نگاهي به موزههاي مردمشناسي
سارا كريمان
مردمشناسي يكي از ريشهها و هستههاي اصلي تشكيلدهنده موزه است و بدين دليل موضوع بسياري از موزهها نيز شده است. بهطور كلي جميع آرا، مكاتب گوناگون، مطالعات همهجانبه و كلي در مورد انسان را انسانشناسي (آنتروپولوژي) خوانده و مطالعات منطقهاي، محدود و زمينهاي را مردمشناسي (اتنولوژي) ميدانند. از نيمه دوم سده نوزدهم شناخت موجوديت بيولوژيك و شناخت موجوديت فرهنگي آن محل تحقيقات علمي ميشود و با پيشرفت اين دانش امروز در زيرشاخههاي: انسانشناسي فرهنگي، انسانشناسي زيستي، انسانشناسي كالبدي، انسانشناسي زبان و باستانشناسي در دانشگاههاي دنيا تدريس ميشود.
مردمشناسي نيز به شاخههايي همچون مردمشناسي زيستي و مردمشناسي فرهنگي تقسيم ميشود. هريك از اين انشعابات در نسبتي معنادار با ماهيت پديداري موزهها و محتوي آن هستند. اما آنچه پيشتر از بررسي موضوعي موزهها ميتواند اهميت يابد، تحليل گفتمان مردمشناسي و تاثير آن در گردآوري و نگهداري مجموعههاي موزهاي است، همانطوركه پيشتر اشاره شد اين رشته در سده نوزدهم به عنوان دانشي مستقل قد بر افراشت كه يقينا اين تحول علاوه بر يافتههاي علمي بر انديشه و تفكراتي كه از قرن پانزدهم و شانزدهم بدين سو نسبت به انسان پديد آمد و همچنين سيطره انسانگرايي بر آراي فلاسفه نيز تكيه دارد. تا جايي كه در قرن بيستم انسانشناسي فلسفي بيش از پيش اهميت يافته و مكاتب اگزيستانسياليسم و پديدارشناسي را در بطن خود ميپروراند و زمينهساز طرح دهها نظريه در اين باب از سوي انديشمندان ميشود. اساسا در موزه انسان و مسائلش، با انگيزه نمايشي از فخر انساني براي انسان، اهميت مييابند. همانطوركه پيش از گشايش موزههاي عمومي، مجموعههاي شخصي از اشياي باستاني و هنري نيز كاركردي اشرافي و تفاخرآميز داشتهاند. بسياري از اين مجموعهها و موزههاي مادر در اروپا برخاسته از اكتشافات مناطق باستاني جهان شرق بودهاند كه بعدتر در سده بيستم و خصوصا بيست و يكم اهداف پژوهشي و گسترش دانش بر گرايشهاي فوق پيشي گرفتند.
گرايش انسانشناسي در موزهها از 1920 به وجود آمد و در دهههاي بعد توسعه يافت. انسان خالق ارزشهاي خويش است و موضوعات موزهاي همواره در نسبت و ارتباطي با مسائل انسان هستند. از اين رو به نوعي هر موزهاي را ميتوان انشعابي از انسانشناسي دانست كه در راستاي شناخت و بازنمايي، پژوهش و همينطور بسط درك از وجوه جمعي و فردي انسان و كنش متقابل آن با محيط اطراف و شرايط زندگي فعاليت ميكند.
در دستهبندي موزهها، موزههاي مردمشناسي و انسانشناسي در دو دسته مجزا و اصلي قرار ميگيرند.
موزههاي انسانشناسي بعضا با باستانشناسي و سير تكامل همراه هستند يا با اشياي مردمشناسي ادغام شدهاند (موزه انسانشناسي ونكوور، موزه مردمشناسي و انسانشناسي دانشگاه كمبريج و...)، اين مساله بيشتر در مورد اشياي تاريخي صدق ميكند. با اين وجود موزههاي مردمشناسي غالبا دربردارنده يافتهها و اشياي فرهنگي منطقهاي و محلي هستند. بخشهايي از موزههاي مردمشناسي ميراث ناملموس را نيز در بر ميگيرند و در حفاظت و ترويج از آن ميكوشند. بنابر اين شناخت، مطالعه و ثبت آيينهاي بومي، آداب، سنن، موسيقي و... در موزههاي مردمشناسي به مراتب از اشياي منقول پر اهميتتر خواهند بود. از جمله بزرگترين و متنوعترين موزههاي مردمشناسي در ايران، موزه مردمشناسي تهران واقع در عمارت كاخ ابيض، مجموعه ميراث جهاني كاخ گلستان است و همچنين ميتوان به موزههاي مردمشناسي رختشوي خانه زنجان و حمام مهدي قلي بيك مشهد نيز اشاره كرد كه بخشهايي از موزههاي مردمشناسي ميراث ناملموس را نيز در بر ميگيرند و در حفاظت و ترويج آن ميكوشند كه البته اين مورد از پيچيدگيهاي خاص خود برخوردار است و ارايهاي خلاقانه و مبتني بر استفاده از تكنولوژي و ابزارهاي نوين را ميطلبد. از ديگر روي فصل مشترك تمامي موزههاي مردمشناسي پرداختن به وجه توسعهنيافتگي زندگي مردم در دستهبندي منطقهاي است. يعني موزههاي مردمشناسي آخرين سبك زندگي يك جامعه قبل از ورود به دوره جديد را از طريق نمايش ابزار، البسه و صورت ظاهري تثبيت و ويترين ميكنند. اما عملكرد آنها به چند جهت ميتواند مورد نقد واقع شود. اول اينكه موزههاي مردمشناسي ملغمهاي از صنايع دستي هستند و اشارهاي بهآيينها و ميراث ناملموس ندارند و اطلاعاتي را در اين باره به بازديدكننده نميدهد. به اين معني كه برداشت مفهومي را به عهده بازديدكننده ميگذارند. در نتيجه با عدم تمركز در تفسير و ريشهيابي عموما تعمق در فرهنگ فولكلوريك صورت نميگيرد. اين پرداخت سهلالوصول، اجمالي و ناقص از صورت رو به فراموشي و نوستالژيك زندگي مردم هر منطقه پاسخي است بر چرايي اين مطالب كه مردمشناسي اولين و سادهترين گزينه براي تاسيس يك موزه جديد در شهرستانهاست.