آلبوم قديمي
اميد توشه
چند بار با موتور دور ميدان تجريش چرخيده بودند تا يكي را پيدا كنند. همه زرنگ شدهاند. حواسشان جمع موبايلهايشان هست. پول نقد هم ديگر توي كيفها نيست. تجربه بهشان ثابت كرده بود، پيرها راحتترند. جان مقاومت ندارند. گوشي يا كيفشان را سادهتر ميشود زد. مثل همان پيرزني كه آن طرف خيابان است و ساك دستياش را زده زير بغل.
زيرنظر گرفته بودنش. از صبح روي موتور بودند و سردشان بود. هر دفعه يك چيزي ميزدند و تا قران آخرش را عشق و حال ميكردند تا دوباره بيپول شوند. عقبي چند ماه بود از كانون اصلاح و تربيت آزاد شده بود. پيرزن رفته بود توي پيادهرو. خيابان وليعصر را يكطرفه آرام ميرفتند تا فرصت مناسب. پيرزن جوري ساك را زير بغل زده بود كه به فكر عقبي افتاد كه «شايد طلا داره.» جلويي كه مدعي بود بهترين دست فرمان موتور را در تهران و حومه دارد، فحشي داد و هر دو خنديدند.
پيرزن از پيادهرو وارد خيابان شد كه برود آن طرف. سر موتور را چرخاندند و درست جلوي اداره پست ساك را از دست پيرزن كشيدند. با اينكه سفت گرفته بود، اما ثانيهاي بيشتر نتوانست مقاومت كند و تعادلش را از دست داد و با سر خورد لب جدول پر آب از باران صبح.
جيغ پيرزن و گاز موتور دزدها سر همه را چرخاند. مثل پيك غذابري كه با كلاه و لباس فرم ميرفت سركار و ديد خون موهاي سفيد زن را سرخ كرد. گازش را گرفت. دو سال پيش گوشي زنش را كيفقاپها زده بودند. يكطرفه از بين ماشينها لايي ميكشيدند. پيك موتوري از همه چيز عصباني بود. انداختند توي شريعتي. ترافيك سرعت دزدها را كم كرد. پيك بيشتر گازش را گرفت. رسيد بهشان. عقبي ناغافل با لگد زد به موتور تعقيبكنندهاش. پيك در آن سرعت تعادلش را از دست داد و افتاد زمين. موتورش همين جوري آنقدر روي زمين كشيده شد تا خورد به يك ماشين پارك شده.
رفتند پارك قيطريه. جلويي ماسك را برداشت كه سيگار روشن كند. دست عقبي از سرما و استرس بيحس شده بود. ساك را گذاشت روي پايش و زيپ را باز كرد. يك آلبوم قديمي بود از عكسهاي سياه و سفيد پيرزن در جواني كنار يك مرد. يك پاكت نامه هم بود. «باز كن شايد توش دلار باشه.»
نامه كوتاهي بود. پاراگراف دوم نوشته بود: «ميترسم بميري و نداني پدرت چه شكلي است. خدا از تقصيراتش بگذرد. ببخش كه اين همه سال...»
عقبي با ناراحتي نامه را مچاله كرد و انداخت كنار آلبوم باز مانده روي نيمكت. فحشي داد و رفتند. جلوي اداره پست، تكنيسين اورژانس از كنار برانكارد بلند شد و به مامور كلانتري خبر داد پيرزن همان موقع تمام كرده.