ما به زيركان زمانه آموخته است. پس از يك دهه صداي ديگر ترس از خود فرو مي‌تكانند و موسيقي ايران از گسست كشنده‌اي كه برايش خواب ديده‌اند رها مي‌شود. 
نه شما به تحسين كسي نيازمنديد، نه من از اين ستايش طرفي مي‌بندم، اما براي حفظ حافظه جمعي از فراموشي بايد يادآور مي‌شدم كه در سال‌ها، ما پنهاني در كنج خانه‌ها به صداي شما گوش مي‌داديم و شما آشكارا براي مردم ايران مي‌خوانديد، صدايي سرشار از صلح و زيبايي كه از دل شعر ايران و جان خنياگران همه دوران‌ها بر مي‌خاست و رنگ‌هاي درخشان و شادي پر از همدلي بر آسمان سربي ميهن گذر مي‌داد. عافيت‌انديشان و ترس‌خوردگان در آن سال‌ها چه فراوانند از فرهنگ ستيزاني چون سلطان غزنوي و امير مبارزالدين كه عرصه را تنگ كرده بودند بر فردوسي، بر حافظ و بر هر كه صاحب نظر و اهل ذوق كه غناي هنر را در استغناي فرهنگي‌شان مي‌جسته‌اند. 
بي‌گمان هزاران هزارند آنان كه سال‌هاي دشوار عمر خويش را با صداي شما و سبكبارانه گذرانده‌اند، همچنان كه پيش از شما، زن و مرد اين سرزمين، ‌روزگار پريشان پيرامون را در روشناي آواي عارف و قمر و بنان و دلكش تحمل‌پذير يافته‌اند. يك بار در ديداري مغتنم به خانم دلكش گفتم: ما مردم، شادي‌ها و فراغت‌هاي خود را مرهون لطف هنر شماييم، من از سوي آن هزاران هزار كه دولت ديدار شما را ندارند اين اشتياق را بازگو مي‌كنم. اما همت شما، آقاي شجريان عزيز، قلمرويي فراتر و يگانه را درنورديده است. شما نه تنها چون استادي بي‌همتراز، عالي‌ترين جنبه‌هاي موسيقي ملي ما را با كوششي سخت عاشقانه، يافته و شناخته و با اجرايي معجزه‌آسا، جان مردمان را سرشار از شادي و حزن و معرفت اين جهان اهورايي كرده‌ايد، بلكه هنر اصلي شما، نجات موسيقي ايراني از انهدام عمدي و حتمي بوده است. به ابتذال رايج رسانه‌اي تن نداده‌ايد و راه خود را كه راستين بوده جدا كرده‌ايد از انبوه «خالتوريان» كه گوهر هنر را به پاي ثروت و قدرت و شهرت بي‌اعتبار، خوار كرده‌اند. چون هر هنرمند بزرگ جهاني، كه شأن خود و حيثيت هنر را ارج مي‌نهند و مي‌داند خود قدرتي است معنوي و محبوب و نيازي به هيچ قدرت مادي فراتر از وجودش ندارد، چندان با شور و شيفتگي پايمردي ورزيديد كه موسيقي گزند يافته و بيم‌زده، بار ديگر در مدار تاريخي خود قرار گرفت و راه از بيراه جدا شد. مگر فالكنر و داستايوسكي و هدايت و نيما جز اين كرده‌اند؟ اگر حافظ قدر خود را نمي‌شناخت و باور نداشت كه در زمان آدم، شعر‌هاي او زينت افزاي گل‌هاي بهشت بوده، قادر بود در برابر مبارزالدين مظفري قد برافرازد و خود را پادشاه ملك صبحدم بخواند؟ استغناي حيرت‌آور هنرمند، پايه آزادگي را دوام مي‌بخشد. 
بايد اين يادداشت را سال‌ها پيش مي‌نوشتم و سپاس و ستايش خود را از فرزند برومند اين ملت شكيبا بازگو مي‌كردم و به مناسبت اجرا‌هاي درخشان شما در ايران و در خارج شرحي از دريافت‌هاي مشتاقانه‌ام را نسبت به اجرا‌هاي زيبا و استادانه شما و ياران‌تان قلمي مي‌كردم. اما من نيز چون بسيار كسان كه بسي بيشتر از من اهليت سخن گفتن نقادانه در باب موسيقي شما را دارند اين غفلت‌ها را به روزگار ناسازگار نسبت مي‌دهيم و در وظيفه قدرشناسي فرهنگي كوتاهي مي‌كنيم. در اين نوروز باز آن مهر نهان در من شعله كشيد، مرا واداشت به جاي نقد مشروح آن همه اجرا‌هاي دلپذير به نگارش نامه‌اي شوق‌آميز و دوستانه بسنده كنم و باز هم وظيفه اصلي‌ام را به عهده تاخير اندازم. 
گنجينه‌اي از اجرا‌هاي خصوصي و عمومي شما را دوستي به من هديه داده است و اين ذخيره را در كامپيوتر خود دارم، هر روز صبح به هنگام كار نخست فايل  موسيقي شما را مي‌گشايم، سپس نوشتن شعر يا قصه را آغاز مي‌كنم. در بسياري از شعر‌هايم رد موسيقي اگر هست از بركت اين هم‌صدايي فرهنگي است. خود بهتر مي‌دانيد كه اهل هنر قبيله‌اي غريبند، در خلوت خود تنها مي‌كوشند و حضوري غايبانه دارند، اما در هر جاي جهان رشته‌اي از آگاهي و عشق و همدلي آنها را به يكديگر نهاني پيوند مي‌دهد. در تمامي اين سال‌ها آواي عاشقانه و دلير شما، صداي همه ما بوده است، صداي فرهنگ ايران و  مردم تاريخي آن. 
با خجسته‌ترين درود‌هاي سال نو، آرزو دارم كه سال‌هاي بسيار همچنان در اوج و كامكاري بمانيد و براي وطن بخوانيد و صداي روزگار ما در اين جهان نابسامان باشيد كه اگر جهان بخواهد به سامان برسد از بركت هنر است و با همت آفرينشگران صلح و زيبايي و دانايي چون شماست. 
يادداشت شتاب‌زده ناتمام اما دوستانه را با شعري پايان مي‌دهم كه حس مي‌كنم نا به خود از سپهر صداي شما، روشنايي يافته است. 
نويسنده و شاعر

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون